eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
954 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
92 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁 *فرانسه را بهتر بشناسیم.* 🍁🍁🍁 « *تاریخ_سیاه_فرانسه* » 🔸 فرانسه در زمان اشغال کشور چاد در سال 1917 م 400 دانشمند مسلمان را جمع كرد و سر آنها را با ساطورها قطع کرد. 🔸 وقتی فرانسه در سال 1852 وارد شهر غوطه الجزایر شد ، دو سوم جمعیت آن را با سوزاندن از بین برد و آن هم در یک شب. 🔸 فرانسه بین سال های 1960 و 1966 میلادی 17 آزمایش هسته ای در الجزایر انجام داد که منجر به کشته شدن تعداد غیر مشخصی بین 27 هزار تا 100 هزار نفر شد و تأثیرات آن هنوز هم ادامه دارد. 🔸 وقتی فرانسه در سال 1962 الجزایر را ترک کرد بیش از 11 میلیون مین پشت سر خود کاشته بود یعنی بیش از نفوس الجزائر در آن زمان. 🔸 فرانسه الجزایر را به مدت 132 سال اشغال کرد و در 7 سال اول پس از ورود یک میلیون مسلمان را و در 7 سال آخر یک و نیم میلیون مسلمان را قبل از خروج اش نابود کرد. 🔸 ژاک گورکی ، مورخ فرانسوی ، تخمین زد که مجموع مسلمانانی که در الجزائر از جانب فرانسه از زمان ورودش در سال 1830 تا زمان خروج اش در سال 1962 میلادی کشته شدند 10 میلیون مسلمان بوده است! 🔸 فرانسه تونس را 75 سال ، الجزایر را 132 سال ، مراکش 44 را سال و موریتانی را 60 سال اشغال کرد. 🔸 هنگامی که فرانسه در کارزار معروف خود وارد مصر شد سربازانش با اسبهایشان وارد مساجد شدند و به زن های آزاد در مقابل خانواده های شان تجاوز می کردند و در مساجد شراب می نوشیدند و تعدادی از مساجد را برای اسب های خود به اصطبل تبدیل کردند. 🔸 سرانجام ، آنها می گویند اسلام دین تروریسم است و پیامبر ما پیامبر وحشت اند.[1] ✍ *و امروز متاسفانه همین فرانسه نماد دمکراسی تعریف می شود !!!!!* 👈قدرت فریب رسانه است که کشورهای اروپایی را به غلط به عنوان کشورهای متمدن تبلیغ می کند. 👈 *قدرت فریب رسانه باعث گردیده که کشوری که در دوران سیاه استعمار ، جنایاتی مرتکب شدند که بیان آن هم چندش آور است امروز نماد دمکراسی معرفی می گردد.* و این روزها مجددا نقاب این فرهنگ فاشیستی و نژاد پرستی و خوی وحشی در ماجرای جنگ روسیه و اوکراین کمی کنار رفته و ماهیت زشت دوگانه رفتار آنان آشکار گردیده است واین خوی وحشی غرب است چه در کردار و چه در گفتار و چه در دیروز و چه در امروز *و ننگ این ماجرا غرب پرستانی هستند که آنها را تطهیر و بزک می کنند و جنایات آنها را در لایه های نازک تاریخ پنهان می کنند* 1-منبع :کتاب تمدن غربی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🔴 سبک زندگی کریمانه یکی از دوستان تعریف کرد: دیروز رفتم یه سوپر مارکت باکلاس تخم‌مرغ بخرم. گفت:نداریم روبرویی داره. پرسیدم: چرا خودتون نمیارید؟ گفت: بعضی چیزهارو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبرویی که یه پیرمرد مسن هست، بتونه با آرامش کاسبی کنه. 💠 یک فرمول قشنگ برای سبک زندگی یاد گرفتم: نوع پوشش، خوراک و چیدمان منزل و ما باید به گونه‌ای باشد که عامل ایجاد توقعات و تصمیمات غلط در زندگی اطرافیان ما نشود و سبک زندگیمان روحیه قناعت را در زندگی دیگران نابود نکند.😔 💠 چقدر شیرین است که گاه کریمانه از حق خود بگذریم تا صفات خوب در دیگران رونق بگیرد. 💠در خریدهای آخرسال و تنوع های سال جدید به یاد سبک زندگی کریمانه باشیم 👌 با چون خورشید بدرخشید ‎‎┄┄┅┅┅❅☀️❅┅┅┅┄┄ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
یادت نرود بانو!  هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری  گوشه ی چادرت را در دست بگیر و  آرام زیر لب بگو؛  "هذه امانتک یا فاطمة الزهراء"  بانو تو فرشته ترین خلقت خدایی  گاهی آنقدر پاکے که پلیدی چشمان ناپاک را نمی شناسی...  اما آن که تو را آفرید  از همه نسبت به تو مهربانتر و داناتر است  مراقب ارث مادری ات باش بانو!  بانو این همه جوان از جوانی شان گذشتند و جان دادند برای تو...  و از تو خواسته اند که فقط در سنگرت بمانی  همین و بس! باتشکر از خانم خالق پناه بخاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
کتاب صوتی " انسان دویست و پنجاه ساله " بیانات و نوشته های مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای درباره سیره سیاسی مبارزاتی امامان معصوم ناشر : موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی تولید ایران صدا با صدای ان شاء الله هر شب حدودا ساعت 22، یک قسمت(از15قسمت) بارگذاری میگردد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
Part13_انسان 250 ساله.mp3
15.71M
📗کتاب صوتی قسمت 3⃣1⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا تاسف‌بار.... *نتیجه ۲۰ سال حضور کدخدا در افغانستان. اصلاحطلبان جواب بدهند چرا اینقدر از آمریکا تعریف و تمجید می کنند. آیا این نتیجه را نمی بینند که اصرار به رابطه و مسلط کردن دوباره آمریکا بر سرنوشت ملت ایران را دارند.کور مادر زاد هم این را می فهمد. چطور اینها نمی فهمند؟؟؟* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *پاسخ قانع کننده دکتر قاضی زاده هاشمی به حاشیه سازی های سفر عراق* 🔹️ در ماموریت معاون رئیس جمهور و رئیس بنیادشهید و امور ایثارگران به کشور عراق برای انجام تفاهم نامه همکاری با *خانواده های شهدای عراقی* ، از سوی برخی معاندین حاشیه های مطرح شد که به سرعت به شکل دیگری در شبکه های اجتماعی منعکس شد. ◇ این حرکت موجب شد که بخشی از جامعه ایثارگری به علت عدم آگاهی از اصل ماجرا و کوتاهی در اطلاع رسانی درست، واکنش های متفاوتی به این موضوع داشته باشند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده عزیزمان گفته بود: یکی بزنید ده تا می خورید. 🚨🚨🚨 *گفته بودیم که میزنیم.* هنوز مورد تایید ارگان های مورد تایید نظام قرار نگرفته است. *خبر فوری* 🚨🚨🚨 *شنیده‌شدن صدای انفجارهای مهیب در «اربیل و سلیمانیه»* 🔹 برخی منابع عراقی از شنیده‌شدن صدای انفجارهای مهیب در شهر «اربیل و سلیمانیه » در منطقه کردستان عراق خبر می‌دهند. 🔹 کانال «صابرین‌نیوز» گزارش داد که ده‌ها انفجار شهر اربیل را لرزانده است. 🔹 صابرین‌نیوز گزارش داد: «ده‌ها راکت به مجتمع زیرین در استان اربیل، یکی از پایگاه‌ها و خوابگاه‌های نظامی آمریکا برخورد کرد». 🔹 این رسانه عراقی همچنین افزود: «۱۲ موشک به پایگاه‌های آمریکایی در اربیل اصابت کردند». آژیر خطر در سفارت آمریکا در بغداد 🔹پس از اصابت ١۴ موشک در پایگاه آمریکا در اربیب، «صابرین‌نیوز» اعلام کرد آژیر خطر در منطقه سبز داخل سفارت آمریکا به صدا درآمد ** ** ** ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
این توییت را بزارید کنار موشک‌های دیشب!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کلیپ زیبا و چه اشعار پر معنائی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌹۲۲ اسفند روز شهدا 🌹حضرت امام خامنه ای:نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا  ۲۳" از ميان مؤمنان مردانى‏ اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هرگز عقيده خود را تبديل نكردند. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
💬 *تعلیق موقت گفت‌وگوهای ایران و عربستان* 🔹منابع نزدیک به شورای عالی امنیت ملی می‌گویند که ایران به صورت یک طرفه گفت‌وگوها با عربستان را موقتا تعلیق کرده است. 🔹وزیر خارجه عراق در حاشیه کنفرانس آنتالیا اعلام کرده بود که دور پنجم گفت‌وگوهای ایران و عربستان سعودی روز چهارشنبه در بغداد برگزار خواهد شد. 🔹وزیر امور خارجه عربستان نیز چند روز پیش از احتمال برگزاری دور پنجم مذاکرات با ایران خبر داده بود. 🔹ایران تاکنون زمان مشخصی را برای پیگیری گفت‌وگوها با عربستان اعلام نکرده اما خبرهای غیر رسمی حاکی از این بود که برای برگزاری دور پنجم گفتگوها میان ایران و عربستان سعودی در روز چهارشنبه هفته جاری توافق شده است. ┅┅┅┅ *به نظر میرسد این اقدام انقلابی وزارت امور خارجه بخاطر اعدام ۸۱ نفر از مبارزان عربستانی در روز گذشته بوده است. آل سعود آل یهود روز گذشته ۸۱ نفر از مخالفان حکومت وهابی را اعدام کرد که ۴۰ نفر از آنها از شیعیان عربستان بودند؛ جالب است بدانید؛ بیش از ۳۰٪ از جمعیت عربستان شیعه هستند. چیزی که هر گز در رسانه ها به آن اشاره نمی شود‌.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
نیم کیلو باش ولی مرد باش هم قد گلوله توپ بود … گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس ! گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ گفت : با التماس ! به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس ! سالروز شهادت 🌷 ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ - سالروز شهادت بسیجی عاشق، مرحمت بالازاده (از استان اردبیل، شهرستان گِرمی ) 🌴 راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
مامان:باشه خب خدا به آقا محمد رحم کرد پسره تو رو میگرفت بیچاره میشد! جوری برگشتم سمتش که گردنم رگ به رگ شد! فاطمه:مامان؟؟؟محمد ...مح....مد کیه؟ مامان:ما چندتا محمد داریم؟آقا محمد دهقان فرد. بهت زده بهش خیره موندم!حس کردم گلوم خشک شده! مامانم ادامه داد:ولی فاطمه خودمونیم خدا خیلی دوستت داره صدای دلتو شنید! مامانم حرف میزد و من فقط متوجه باز و بسته شدن دهنش بودم چیزی از حرفاش نمیفهمیدم نگاه خیره منو که دید ماشین و یه گوشه نگه داشت فهمید که چقدر باور حرفش برام دشواره!رفتم بغلشو به اشکام اجازه باریدن دادم. با اینکه یه روز گذشته بود از شوق خبری که مامانم بهم داده بود فقط میتونستم گریه کنم هنوز باورم نشده بود!یعنی تا وقتی که محمدو تو خونه امون نمیدیدم باورم نمیشد به خودم حق میدادم که به این راحتی باور نکنم همچی برام مثلِ یه علامت سوال بود قرار شد مادرم با بابام حرف بزنه انقدر که طول و عرض اتاق رو گذروندم پاهام خسته شدو نشستم از دیشب تا الان خداروشکر گفتم من هیچ وقت فکرشم نمیکردم مامانم اینو بهم بگه همیشه تو خواب هام میدیدمش ولی فکر نمیکردم یه روزی تو واقعیت این اتفاق بیافته محمد یه پسر فوق العاده بودبا ویژگی های خاص!هنوز برام عجیب بود که چطور از من خاستگاری کرد؟میترسیدم بلند شمو ببینم همه ی اینا یه خوابِ شیرینِ!صدای درو که شنیدم از اتاقم بیرون اومدمو دنبال مادرم گشتم رو کاناپه نشسته بودکنارش نشستمو گفتم:باهاش صحبت کردی؟ مامان:فاطمه جان بابات خیلی دلخوره حس میکنم فهمیده یه خبراییه ازمن پرسید چطور فاطمه مصطفی و نیما و رد کرد اما با این مشکلی نداره اونم با این همه تفاوت و ۹ سال اختلاف سنی!؟حالا تو نگران نباش من سعی میکنم راضیش کنم بلاخره بعد چهار روز پر استرس که برای من به اندازه چهل سال گذشته بود بابا رضایت داد که محمد اینا بیان خونمون ولی فقط به عنوان مهمون استرسی که امروز به جونم افتاده بود از استرس روزای قبل شدید تر بود از رفتار بابا باهاشون میترسیدم قرار شد آخر هفته یعنی دو روز دیگه که محمد از تهران برمیگشت بیان خونمون دلم برای خودم میسوخت!بازم باید تو انتظار میسوختم. همش به این فکر میکردم چی باید بهش بگم؟چجوری رفتار کنم؟چجوری راه برم؟چجوری چادرمو نگه دارم؟چجوری چایی ببرم براشون؟اصلا چی بپوشم!؟کلی سوال ذهنم و پر کرده بود هر ثانیه به عکساش نگاه میکردمو رو جزئیات چهرش دقیق میشدم با دیدن لبخندش خندم میگرفت مطمئن بودم علاقه ای به من نداره برای همین برام سوال بود چرا میخواد بیاد خاستگاریم!همش فکر میکردم مامانم درست نشنید و نرگس واسه شخص دیگه ای ازمن خاستگاری کرد این افکار سوهان روحم شده بود حتی از نگاه همراه با پوزخند پدرم هم تلخ تر بود هی گوشه های ناخونام رو میجوییدم‌...! از انبوه سوال هایی که جوابی براشون نداشتم کلافه شدم!رو صندلی رو به روی میز ارایشم نشستم میخواستم تمرین کنم که باید چجوری رفتار کنم تو آینه به حالت چهرم نگاه کردم و با خنده گفتم:سلام نه نه اینجوری خوب نیست فکر میکنه هولم یه خورده جدی تر:سلام اینجوریم ک خیلی خشکه:سلام خیلی خوش اومدین. اه اینم خوب نیست!پس چیکار کنم؟اول به کدومشون سلام کنم؟گل و شیرینی میارن یعنی؟؟ کی از دستش بگیره؟کت و شلوار میپوشه؟خب من اگه تو اون لباس ببینمش که غش میکنم!تو آینه داشتم با خودم حرف میزدم که مامان اومد مامان:اه دختر تو نمیخوای چیزی انتخاب کنی که بپوشی؟اصن رفتی دنبال چادرت؟ فاطمه:ای وای نه! مامان:بله میدونستم.بیا بگیر ببین خوب شده؟ فاطمه:وای گرفتینشششش!الهی قربونتون برم من! مامان:خب بسه زبون نریز بیا بشین دو صفحه درس بخون بلکه از استرست کم شه. فاطمه:باشه حالا درسمو هم میخونم. مامان:از دست تو. چادرو انداخت تو اتاقو بیرون رفت چادر گل گلی آبیم رو که روش اکلیلی بود برداشتمو سرم کردمو روبه روی آینه ایستادم به به!چقد خوب شده‌! چادر و گذاشتم رو تخت و در کمدم رو باز کردم یه مانتو تقریبا شبیه به رنگ چادرم برداشتم قسمت بالاییش کله غازی و پایینش طوسی بود تا روی زانوهام میرسید دکمه های چوبی قشنگی داشت پارچه ی بالاتنش چین چینی بود و یقش هم گرد بود یه شلوار لول خاکستری هم برداشتمو کنارش گذاشتم سمت کمد روسری هام رفتم یه روسری رنگ روشن که گلای طوسی و صورتی توش داشت و برداشتم گیره های روسریم وکنارش گذاشتم یه صندل مشکی از زیر کمد برداشتم وکنار تخت انداختم دلم میخواست از شادی پرواز کنم لپ تابمو روشن کردمو یه اهنگ شاد پخش کردم دراز کشیدم رو تخت و سعی کردم به جز این حس خوب به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
همش قیافه ی محمد جلوی چشمام بود نمیدونستم چرا داره میاد خواستگاریِ من!؟واقعا این آدم همون آدمی بود که اولین دیدارم باهاش تو خیابون بود و برای دومین باری که دیدمش حالش بد شد؟همون آدمی که از من بدش میومدو ازم فرار میکرد؟همونی که یه مدت ازش بدم میومد؟همونی که تا به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم...!خدایا داری با من چیکار میکنی؟اینا همه یه امتحانه؟!چقدر دعا کردمو از خدا خواستم که مِهرَمو به دلش بندازه یعنی الان دوستم داره؟نه نداره!!مشغول گوش دادن به آهنگ شدمو سعی کردم به افکارم خاتمه بدم! از شانس بدم دانشگاه پنجشنبه کلاس جبرانی گذاشته بود تو راه برگشت از دانشگاه به خونه بودم‌ دلم میخواست یه مقدار قدم بزنم از ماشین پیاده شدمو کرایشو حساب کردم‌ مشغول قدم زدن بودم از یه گل فروشی گذشتم چند لحظه ایستادم به فکرم رسید چندتا شاخه گل بخرم رفتم تو و سه تا شاخه رز آبی با ساقه های بلند انتخاب کردم پولشو حساب کردم. تا خونه زیاد راه نبود قدم هامو تند تر کردمو بعد چند دقیقه به خونه رسیدم کلید انداختمو در حیاط رو باز کردم‌ کسی تو حیاط نبود مامان به آذر خانم گفته بودبه کمکش بیاد در خونه رو باز کردمو وارد شدم‌ آذر خانم پنجره ها رو تمیز میکرد مامانمم به جارو برقی زدن مشغول بود یه لبخند زدمو بلند سلام کردم که صدام برسه مامان سلام کرد ولی آذرخانم نشنید بیخیال شدم رفتم تو اتاقم لباسامو در اوردمو بعد مستقیم به طرف حمام رفتم بعدِ حمام یه تیشرت مجلسی پوشیدمو جلوی آینه مشغول خشک کردن موهام با سشوار شدم‌ بالاخره شونه کردن‌موهام بعدِ کلی جیغو داد تموم شد به سمت چپ فرق گرفتمو محکم بالا بستمش به ساعت نگاه کردم ۳ بعدازظهر بود خانواده ی محمد ساعت ۸ میومدن...!قلبم از شدت هیجان محکم خودشو به قفسه ی سینم میکوبید هنوزم از اومدنِ محمد به خونمون اطمینان نداشتم ریحانه هم تو این مدت هیچی بهم نگفته بود با این حال خیلی استرس داشتم‌ رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم‌ خیلی شلوغ بود کلی ظرفِ استکان و شکلات و چاقو دوتا ظرف گنده میوه یه ظرف پر از شیرینی..!یه نفس عمیق از سر رضایت زدمو در یخچال رو باز کردم یه سیب برداشتمو مشغول خوردنش شدم که مامان اومد. مامان:تو چرا حاضر نمیشی دختررر؟؟والا من وقتی تو شرایط تو بودم از صبح حاضر شده بودم. فاطمه:وا خب لباسام کثیف میشه تازه از خشکشویی گرفتم میگم مامان! مامان:جانم؟ فاطمه:تو مطمئنی؟ مامان:ای باباااا! فاطمه یه بار دیگه این سوال رو بپرسی زنگ میزنم میگم نیان. فاطمه:غلط کرردممم غلط!!! پشت چشمی نازک کردو از آشپزخونه خارج شد. مامان:طلاهات رو یادت نره بزاری. دوباره رفتم تو اتاقم‌ از کیف پشت کمد طلاهامو برداشتم گردنبندمو بستمو یکی از دستبند هامو دستم‌ گذاشتم میخواستم انگشتر هم بزارم که به یاد ریحانه افتادمو با خودم گفتم شاید دلش بشکنه همشون رو دوباره در اوردم‌ اینطوری بهتر بود محمد هم اینجوری دیگه نمیگفت اینا پولدارن و دختره توقعش بالاست و...!‌همه رو جمع کردمو تو کیفم گذاشتم میخواستم استراحت کنم ولی نمیتونستم سراغ لباس هام رفتم از کاور درش اوردمو با لبخند بهش خیره شدم لباسامو رو تخت انداختم جلو آینه نشستم تا یه دستی به سر و صورتم بکشم...!کرم پودر و برداشتمو به صورتم زدم میخواستم خط چشممو بردارم که یاد محمد افتادم بعد یک سال بعد اینهمه گریه التماس و دعا معجزه شد و قراره بیاد خواستگاریم غیرممکن ترین اتفاق زندگیم داشت ممکن میشد!میترسیدم کوچکترین کار اشتباهم باعث بشه همچی خراب شه بیخیال آرایش کردن شدمو به قیافه بی نقصم تو آینه زل زدم واسه هم شکل محمد شدن باید دور خیلی چیزا رو خط میکشیدم این محدودیت به طرز عجیبی برام شیرین و دوست داشتنی بود لباسامو پوشیدمو با ذوق به تصویرم تو آینه خیره شدم یه دور چرخیدمو از ته دل خندیدم هیجانم خیلی زیاد شده بود!شالمو گذاشتم که وقتی اومدن سرم کنم تا چروک نشه از اتاقم بیرون رفتم تو آشپزخونه دنبال مامانم گشتم وقتی پیداش نکردم رفتم سمت اتاقشون که صدای پدرم باعث شد دستم رو دستگیره در بمونه. بابا:چه غلطی کردم فاطمه رو باهاشون شلمچه فرستادم چطور جرئت کردن همچین چیزیو به زبون بیارن آخه یه نگا به خودشون ننداختن؟من چجوری امشب آروم بمونم؟راستشو بگو تو چیو از من پنهون میکنی؟چرا انقدر اصرار کردی اجازه بدم اینا خونمون بیان؟ مامان:احمدجان توروخدا دوباره شروع نکن آخه چیو پنهون کنم!؟بجای این حرف ها بیا این لباستو بپوش بیشتر بهت میاد منم برم ببینم فاطمه چیکار میکنه! از اتاق فاصله گرفتمو رو کاناپه نشستم طوری رفتار کردم که نفهمه صداشون رو شنیدم... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*کار هنری و بصیرتی بسیار زیبا. مختصر و مفید. باور کنید. به اندازه یکساعت سخنرانی بصیرتی در مخاطب اثر دارد. نگاه کنید.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قضاوت با شما. ببینید در این سالها با بودجه بیت المال و رسانه ملی چه موجودات پست و حقیری پرورش داده ایم. بعد همین ها شدن الگوی نسل جدید ما.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*این قطعه از فیلم خادم ملت است که زلنسکی در زمانی که کمدین بوده در آن ایفای نقش کرده. حس و حالی که او الان نسبت به اتحادیه اروپا دارد؛ در این فیلم منعکس شده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا لعنت کند پدر و مادری که... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*اگر هیچ دلیلی در سالهای گذشته مبنی بر وابستگی و مهره دشمن بودن خاتمی رئیس جبهه اصلاحات در دست نباشد؛ همین یک سند کافی است. جالب اینکه چند سال است این آقای نماینده ( کریمی قدوسی) این مطالب را در جاهای مختلف تکرار میکند. قطعا اگر جرم به این سنگینی دروغ بود؛ خاتمی تا حالا ده بار از این فرد شکایت کرده بود. ولی سئوال اینجاست که چرا خاتمی در برابر سخنان آیه الله جنتی که در مرداد ۸۹ گفت: خاتمی یک میلیارد دلار از عربستان پول گرفت و در فتنه ۸۸ هزینه کرد. و یا سخنان شریعمتداری مدیر کیهان که گفت : خاتمی دو بار با جورس سوروس رئیس و اسپانسر انقلابهای مخملی دنیا دیدار کرده و قرار بر اندازی جمهوری اسلامی را با کمک ایشان گذاشته اند و یا همین کریمی قدوسی شکایت نکرده است.؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بزرگترین معجزه جهان. استدعا دارم حتما گوش کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
Part14_انسان 250 ساله.mp3
12.85M
📗کتاب صوتی قسمت 4⃣1⃣ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《 انا لله و انا الیه راجعون 》 *چهل تن از برادران شیعه شنبه ۱۴۰۰/۱۲/۲۱ توسط آل سعود ، گردن زده شدند؛ این مصیبت عظیم را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض مینماییم، در شهر قطیف بر روی دیواری نوشته بود: «اگر نمیتوانید کمکمان کنید حداقل صدای مظلومیتمان را برسانید...» راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
📡خبر انتقام❗ ⛔️خبر به هلاکت رسیدن شاوول موفاز فرمانده سابق کل نیروهای مسلح اسرائیل تایید شد. سن 72 سال .متولد ایران _تهران وی در بسیاری از کشتارهای مردم مظلوم فلسطین نقش چشمگیری داشت. ➕ هلاکت ۹ افسر موساد در حمله موشکی دقیق سپاه پاسداران به مقر موساد در اربیل 🔻احمد عبدالساده روزنامه نگار مطرح عراقی: 🔸یک منبع خصوصی و آگاه به من تایید کرد که عملیات موشکی با کیفیت که مقر موساد در اربیل را هدف قرار داد، منجر به کشته شدن ۹ نفر از اعضای موساد شد که به عنوان بخشی از یک حلقه جاسوسی در فرودگاه اربیل کار می کردند، اسامی آنها به شرح زیر است: - آدام باتلر *(یکی دیگر از تروریستهائی که در شهادت حاج قاسم دخیل بود، به درک واصل شد.* «آدام باتلر» افسر ارشد سیستم پهپادی رژیم صهیونیستی که در عملیات ترور حاج قاسم حضور داشت در حمله موشکی دیشب سپاه پاسداران به درک واصل شد) . - ماتیس داترس - ملیسا رابرت - گابریل تاکر - مارک زال - اسمیت - جانی - جونز _بالتر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
⭕️ روز جوان 💐رو به ۴۱ جوان شیعه که پریروز توسط رژیم‌ در سکوت🤐 کامل جامعه جهانی، گردن زده شدند، تبریک میگم❣️ راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
مامان با دیدنم گفت:دختر تو چرا اینجا نشستی؟ از جام بلند شدمو گوشه های لباسمو گرفتمو چرخیدم لبخند زدمو ذوق زده گفتم:چطور شدم؟؟ مامان:خیلی ماه شدی چرا چیزی به صورت نزدی؟ فاطمه:راستش ترسیدم محمد خوشش نیاد. مامان پاکت دستمال کاغذی رو به طرفم پرت کرد و گفت:هوی ورپریده پرو شدی هاهنوز هیچی نشده چه محمد محمدم میکنه میخوای بابات بشنوه؟طلاهات رو چرا نزاشتی؟ یه قیافه مظلوم به خودم گرفتمو گفتم:شاید ریحانه ناراحت بشه. چشم غره داد و میخواست چیزی بگه که با اومدن آذر خانوم سکوت کرد دوباره نشستم رو کاناپه و سعی کردم امشب رو تصور کنم تصویر محمد اومد تو ذهنم با کت شلوار جیگری و پیراهن مشکی و کروات هم رنگ کتش تازه ریشم نداشت موهاش رو هم با ژل بالا داده بود با قدم های بلند در حالی که یه لبخند ژیکوند رو لباش بود حیاط رو گذروند و تو فاصله یک قدمی من ایستاد و دست گل گنده ای که با گلای رز قرمز درست شده بود رو داد دستم بعد روبه روم زانو زد و همونطور که عاشقانه نگام میکرد یه جعبه شیکی رو از جیبش در آورد و سمتم گرفت منم با هزارتا ناز و عشوه خرکی حلقه رو ازش گرفتمو کمکش کردم تا از جاش بلند بشه بعد همه حتی بابا برامون دست زدن و با لبخند نگامون کردن بعد محمد جلوی همه پشت دستمو بوسید و حلقه رو تو انگشتم گذاشت از تفکرات مسخرم خندم گرفت این صحنه بیشتر شبیه به فیلمای ترکی شده بود بلند بلند خندیدم داشتم رومبل ریسه میرفتم که متوجه شدم دونفر دارن نگام میکنن خجالت زده ایستادمو به چهره ی سرخ از خنده مامان و چهره پر از تعجب بابا خیره شدم. بابا:سرخوشی؟!خیلی وقت بود اینطوری نمیخندیدی!حالت خوبه باباجان؟ وقتی جوابشو ندادم به مامان نگاه کرد و پوزخند زد و بعد گفت:هنوزم میگی چیزیو پنهون نکردی؟ مامان با دیدن قیافه جدی بابا خندشو خورد و چیزی نگفت بابا که ازمون دور شد مامان زد زیر خنده و گفت:ببین فاطمه جون شاید باورت نشه ولی باید بگم این فقط یه جلسه خاستگاریه نه شب عروسی که انقدر براش خوشحالی چرا شبیه دختر ترشیده هایی شدی که واسه اولین بار میخوان بیان خاستگاریشون؟آروم باش دخترکم! قیافش جدی شد و ادامه داد:باباتم فهمید!همینو میخواستی؟میدونی چقدر کارِت رو سخت کردی؟ نمیخوام ذوقت رو کور کنم ولی فاطمه تازه اول راهی بابات فقط اجازه داد اینا بیان خونمون اونم واسه اینه که پدر و مادر ندارن نخواست دلشون روبشکنه فکر نکن همچی تموم شد و قراره فردا اسمت تو شناسنامه اش بره راضی کردن بابات سخت تر از اون چیزیه که فکرشو بکنی!ده درصد احتمال داره بابات اجازه بده باهاش ازدواج کنی اون ده درصدم وقتی اتفاق میافته که پسره اونقدر عاشقت باشه و اونقدر خاطِرِتو بخواد که هر بار بابات شکستش کم نیاره و دوباره بیاد این آدمی که منو تو میشناسیم با ویژگی های اخلاقیش میتونه تحمل کنه بابات خار و خفیفش کنه؟میتونه سکوت کنه؟ حرف های مامان تمام حال خوبمو ازم گرفت راست میگفت امکان نداشت امشب بابام اجازه بده و امکان نداشت محمد بخاطر من یه بار دیگه هم بیاد دختر خوب واسش زیاد بود چرا باید بخاطر من بی ارزش خودشو کوچیک کنه؟ فاطمه:نمیخواستی ذوقمو کور کنی ولی باید بگم تمام امیدمو ازم گرفتی مامان جان چند بار صدام زد بدون اینکه جوابشو بدم رفتم تو اتاق و پشت در نشستم به این فکر کردم کسی که تا اینجا همچیو درست کرد و باهام مونده و صداهام رو شنیده مطمئنا تا آخر راه بامن هست قبلا فکر نمیکردم امشبی بیاد و من منتظر اومدنشون به خونمون باشم پس بازم باید به کسی که همیشه حواسش به منه توکل کنم تسبیحی که با تسبیح محمد خریده بودمو برداشتم ذکر میگفتمو یکی یکی دونه های چوبیشو رد میکردم رفتم سمت دستشویی و وضو گرفتم نشستم تا اذان شه نمازمو خوندمو اتاقمو چک کردم‌ یه نگاه تو آینه به خودم انداختمو دلمو به خدا سپردم نشستم رو تخت که صدای آیفون رو شنیدم‌ دلم ریخت تپش قلب گرفتم یه نفس عمیق کشیدم چادرمو سرم کردمو از تو آینه به خودم نگاه کردم از پنجره اتاقم به پایین نگاه کردم بابا با پرونده هایی که تو دستش بود در رو باز کرد تا چشمم بهش افتاد دنیارو سرم خراب شد مصطفی،اینجا چیکار میکرد؟کت شلوار مشکی تنش بود یه سری پرونده و ورقه با بابا رد و بدل کردن از پنجره فاصله گرفتم دعا میکردم هرچه زودتر از خونمون دور بشه الان فقط تو رو کم داشتم...! رفتم سمت اتاق مامان،داشت لباس میپوشید بهش گفتم مصطفی اومده گفت:با بابات کار داره زود میره. مامان چهره پر استرسم رو که دید بغلم کرد و سعی کرد بهم آرامش بده یه نفس عمیق کشیدمو ازش جدا شدم داشتم از پله هاپایین میرفتم که ایفون دوباره زنگ خورد... نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
در که باز بود بابا چرا دوباره زنگ زد؟ سمت ایفون رفتم چهره بابا تو کادر بود و مانع دیدم به مصطفی شد ایفون رو برداشتم فاطمه:جانم بابا بابا:مهمون هامون اومدن به مامان بگو. بدون اینکه چیزی بگم ایفون رو گذاشتم دهنم از استرس خشک شده بود آرامشی که واسه به دست آوردنش کلی تلاش کرده بودم کاملا از بین رفت!چادرم و تو دستم گلوله کردمو فشارش میدادم ک مامان گفت:خببب؟؟؟ بهش نگاه کردمو گفتم:اومدن مامان هولم داد سمت آشپزخونه و خودش طرف در رفت تک تک سلول های بدنم تلاطم پیداکردن بدنم از شدت هیجان داغ و دستام از شدت ترس سرد بود حس خیلی عجیبی بود دلم‌میخواست زودتر ببینمش!خیلی دلم براش تنگ شده بود رو صندلی نشستم و منتظر موندم صداها نزدیک تر شد صدای بابا و ریحانه رو به وضوح میشنیدم میخواستم زودتر پیششون برم صدای محمد نمیومد. یخورده که گذشت و نشستن رو مبل مامان اومد تو آشپزخونه. مامان:چایی نریختی؟ فاطمه:بابا تازه اومدن که!! رو کرد سمت آذر خانم که روزمین نشسته بود مامان:آذر خانم قربون دستت یه چندتا چایی بریز. آذر خانم که بلند شد مامان بهم نزدیکتر شد. مامان:بیا برو سلام کن یه گوشه بشین ضایع رفتار نکنی آبرومون بره؟!به محمد زیاد نگاه نکن که بابات مچتو بگیره‌ با نگرانی سرمو تکون دادم از آشپزخونه بیرون رفتمو مامان پشتم اومد به ترتیب با داداش علیِ ریحانه و روح الله و بعدشم با زنداداشش و خودِ ریحانه سلام کردم محمد ایستاد مثل همیشه سرش پایین بود سلام کرد با صدای خیلی ضعیف جوابشو دادم‌ یه کت و شلوار شیک مشکی با یه پیرهن خاکستری تنش بود از اینکه لباسمون شبیه هم شده بود خوشحال شدم به موهاش دقت کردم که مثله همیشه به پیشونیش چسبیده بود با انگشت شصت دستش به ابروهاش دست کشید بعد یخورده مکث خواستم برگردم سمت بابا که خشکم زد زانوهام شل شد شدت بغضم بیشتر شد وقتی با لبخند مرموزانه ی مصطفی رو به رو شدم‌ انگار یه نفر از تو قلبمو چنگ میزد بهم نزدیک شد!تو فاصله یه متری باهام ایستاد دست گذاشت تو موهاش و گفت:تبریک میگم!!! از جلوم رد شد و کنار محمد نشست خدا خدا میکردم یه اتفاقی بیافته که بره اصلا این اینجا چیکار میکرد؟تو این همه مدت من این آدمو اینجا ندیده بودم چرا دقیقا باید همون روزی که محمد میاد...! چقدر من بدبختم با اشاره ی مامان روی مبل‌ روبه روی ریحانه نشستم یه لبخند ساختگی بهش زدم که نگاهشو ازم گرفت دلیل رفتارشو نمیدونستم تو این شرایط نمیدونستم رفتارِ ریحانه روکجای دلم بزارم دلم بیشتر از همیشه بی قراری میکرد و خودش رو بی وقفه به قفسه سینم میکوبید جوریکه احساس میکردم همه صداشو میشنون نگام به مصطفی بود که کارِ احمقانه ای نکنه بعدِ یه احوال پرسی مختصر از جانب بابا با علی و روح الله دوباره بینمون سکوت حاکم شد که مصطفی این سکوتِ لعنتیو شکست و با لحن آرومی رو به من گفت:عه!!!اینم موهاش مث منه که!!! خب خوبه همونطوریه که تو دوست داری میتونی از این به بعد به جای نگاه کردن به موهای من از تماشای موهای لخت آقا محمد لذت ببری به قول خودت جون میده واسه اینکه با دستت شونه اش کنی یادته که... باشنیدن حرفاش سرم گیج رفت یه مشت نگاه رو سرم ریخت چادرمو دورم جمع تر کردمو به صندلِ توی پام خیره شدم سنگینی این نگاها آزارم میداد سرمو که آوردم بالا دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکنن دلم میخواست یکی بزنه تو دهن مصطفی که دیگه نتونه به حرف های مزخرفش ادامه بده پسره ی عوضی داره زندگیمو نابود میکنه! سعی کردم پرده ی اشک تو چشمامو پنهون کنم‌ بابا و علی صحبت میکردن و بقیه گوش میدادن چیزی از حرفاشون متوجه نمیشدم‌ بین صحبت هاشون گاهی روح الله هم یه چیزی میگفت صداهاشون تو سرم اکو میشد انقدر سرم سنگین شده بود که دلم میخواست به دیوار بکوبمش یخورده که گذشت آذر خانم چایی هارو آورد و پخش کرد مامانم پشت سرش شیرینی و شکلات تعارف میکرد آذر خانم به من رسید ازش تشکر کردمو یه استکان برداشتمو تودستم گرفتم مصطفی کنار گوش محمد حرف میزد.مطمئن بودم داره تلافی میکنه!ولی به چه قیمت؟! یه نفس عمیق کشیدم‌ چاییمو رو میز گذاشتم باباظرف میوه رو جلوی آقایون و مامان هم جلوی نرگس و ریحانه گذاشت دلم میخواست به محمد نگاه کنم ولی میترسیدم بابام متوجه بشه یخورده که گذشت مصطفی از جاش بلند شد رفت سمت بابا و محکم بغلش کرد و گفت:خب عمو من دیگه رفع زحمت کنم مامان اینا منتظرن. بابا هم با دستش رو پشتش زد و گفت:خیلی خوش اومدی پسرم. مصطفی با محمد و علی و روح الله به ترتیب دست داد و بعدش اومد سمت ما با مامانم خداحافظی کرد تودلم گفتم چی میشد زودتر شرت رو کم‌میکردی؟ نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور. ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
🌺فقط امروز مهلت داری🌺 باسلام و عرض ادب با گرفتن کد زیر از هدیه دوشنبه سوری همراه اول بهره مند شوید *100*64# (ستاره، 100،ستاره،64،مربع) بزن شارج شی😊 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin