* 💞﷽💞
#مُشکین71
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم و اگر که به مقید بودنش ایمان نداشتم به طور حتم میتونستم بگم که چیزی خورده و مثل آدمهای از خودبیخود و مست شده.
_ خوبی؟ چی میگی؟ نذار فکر کنم دیوونه شدی.
_ آره اتفاقا دارم دیوونه میشم معصی. من دارم کم میارم! منی که از بین فوج فوج آدم کینه و عناد دار سر سالم بیرون میومدم، دارم از تو فرو میریزم و راه به جایی نمیبرم.
- تو تنها نیستی عماد، همه مون مبتلاییم.
- بیش از همه از ابتلای تو دارم ذره ذره تحلیل میرم. تویی که حقت همیشه بهترینها بود و من نادون نفسهات رو هم زهر کردم.
ملتمس گفتم:
- عماد بگو چی شده.
- اون طفل معصوم بیماره و بدون دستگاه نمیتونه نفس بکشه. دکتر میگفت هیچ جای بدنش حس نداره و لِمسه.
شروع شده! عذابم شروع شده، میدونم در حقت بد کردم.
اونقدر توی صداش بغض بود که امکان داشت هر آن قالب تهی کنه. چه میکردم؟ کمرش زیر بار این غصه میشکست. عماد تعصب خاصی به بچههاش داشت و آیا این هم امتحان دیگهیی بود؟
شوکه شده بودم و هیچی به ذهنم نمیرسید که با گفتنش آروم بشه.
_ حتما دکتر اشتباه کرده، تنفسش هم به خاطر اینه که زودتر دنیا اومده، یادت نیست دختر گلی هم وقتی به دنیا اومد توی دستگاه گذاشتنش؟
_ نه معصی، دکتر میگفت نارسایی مادرزادیه و بهتر نمیشه.
آه از نهادم براومد، ولی وقت وا دادن نبود، عماد نیاز به دلگرمی داشت.
لیوان رو بهش دادم و گفتم:
_ بخور، آرومت میکنه. تو اگه بشکنی من و بچهها چه کنیم؟ چرا خودت رو باختی؟ خدا بزرگه، به خودش بسپار.
اشکهام سیلوار شروع به ریختن کرد، نه به خاطر مرجان، حتی نه به خاطر اون طفل بیگناه، فقط به خاطر روح و روان به هم ریختهی عماد!
لیوان رو زمین گذاشت و غمگین نگاهم کرد.
_ حلالم کن معصی، حلالم کن بذار یه کم سبک شم.
_ تو فکر میکنی من نفرینت کردم؟ تو من رو اینقدر بد و پست میبینی که از خدا برات بد طلب کنم؟
_ من ایمان دارم که تو اونقدر دلت پاکه که برای دشمنت هم از خدا طلب خیر میکنی. دعا کن، برای صبرم دعا کن.
دلداری دادن به کسی که روزگارم رو اشتباهی کرده، کار آسونی نبود ولی شاید که قلبم اونقدر عاشق بود که اون موقع اصلا از یاد برده بودم تموم اون روزهای سیاه رو.
✍🏻 #مژگان_گ
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin