eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
950 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
93 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 - تو نخواستی روزهای سختت رو با من شریک باشی و این خیلی من رو اذیت می‌کنه. - من فقط نمی‌خواستم آسایش فکر تو رو ازت بگیرم ولی نمی‌دونستم که ماجرا به جایی میرسه که دیگه اصلا آسایشی نمی‌مونه. خدا می‌دونه که من بغض حاج‌بابا رو ندیده بودم جز روزی که فریبا جلوش ایستاد و خواست که به عقد رضا دربیاد. بارها گفت من می‌ترسم از عاقبت این وصلت و دائم نگران فریبا بود غافل از اینکه قربانی این حادثه تو بودی نه فریبا. نفسش رو غلیظ و صدادار بیرون داد و ادامه داد: _ باز هم می‌گم معصوم، من مردی بودم که زن خونه‌م رو به خاطر پاکی و نجابتش انتخاب کرده بودم. بارها بهت گفته بودم که قبل از اینکه تو پا بذاری تو زندگیم شاید یه جاهایی لغزیده بودم و اشتباه ازم سر زده بود اما بعد ازدواج به حرمت عشق پاکمون پام رو بیراه نگذاشتم. پیش چشمم هیچ زنی نمیومد چون تو برام ارزش بالایی داشتی. هیچ‌کس برای من تو نشده و نمی‌شه. از حق نمی‌گذرم که تو هم برام همه جوره زنیتت رو تموم کردی. اما مرجان هم دست‌بردار نبود که نبود. دو سال زمان کمی نیست برای از راه به در کردن یک مرد جوون و من خیلی خودداری کردم که خبط نکنم. گفتم که بی‌خیالش شم خودش دست برمی‌داره. این هیچی نگفتنم روز به روز اوضاع رو بدتر کرد که بهتر نکرد. اون سکوتم رو گذاشته بود پای راه اومدنم. چند ماهی گذشت و دیدم نه، بدجور داره دست و پاگیرم می‌شه. هر روز وقیح‌تر می‌شد و پاش رو بیشتر خفت حلقومم می‌کرد. نمی‌گم اشتباه نکردم که حتما اشتباه کردم روزی که با خودم گفتم بچه‌ست و یه کم می‌گذره بیخیالم می‌شه. اون روزی که نشستم چشم تو چشم حاج بابا و اومدم بگم و نگفتم و شد زمینه‌ساز اون اتفاق تلخ. فریبا بی‌خبر بود یعنی اونقدر ذهنش هم مشغول بود که چشمش زیاد جایی رو نمی‌دید. آخه رضا اونی نبود که فکرش رو می‌کرد. رضا خیلی سر به هواست و دائم باید حواسش رو میداد بهش که نادونی نکنه. از طرفی رضا فکر می‌کرد چون دکتر گریگوریان آشنای آقاجونه فریبش داده و به دروغ گفته مشکل از توئه که عقیمی و هر روز و شب فریبا رو عذاب می‌داد و نبود روزی که اختلاف نکنن و خیلی اوقات به جر و بحث و کتک می‌رسید. یه بار دور از چشم فریبا، رضا رو طلبیدم حجره و مطلع جریانش کردم که گفت، من نمی‌تونم کاری بکنم و مادرو خواهر بزرگم پشتش رو دارن و کسی گوش به حرف من نمی‌گیره. از بی‌تفاوتیش خونم جوش اومده بود. تهدیدش کردم که بگو مادرت و خواهرت پا از زندگیم بکشن بیرون وگرنه رسوای شهرشون می‌کنم، تو چشمم نگاه کرد و پررو گفت که، اگه آبروی خونواده‌م رو ببری، من هم فریبا رو می‌فرستم تنگ دل حاج مصباح. تا اگه اونروز ماجرای عشق و عاشقی دخترش رو با یه پسر غریبه پوشوند و نذاشت دوست و دشمن بفهمن که اهل خونه‌ش اونم دختر کوچیکه‌‌ش، حرف زده رو حرفش، حالا حرف بیرون کردنش از خونه‌ی شوهرش بشه نقل مجلسشون. اونروز توی حجره کشیدم زیر گوشش و گفتم لعنت به توی بی‌غیرت لعنت به اون فریبا که گفتم خر حرفهات نشه و دل حاج‌بابا رو شکوند که زن توی احمق بشه. اون روز رضا نیشخندی زد و گفت، حالیت می‌کنم دست رو من بلند کردن یعنی چی. چند وقتی فکرم مشغول بود و گفتم میره از سر فریبا حرصش رو خالی میکنه اما چند روز گذشت و خبری نشد گفتم بیخیال ماجرا شده‌. خلاصه از رضا هم امید بریدم و درمونده‌تر از همیشه، نمی‌دونستم چه کنم. درها همه به روم بسته که هیچی چفت چفت بود معصوم. اواخر اونقدر وقیح شده بودن که یک روز مادر و دختری اومده بودن دم حجره و انسی رو کرده بود به علی که این داداش نامردت دخترم رو گذاشته سر کار. خوب اگه نمی‌خواست عقدش کنه همون اول حرفی میزد که این دلسرد شه. نه اینکه سکوت کنه و صداش درنیاد. وقتی که برگشتم باید به علی جواب پس می‌دادم که مرد حسابی تو از روی معصوم خجالت نمی‌کشی چی می‌گه این‌؟ چقدر حرف زدم تا علی رو قانع کنم که بفهمه تقصیر من نیست و نبوده. من که کاری نکردم که اگه یه نگاه اصافه هم بهش کرده بودم می‌گفتم فلان جا و فلان روز اشتباه از من بوده. فکرهامون رو با علی یکی کردیم و گفت، اگه فریبا خبردار بشه، چون توی اون خونه‌ست شاید کاری از دستش بربیاد. گفتم که رضا خط و نشون کشیده. گفت بگیم به حاج بابا گفتم، معصی بارداره، می‌ترسم حرف پهن بشه و اذیت بشه باید یه کم صبر کنیم. بعدها هزار بار خودم رو لعنت کردم که کاش همون روز رفته بودم پیش حاج بابا. خلاصه زدم زیر همه چی و رفتم تو حیاط خونه‌ی ‌انسی و داد و بیداد کردم که تو به چه حقی دخترت رو برمی‌داری دوره می‌افتید میاید دم حجره؟ بابا، من زن دارم بچه دارم امروز و فردایی، بچه دیگه‌م هم به دنیا میاد. از سر و صداهامون فریبا دوید پایین... _ عماد باور کنم که فریبا این میون هیچ‌کاره بود؟ قبول کنم که نخواست من رو بشکنه؟ سخته برام، خیلی سخته و باور نکردنی! _ فریبا با تو مشکل داره از اول تا همین الان قبول، ولی راضی نبود به حیرونی من...