eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
902 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
104 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حدیث روز 🛑 كسى كه در كودكى نياموزد، در بزرگ سالى پيش نمى‌افتد مَن لَم يَتَعَلَّم فِی الصِّغَرِ لَم يَتَقَدَّم فِي الكِبَرِ امام علی(ع) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این پاسخ منطقی را بفرستید برای زنان و دختران بی حجابی که هر وقت کسی به آنها تذکر میدهد؛ بلافاصله می گویند: *آدم باید قلبش پاک باشه* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه کمک به پول دادن نیست. گاهی با اندکی تواضع می توان کمک بزرگی بدیگران کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" جلسه شماره ٢٩ سلسله جلسات #استاد_امینی_خواه با موضوع #شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ⚠️ با توجه به مشکل حذف فایل ها، بعد از گذشت زمان در ایتا، لینک🔗دانلود مستقیم قرار داده شده است.👇 https://dl.aminikhaah.ir/sound/daneshgahi/se_daghighe_dar_ghiamat/29_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال"راهـ ــ ــ صالحین"بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کبوتران مهاجر.... راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌻*زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام*☘️ 🌸 اَلسَّلامُ عَلي آدَمَ صَِفْوَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي نُوح نَبِيِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي اِبْراهيَم خَليلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي مُوسي كَليمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلي عيسي رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِيَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِ خاتَِمَ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ عَلِيَّ بْنَ اَبيطـالِب وَصِيَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ، وَسَيَّدَيْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَ الْعابِدينَ، وَقُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، باقِرَ الْعِلْمِ بَعْدَ النَّبِيِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد الصّادِقَ الْبآرَّ الاَْمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُوسَي بْنَ جَعْفَر، الطّاهِرَ الْطُّهْرَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلِيَّ بْنَ مُوسَي الرِّضَا الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ التَّقِيَّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد النِّقِيَّ، النّاصِحَ الاَْمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، اَلسَّلامُ عَلَي الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي نُورِكَ وَسِراجِكَ، وَوَلِيِّ وَلِيِّكَ، وَوَصِيِّ وَصِيِّكَ، وَحُجَّتِكَ عَلي خَلْقِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ، وَالطّاهِرُ الصَّفِيُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ السّادَةِ الاَْطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْمُصْطَفينَ الاَْخْيارِ، اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ، و عَلي ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ و بَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَي الْعَبْدِ الصّالِحِ الْمُطيعِ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَلِرَسُولِهِ وَلاَِميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَا الْقاسِمِ ابْنَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ الْمُجْتَبي، السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ بِزِيارَتِهِ ثَوابُ زِيارَةِ سَيِّدِ الْشُّهَدآءِ يُرْتَجي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَرَّفَ اللهُ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ في الْجَنَّةِ، وَحَشَرَنا في زُمْرَتِكُمْ، وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبِيِّكُمْ وَسَقانا بِكَاْسِ جَدِّكُمْ، مِنْ يَدِ عَلِيِّ بْنِ اَبيطـالِب، صَلَواتُ اللهِ عَلَيكُمْ، اَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُرِيَنا فيكُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ، وَاَنْ يَجْمَعَنا وَاِيّاكُمْ في زُمْرَةِ جَدِّكُمْ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاَنْ لا يَسْلُبَنا مَعْرِفَتَكُمْ اِنَّهُ وَلِيٌّ قَديرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ بِحُبِّكُمْ، وَالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِكُمْ، وَالتَّسْليمِ اِلَي اللهِ راضِياً بِهِ غَيْرَ مُنْكِر وَلا مُسْتَكْبِر، وَعَلي يَقينِ مااَتي بِهِ مُحَمَّدٌ نَطْلُبُ بِذلِكَ وَجْهَكَ يا سَيِّدي، اَللَّـهُمَّ وَرِضاكَ وَالدّارَ الاْخِرَةَ، يا سَيِّدي وَابْنَ سَيِّدي، اِشْفَعْ لِي فِي الْجَنَّةِ، فَاِنَّ لَكَ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ، اَللَّـهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ اَنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّي ما اَ نَا فيهِ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ، اَللَّـهُمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَتَقَبَّلْهُ بِكَرَمِكَ وَعِزَّتِكَ، وَبِرَحْمَتِكَ وَعافِيَتِكَ، وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعينَ، وَسَلَّمَ تَسْليماً يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.🌸 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
☺️🍀🌼☺️🍀🌼☺️🍀🌼 با تشکر از زهرا خانم از قم بخاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
°|♥️|° ساعت چهار بود که فاطمه هم رسید خونه ما. بابا سر کار بود و هشت شب میومد. علیم که از هفته آخر شهریور برگشته تهران. فاطمه رو صدا زدم توی اتاق و بهش گفتم ماجرا چیه. فاطی: اوه فائزه بخدا من شنبه امتحان تاریخ دارم.. _کتابتو بیار همونجا بخون! فاطی: مامانم اینا رو چیکار کنم؟! _میزنگم علی میگم بزنگه راضیشون کنه.. فاطی: مامانت اینا رو میخوای چیکار کنی؟ _تو باید راضیشون کنی! فاطی: اصلا علی رو کی راضی کنه.. _اه تو چرا این قدر آیه یاس میخونی؟ اصلا نمیخواد بیای! فاطی: اه بابا ببخشید! من میرم مامانتو راضی کنم تو بزنگ علی... فاطمه رفت تو آشپزخونه پیش مامان باهاش حرف بزنه منم سریع زنگیدم علی. با کلی خواهش راضیش کردم مامان بابای فاطمه رو راضی کنه.. و کلیم سفارش کردم که محمد نفهمه میخوام برم. میخواستم غافلگیرش کنم.. فاطمه بالاخره مامان رو راضی کرد علیم مامان اونو.. چند ساعته همه کارامونو کردیم و به ریحانه خبردادیم که ماهم همسفرشونیم. ساعت نزدیک یازده شب بود که از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم پاساژ ستاره تا یه هدیه کوچیک برای محمد بگیرم. واقعا وقت نداشتم بیشتر از این... ساعت دوازده ریحانه اینا اومدن دنبالمون. مامان و آبجیش جلو و ما سه تاهم عقب نشستیم. تکون خوردنای ماشین مثل گهواره بود برام. نفهمیدم کی خوابم برد... صبح تقریبا ساعت ۱۰ و نیم صبح بود که با تکونای دست ریحانه بلند شدم. طبق معمول همه مسافرتا کسی منو برای نماز صبح بیدار نکرده بود.. ورودی شهر قم بودیم. همه خاطرات برام زنده شد...چند ماه پیش وقتی داشتم میومدم اینجا فائزه ی الان نبودم... خیلی فرق داشتم... چند روز بعدشم که رفتم قلبمو اینجا جا گذاشتم... و امروز برگشتم به شهری که میدونم محمدم داره توش نفس میکشه... تابلوی سبزی جلوی چشمام نقش بست که بالاش نوشته بود "حرم مطهر" و پایینشم "جمکران" داشتیم میرفتیم حرم... حرم...! خدای من... پیش بی بی معصومه که محمد رو از برکتش دارم... °|♥️|° ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
°|♥️|° رسیدیم رو به روی حرم.. همون لحظه داشت بارون میومد... شیشه ماشینو کشیدم پایین و دستمو گرفتم زیر بارون... برخورد قطره های بارون با سطح دستم حس خوبی داشت... همه از ماشین پیاده شدیم و وارد حرم شدیم رو به روی ورودی حرم و رو به گنبد که قرار گرفتم اشکام ناخداگاه ریخت.. چند ماه پیش همینجا بود که دوتا چشم عسلی منو اسیر خودش کرد... سرنوشت من از حرم شما رقم خورد بی بی... رفتیم داخل و زیارت کردیم. دو رکعت نماز زیارت خوندیم و اومدیم روی صحن حرم نشستیم. گفتم که میخوام برم و در حوزه یا در خونشون محمد رو غافلگیر کنم.. عزم رفتن که کردم مامان ریحانه سوییچ ماشین رو از آبجیش گرفت و مجبورم کرد با ماشین برم. بقیه هم قرار شد تا شب حرم بمونن. سوار ماشین ریحانه اینا شدم و با یه بسم الله حرکت کردم.. با جی پی اس گوشیم تونستم مسیرایی که میخوامو پیدا کنم. دیگه الان کاملا داخل خیابون چهارمردان قم بودم. حوزه محمد اینا اینجاست... یه حس خاصی داشتم... اصلا قابل وصف نبود😍 دیدمممم آخ جوووون حوزه شونو دیدمممم.. "مدرسه علمیه امام عصر" ماشینو نزدیک در حوزه پارک کردم و به محمد زنگ زدم. دومین بوق برداشت.. محمد: سلام بر فرمانده قلب من! _سلام بر سرباز وظیفه.. محمد: حالا ما شدیم سرباز وظیفه... باشه فائزه خانم دستت درد نکنه! _شما سرداری آقامحمد.. محمد: اخ الهی من فدای این قلب مهربون فرماندم بشم. _محمد الان کجایی؟ محمد: یعنی چی کجام؟ _وااای خنگ خدا.. یعنی الان حوزه ای خونه ای کلا کجایی؟ محمد: اوووم من الان از سر کلاس فقه اومدم بیرون و دارم میرم از در حوزه بیرون تا این حرفو زد از ورودی حوزه اومد بیرون سرمو خم کردم تا نشناستم.. _عه اهان. محمد شرمنده من دوباره بهت میزنگم الان نمیتونم صحبت کنم. یاعلی محمد: عه! خب باشه. پس خدانگهدارت گلم! گوشو قطع کردم و آروم پشت سر محمد راه افتادم. برخلاف تصورم ماشین نیاورده بود و داشت پیاده میرفت... اخ الهی من قربون آقام بشم که این قدر سربزیر و متینه.. میخواستم برم بوق بزنم پشت سرش و اذیتش کنم که یهو یه ماشین آخرین مدل سبقت گرفت و دقیقا پشت سر محمد ایستاد.. شروع کرد به بوق زدن.. محمد بی اعتنا رد شد... دوباره پشت سر محمد حرکت کرد و دوباره بوق زد... منم پشت ماشین میرفتم... یهو یه دختره چادری از ماشین اومد بیرون و صدا زد : جوااااد اسمشو که صدا زد محمد برگشت و وقتی دختره رو دید رفت و روی صندلی جلوی ماشین نشست و رفت.... احساس میکردم جریان خون توی بدنم قطع شد... دست و پاهام حرکت نداشت... صدای بوق ماشینای پشت سرم منو وادار کرد حرکت کنم... °|♥️|° ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مطالبه گری بانوان اصفهانی آفرین به غیرتتان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin