eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
891 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 دست مریم رو گرفتم و با گریه به سمت اتاق رفتم. نشستم و دخترم ‌رو روی پاهام‌ نشوندم و سر کوچکش رو بغل گرفتم و آروم اشک ریختم‌. صدای آروم مادر و دایی رو می‌شنیدم. _ گناه داره، بچه‌م داره از دست می‌ره داداش، به خدا دارم دق می‌کنم. _ می‌دونم، حق داره! ولی می‌گی چی‌کار کنیم؟ می‌خوای با دوتا بچه طلاقش رو بگیری؟ بدبخت شده، اونجوری بدبخت‌تر می‌شه! اگه خرجش هم برسه، توی این آبادی کوچیک با این همه دهن وامونده، حرفش بیفته سر زبون هر کس و ناکسی خوبه؟ معصوم مرد کار خودش هست طوری بار اومده که بتونه یک‌تنه از پس خودش و بچه‌هاش بربیاد ولی اون خونواده بدخواه و دشمن خیلی دارن برای دشمنی هم که شده پا میذارن پشت پای دخترِ تو، تا انتقامشون رو از حاج‌مصباح بگیرن، اونوقته که خر بیار و باقالی‌ها رو بار کن. در ثانی، دختر تو جونش به جون بچه‌هاش بسته‌ست، فکر می‌کنی حاج مصباح با اون دبدبه و کبکبه‌ش می‌ذاره نوه‌هاش بی نظارت پدر و توی خونه‌ی عروسش بزرگ شن؟ هیچ‌کس ندونه من و تو می‌دونیم که محاله! قلبم تند و بی‌امان شروع به تپش کرد، دایی بیراه نمی‌گفت، حاج‌مصباح روی خونواده‌ش تعصب عجیبی داشت. - من دارم می‌رم زیارت، این چند روز باهاش حرف بزنید و قانعش کنید. به اون شوهرت هم بگو کم پشتش در بیاد، دیگه محبت و مهربونی پدر و فرزندی هم یه حدی داره، این مرد اصلا حواسش نیست داره چیکار میکنه، لوسش کرده، اون هم پشتش به باباش گرمه. خلاصه که این راهش نیست، پای‌بست زندگی دختر تو لق شده، حالا یا از اهمال و کم‌کاری این بوده یا از زیاده‌خواهی اون! با این شونه خالی کردنش، کلا از هم می‌پاشه. من که با پاره‌‌ی تن خواهرم دشمنی ندارم، دارم؟ - نه داداش، دور از جون شما این چه حرفیه. ولی خوب اونها هم باید بفهمن چه ظلمی در حق بچه‌ی من شده. - به اونا هم گفتم، من که از حق هزار تا غریبه نمی‌گذرم از حق پاره‌تن خودم بگذرم؟ خط و نشون کشیدم براشون، هم خود نامردش هم پدر و مادرش. وظیفه‌شونه بیان با عزت و احترام برش ‌گردونن. بلندتر طوری که من بشنوم ادامه داد: - ولی از خدا می‌خوام دوباره، دخترت دهن به دهن من کنه! جمله‌ی آخرش برای زهر چشم گرفتن بود و انگار داشت ضرب‌الاجل تعیین می‌کرد. قصد رفتن داشت و مادر که تعارف می‌زد تا بیشتر بمونه. بی‌هوا و یک‌دفعه در رو از هم چهار طاق کرد و گیوه‌هاش رو دراورد و اومد طرفم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin