eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
940 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا اومدن برا شهید شدن..... راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز شهادت آقا مصطفی (بچه زرنگ، به قول حاج قاسم) تسلیت باد راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه حضرت عباس علیه السلام حجت الاسلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🟢 این روضه فوق العاده هست. اشکتان جاری شد. بنده حقیر را هم دعا کنید. https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️
۱۸ ساعت بدون وقفه در دمای ۷۰درجه با رطوبت ۹۰درصد عملیات پیچیده مهندسی انجام دادند تا نیروگاه از مدار خارج و برق خوزستان قطع نشه. ایران به وجود جوانان متخصص و فداکارش افتخار می‌کنه. https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️
* 💞﷽💞 ‍ به یکباره زیر قابلمه خاموش شد و کسی سطل آب سرد را روی سرش خالی کرد. امروز چه ملغمه ای شده بود حال و احوال اقای دکتر... کف صابون و نوچی قند و خیسی آب! نسنجیده از دهانش در رفت که: -منظورتون از دخترتون راحله خانم هستن? یعنی ایشون...?چطور به من چیزی نگفتن? اما یکدفعه فهمید چه سوتی وحشتناکی داده است، سعی کرد جمع و جورش کند: -منظورم اینه با اون اتفاقات کاش بیشتر صبر میکردید. یعنی میخوام بگم دوباره مث اون دفعه ... و پدر آن سوی خط، لبخندی آرام زد. او هم مرد بود و میشناخت جنس خودش را. از همان بار اول که سیاوش را دیده بود و آن جریان پیش آمده بود بوهایی برده بود. سیاوش را نمیشناخت اما میدانست هیچ وقت احساس انسان دوستی و خیرخواهی صرف منجر به انجام چنین "ماموریت های غیر ممکنی" نمیشود. هرچند ظاهر سیاوش متفاوت بود اما حس پدر اشتباه نمیکرد. این بچه اصیل بود. "خمیره اش مشکل نداشت، فقط خوب لگد نخورده بود" شاید می شد با کمی ورز دادن شکل مناسب را به آن بخشید. و پدر اندیشیده بود شاید همین محبتی که باعث شده بود سیاوش به آب و آتش بزند برای راحله، بتواند سرآغازی باشد برای تغییر. اصلا دل بستن یک آدم آن مدلی، به دختری این مدلی، نشان میداد چیزی در ذات این پسر هست که ارزشمند است. که اصیل است، که اصل است! که شبیه است به آنچه در ذات دخترش است. اما راه پر خطری بود و باید محتاطانه طی میشد. باید این جوان را بیشتر میدید و الان فرصتی پیش آمده بود. برای همین نخواست چیزی به روی خودش بیاورد و پسر را شرمنده کند پس خودش را به کوچه چپ زد که شتر دیدی ندیدی. با همان لبخند معنا دار ادامه حرف سیاوش را گرفت: - بله، متوجه منظورتون شدم... نخیر، اوشون که فعلا تصمیم گرفته ور دل خودمون بمونه. منظورم دختر دومم بود. خب سیاوش توانست نفس راحتی بکشد که البته این نفس از گوش های تیز پدرمخفی نماند و لبخند معنا دار دیگری روی لبهایش آمد و او را بیشتر به یقین رساند. سیاوش که برای بار دوم فهمید خراب کرده طبق عادتش تمام بدنش را منقبض کرد و عصبانی از دست خودش منتظر ماند تا واکنش پدر را ببیند و وقتی پدر با بی خیالی حرفش را ادامه داد راحت شد. وقتی تماس قطع شد سیاوش با خودش فکر کرد وقتی راحله قضیه را به خانواده اش نگفته، یعنی خیلی هم اوضاع خراب نیست. اصلا شاید بتواند به طریقی دلش را به دست بیاورد. احساس میکرد الان است که از خوشحالی، از پوستش بیرون بزند! و اگر آن روز در استخر یک ساعت و نیم کرال و پروانه نمیرفت خطر چنین اتفاقی وجود داشت!! پ.ن: ماموریت غیر ممکن( mission impossible) فیلمی از برایان دی پالما که داستانش در مورد یک مامور نفوذی ست حکایتی از بهلول: آب و گل تو را نیکو سرشته‌اند، اما لگد کم خورده است! (تربیت نشده‌ای) ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ : مراسم عقد روز موعود نزدیک میشد. دو روز قبل از عید، راحله استرس عجیبی گرفته بود. اصلا باورش نمیشد جناب دکتر دعوت را قبول کرده باشند. پسره سیریش! با آن بی محلی و جواب منفی بازهم ول کن نبود. احساس میکرد مراسم کوفتش می شود. هرچند مردها و زن ها جدا بودند اما خب ... ترجیح داد به جای فکر کردن به آنچه ممکن بود پیش بیاید خودش را به خیالی بزند. خودش را دلداری میداد که: می آید، شام و شیرینی میخورد، خوش و بشی می کند با پدر و می رود. اصلا قرار نیست من ببینمش! نهایت سلام علیکی و احوال پرسی... و با این حرفها خودش را آرام میکرد تا بتواند به خریدها و حواشی مراسم برسد. هرچه باشد خواهر عروس بود.... آن دو روز هم گذشت. در آرایشگاه همان طور که داشت جلوی آینه چادرش را سر میکرد با خودش گفت: -تا حالاش که خوش گذشته واقعا هم خوش گذشته بود. دو تا خواهری ارایشگاه را گذاشته بودند روی سرشان. مادر هم که زودتر رفته بود، برای همین کسی نبود که چشم غره شان برود و راحت بودند. همین طور که داشت چادرش را درست میکرد شاگرد آرایشگر با تعجب پرسید: -چادر میذارید? مدل موهاتون خراب میشه ها راحله لبخندی زد و گفت: -مدل زندگیت خراب نشه آبجی بخاطر آرایشی که داشت پوشیه اش را زد. اینطوری دیگر راحت بود برای سوار شدن به آژانس و رسیدن به مجلس زنانه. زنانی که آنجا بودند تعجب کردند. داماد آمد، عروس تورش را کامل پایین انداخت و رفت. تاکسی تلفنی هم منتظر راحله بود. وقتی از در آرایشگاه بیرون میرفت می شنید پچ پچ هایشان را. مهم نبود. بگذار هرچه می خواهند بگویند. آنها چه میدانستند لذت اطاعت را? وقتی کسی لذتی را نچشیده باشد، هرچقدر هم بخواهی توضیح بیاوری فایده ندارد. چه میدانستند از آن حس رضایتی که معشوق بر قلبت می افکند? نه بخاطر پوشاندن چهار تار مو، بخاطر احترام واطاعت حرفش. پوشاندن مو و صورت بهانه است، او میخواهد بداند تو چقدر مطیعی? چقدر می خواهی اش تا همانقدر، بلکم بیشتر بخواهدت و سرشارت کند از خودش. و راحله در آن لحظه کوتاه چگونه همه آن لذت سرشار را توصیف کند برای آن جمع متعجب? گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد?قسمت چند روزه ای پس راحله تنها دعا کرد تا آنها نیز ابن لذت سرشار را بچشند تا بدانند دیوانه کسی ست که خود را از این لذت محروم ساخته نه آنکه غرق در شادی و نعمت حضور است... دم در تالار پیاده شد. می خواست داخل برود که صدای احوالپرسی را شنید. پدرش بود که دم در قسمت مردانه ایستاده بود و داشت با میهمان های تازه رسیده خوش و بش میکرد. یکدفعه صدای پدر بلند تر شد. انگار داشت با میهمانی که تازه از راه رسیده بود سلام علیک میکرد. شناختن صدای میهمان جدید خیلی سخت نبود. برای لحظه ای احساس کرد پاهایش به زمین چسبیده. کمی سرش را چرخاند تا نیم نگاهی به آن طرف بیندازد تا مطمئن شود. بله، خودش بود، استاد مزاحم! خوشبختانه با پوشیه ای که زده بود قابل شناسایی نبود. نفس راحتی کشید و خواست برود که پدر صدایش زد: -راحله خانم?بابا? گوش هایش کیپ شد. پشتش شروع کرد به گز گز. آخر پدر جان این چه وقت صدا زدن بود? میشد خودش را به نشنیدن بزند اما بی ادبی بود و شرم میکرد از این بی ادبی حتی اگر پدر نفهمد. با اکراه برگشت. پدر به سمتش آمد... خوشبختانه آنقدر دور بود که بتواند خودش را به ندیدن استاد بزند. البته میتوانست راحت سیاوش را ببیند که با آن سبد گل در دستش، دم در ایستاده بود و هاج و واج اطراف را نگاه میکند. وقتی حاج اقا دخترش را صدا زده بود، سیاوش خوشحال اطراف را نگاه کرده بود تا شاید بتواند راحله را بیابد اما با دیدن کسی که اقای شکیبا به سمتش میرفت مات ماند.... پ.ن: مولانا ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 شهید رئیسی اینگونه برای ابوالفضل روضه می خواند... https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به شددددت توصیه میکنم این ویدئو رو ببینید... دعایی که هفت امام معصوم تضمین کردند که با خواندن آن دعایتان مستجاب میشود🥺♥️ زمان‌ انجام‌ این‌ عمل‌ تنها‌ در روز‌ عاشورا و تاسوعات 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کوچه دادن به دشمن            بدترین نوع خیانت 🔹کوچه دادان به دشمن بدترین نوع خیانت است و ترویج فهم غلط از دشمن در جامعه ، حساسیت جامعه را از بین بردن و سرد کردن. ⚠️آقایان! مردان مقاومت را تحریف نکنید. 🔹لازم است پای درس مردان مقاومت و وحدت حضور یابید. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
منظومۀ لهوف.pdf
1.5M
🌷مقتل لهوف سید ابن طاووس☝️ که توسط شاعر ( کیان اصفهانی) به دو هزارو دویست بیت شعر‌ در آمده و نام آن( منظومه لهوف) است را در ایام دهه محرم و برای آگاهی همه از حادثه بزرگ عاشورا خوانده و سینه به سینه منتقل شود. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin