eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
891 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 دستهای پینه و چروک خورده‌ش رو توی دستهام گرفتم و بانهایت دلجویی و ملایمت گفتم‌: _ آروم باش مامان! من خوبم دورت بگردم. تو که می‌دونی من از تاریکی و تنهایی نمی‌ترسم. بعدش هم اینقدر از صبح باید دنبال این دو تا وروجک بشین پاشو کنم که شبها اصلا نمی‌فهمم چه جوری سرم می‌رسه روی متکا. نفسش رو آه‌مانند بیرون داد و گفت: _ ای مادر، تو گفتی و من باور کردم! از گودال پای چشمت پیداست چقدر آرومی، از تاریکی نمی‌ترسی از... صدای جیغ و گریه های بلند مرجان باعث شد تا حرف مادر نیمه تموم بمونه. هول شده بودم، غیر ارادی از جا پریدم و سر جام ایستادم. مادر هم دست‌کمی از من نداشت و نگاه مضطربش رو به من انداخت و بچه‌ها که از ترس هر دو چنگ زده بودند به کنار دامنم. ترسیده بودم و مبهوت دو دستم رو کنار گوشهام گرفتم. مادر پرسید: - مرجانه؟ اون بالا تنهاست؟ حالم خوب نبود فریادهاش اذیتم می‌کرد. با مصیبت تونستم چند تا کلمه رو کنار هم بذارم و گفتارم انگار ته کشیده بود. به لکنت گفتم: _آ... آره فکر... کنم، عما...عماد یکی دو ساعتی هست رفته، گفتم... گفتم ش...شاید اون رو هم با خودش برده. _ پس برو مادر، دورت بگردم، برو بالا ببین چی شده. یه زن تنها برای چی باید اینجور داد و فریاد کنه، پاهام یاری نمی‌کنه وگرنه من می‌رفتم. صدای گریه های بلند و ممتد مرجان روی اعصابم خط می‌انداخت و احساسات متناقض، درمونده‌م کرده بود. مغزم فرمان حرکت صادر نمی‌کرد. نمی‌تونستم از اون راه پله ها بالا برم و پا جای پاهای عماد بذارم و برسم به اون اتاق لعنتی که تموم آرزوهام درونش چال شده بود. صدای پاهای عماد وقتی که هر شب اون پله‌ها رو بالا می‌رفت، تصویر مرجان روزی که لبه‌ی پشت بوم پوزخند داشت و نگاهم میکرد صداهای در هم بقیه توی گوشم می‌پیچید و سرم رو گیج می‌‌انداخت. مادر دستپاچه بچه‌ها رو از من‌جدا کرد و صدام زد: - معصوم؟ گنگ نگاهش کردم و باید چه‌کار می‌کردم؟ اون تنها بود یه زن باردار پابه‌ماه! یه زن! زنی که زندگیم رو به هم ریخته و بغضی سخت و مدت‌دار توی گلوم آورده بود. منطق و احساسم در جنگ بود و مستاصل مونده بودم بین رفتن و نرفتن. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin