eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
891 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 آهی کشید و زمزمه‌وار ادامه داد: _ دلم حتی برای چشمهای بسته ت هم تنگ شده بود. دلم نیومد بیدارت کنم. پوزخندی زدم و گفتم: _ اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد. چای بریزم برات؟ _ بریز عزیز دل، اون قدح مستانه را! _ نه بابا ذوق شعر و شاعریت برگشته. دلخور نگاهم کرد و نگاهش رو به روبرو دوخت. یاد تموم دونفره‌هامون افتادم. چه شبهایی رو که با دیوان حافظ می‌گذروندیم و اونقدر پشت سر هم دیوان رو باز و بسته می‌کردیم تا اون فالی که دلمون می‌خواست و باب طبعمون بود پیدا بشه. از یادآوری اون روزها لبخند روی لبهام اومده بود. نگاهم کرد و مهربون گفت: _ اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم که راضی بشی باهام بیای. سه سال تموم حاج بابا رو التماس کردم تا باهات حرف بزنه و رضایت بدی به حرفهام گوش بدی و راضی نشد و گفت تو خطا کردی و باید که زجر بکشی. بعضی اوقات شک می‌کنم که اون بابای منه یا تو. _ حاج بابا مَرده! طرف مظلوم رو ول نمی‌کنه ظالم رو بگیره فرقی هم نداره که اون آدم از گوشت و پوست خودش باشه یا نباشه. _ بزن، این دل دیگه خیلی وقته عادت داره به این طعنه‌های پر از بغض تو. انگار دوست داشت هر جوری شده به حرفم بیاره که باز گفت: _ مطمئن نبودم قبول می‌کنی وگرنه کارها رو روبراه می‌کردم و سه چهار روزه می‌رفتیم پابوس آقا. _ که اون وقت مرجان به خون من و بچه‌هام راضی نشه. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin