eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
891 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 دست عماد بین زمین و هوا معلق مونده و فریبا با بینی خونی و گونه‌ی کبود، بی‌صدا ایستاده و نگاه ناباورش روی صورت عماد بالا و پایین می‌شد. تموم توانم رو جمع کردم و گفتم: _ خدای بالای سر شاهده که من هیچ وقت برای عماد بد نخواستم و به زبون که هیچ حتی به دل هم نیوردم. ایستادن جایز نبود به اندازه کافی شکسته بودم تموم غم و درد و مصیبت این چند وقت رو توی نگاهم ریختم و معطوف عماد کردم و رو برگردوندم. صدای مرجان بلند شده بود. - تو به خاطر زنت دست رو خواهرت بلند کردی؟ تو نبودی که به من گفتی حق اینکه دو ثانیه دیر جواب خونواده‌ت رو بدم ندارم؟ تو نبودی که برام خط و نشون کشیدی که احترام خونواده‌ت رو نگه دارم تا بی‌حرمت نشم؟ معصومه استثناست یا همه‌ی شاخ و شونه کشیدنات مال منه؟ - خفه شو مرجان، به تو هیچ ربطی نداره. - داره، ربط داره! اون اگه خواهر توئه زن داداش منم هست. عماد با پوزخند مشهود توی صداش جواب داد: - پس همون، نادونی و بی‌عقلی شما خونواده بهش سرایت کرده. - حرف دهنت رو بفهم عماد، تو داری به خونواده‌ی من توهین‌می‌کنی. عماد عصبی‌تر از قبل چنان فریاد زد که من توی اتاق دستم رو کنار گوشهام‌گرفتم. - انسی‌خانوم این رو بردار ببر بالا دارم خودم رو به خاطر وضعیتش کنترل می‌کنم ببر تا تموم بدبختیهام رو سرش آوار نکردم. مرجان بلندتر جیغ زد: - تو بیخود می‌کنی. شنیدم صدای قدمهای عتاب و شتاب‌دار عماد که حتما داشت به طرف مرجان می‌رفت و جیغهای مرجان رو. همهمه‌یی شده بود و در اون بین صدای علی بلندتر بود که عماد رو دعوا می‌کرد و ازش می‌خواست تا از خونه بیرون بره. فریبا با صدای بلند و گریه داد زد: - خودت بیخود میکنی دختره‌ی هرزه زبون به چه اجازه‌یی با برادر من اینطور حرف میزنی هر چی هم که وضعیتت بد باشه. دعوای من و داداشم به تو یکی هیچ ربطی نداره. - من دیوونه رو بگو که از تو دفاع می‌کنم. - تو دلت از این می‌سوزه که چرا معصومه رو حمایت کرده. بحث دوباره بین مرجان و فریبا بالا گرفت و فرخنده‌سادات بیچاره گریه می‌کرد و از آبرویی می‌گفت که داشت میرفت و پشت سر هم تکرار می‌کرد: - هیس هیس، صداتون کل آبادی رو برداشته. توی همون حین و بین بود که صدای حاج‌بابا توی راهرو ورودی پیچید. - بس کنید چه خبرتونه صداتون کل محل رو گرفته یک عمر با ابرو زندگی نکردم که حالا شماها آب و گلش کنید. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin