eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
939 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 تلخ شدم باز و گفتم: _ آره خوب خاطرم رو می‌خواست و به اینجا رسیدیم. _ ببین باباجان، عماد از من خواسته رضایتت رو بگیرم، بذاری حرفهاش رو باهات بزنه و این ابهام چند ساله رو برات روشن کنه منی که پدرش بودم در حق این بچه بد کردم و حرف غریبه رو باور کردم و حرف بچه‌ی خودم رو روی عصبانیت قبول نکردم اما اون بارها گفته یه نفر برام مهمه. اون که باورم کنه دیگه برام کل آدمیزاد روی زمین مهم نیست. حالا می‌خوام ببینم روی من پیرمرد و این اولاد پیغمبر رو زمین می‌ندازی و باز اصرار داری که حرفهاش رو نشنوی یا اینکه نه و این مهلت رو بهش می‌دی‌. نمی‌دونستم چی بگم توی معذوریت عجیی بودم. خودش و فرخنده سادات رو دوتایی وسط انداخته بود. _ آخه چی می‌خواد بگه که سه ساله روز و شب من رو تیره و تار کرده. اصلا چی داره که بگه. _ خوب بذار بگه، مرگ یه بار شیون هم یه بار. تونست قانعت کنه که چه بهتر، نتونست هم که همینجور بمونید. من قول می‌دم دیگه اجازه ندم پاپی‌ات بشه‌. مکثی کردم و گفتم‌: _ می‌دونم که می‌تونم رو حرف شما حساب کنم و پشتم بهتون گرمه، باشه قبول به حرفهاش گوش می‌کنم. خوشحال به همدیگه نگاه کردند و حاج بابا قدردان رو بهم گفت‌: _ خیر ببینی بابا! اگه یه روز بیاد و ببینم تو عماد رو بخشیدی دیگه هیچ دل‌نگرونی ندارم. عماد بعد اذون صبح راه میفته طرف قم یه زیارتی بکنید سنگهاتون رو هم وا بکنید و برگردید. دنبال بهونه بودم. دلم این سفر رو حداقل الان نمی‌خواست، شاید از واکنش مرجان می‌ترسیدم‌. _ آخه الان که نمی‌شه، تا بخوام بچه ها رو روبراه کنم یه روز طول می‌کشه. اونا رو یا بذار اینجا یا ببر خونه حاج ابراهیم خودت تنها برو. سر زیر انداختم و با احتیاط گفتم: _ مرجان چی؟ فرخنده سادات حرصی شده گفت: _ اون کاره‌یی نیست. عوض اینکه اون از سایه‌ی تو بترسه تو از اون حساب می‌بری مادر؟ چند روزه می‌خواد بره با رضا و فریبا سر بزنن به خواهرش. خانم عزم سفر داره، لابد باز می‌خواد بره دست به دامان رمال جماعت بشه. آخر با این کارهاش بچه‌م رو دیوونه می‌کنه. چیزی نگفتم و بلند شدم. حاج بابا گفت: _ باباجان یه وقت نگی چون عماد پسرمه این رو می‌گم‌، ولی حیفه تو که خودت رو از محبت عماد بی نصیب کنی، اون خاطر تو رو خیلی می‌خواد. پوزخندی تلخ زدم و پا توی حیاط گذاشتم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه قدر به موقع بود.. حتما ببینید.. گفته های این مادر با آیات و روایات کاملا" تطبیق دارد. راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عشق دل افروز دل ما به تو گرم است ♥️ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
17.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷﷽🇵🇸 🎥 ۲دقیقه طوفانی درباره آمریکا | وقت آن رسیده که با واقعیت آشنا شوید... 🍃🌹🍃 🔻ناامن ترین کشور دنیا برای زن‌ها! 🔹کدام کشور رتبه اول جهان در تولید و استفاده از فیلم‌های مستهجن است؟ 🔺 و افراد دنیا در کدام کشور ساکنند؟! | 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئوی جدید ✌️ 👈 این قسمت: اهل کار و خدمت بود نه بر هم زدن آرامش مردم ... 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
دلار " ۷۰ ت " سکه " ۵۵ م " گوشت " ۱ م " اصلاحطلبان معترض به ۱۰۰۰ تومان افزایش قیمت دلار در دولت شهید رئیسی همگی در کما و لال مادر زاد😂 الحمدلله که آیفون رجیستر میشه :) فیلتر اینترنت رو هم دارن سعی میکنن رفع بشه🤔 دولت وفاق ملی هم مثل حسن روحانی یکی یکی دارد تپه ها را قهوه ای میکند. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
👆شاهد از غیب رسید 🔹ذوق زدگی صهیونیستها از افت شاخص بورس ایران و افزایش نرخ ارز بن سبطی: رژیم شاید بتواند با کلمات را تهدید کند، اما اقتصاد این کشور است که می‌خواهد به آن اجازه دهد تا تهدیدات را محقق کند. بورس ایران امروز 5 درصد بیشتر سقوط کرد و نرخ دلار آمریکا برای اولین بار به بالای 700 هزار ریال رسید. 💠 باور اینکه در آستانه انتقام سخت ایران از اسرائیل این حجم از تحولات اتفاقی باشد؛ با عقل سالم سازگار نیست . . . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
حمله میکنیم بورس قرمز میشه بهمون حمله شد، بورس سبز شد. بعد که معلوم شد خوب دفاع میکنیم بورس دوباره قرمز میشه میخوایم مجدد حمله کنیم بازم بورس قرمز میشه کلا بورس چه قاعده و قانونی داره که سر بزنگاه فقط قرمز میشه؟؟؟ دیگه چجوری ثابت کنن دستان آلوده و خائن نفوذی و سرباز صهیونیست در داخل کشور مشغول کارند؟؟؟ با عرض معذرت از مردم مومن و غیرتمند عزیز و محترم ایران باید بگم؛ کاملا معلومه خائنین داخلی و سرسپردگان به اسرائیل و آمریکا در داخل کشور با گروگانگیری معیشت مردم و این فشارهای اقتصادی در موقعیت حساس ایران میخوان با این دست بی حرمتی ها مردم ایران رو شرطی کنن😡 یعنی این حروم لقمه ها با این رفتارهای سخیف میخوان ثابت کنن اگه میخواید نون وآبتون به راه باشه باید بزارید بهتون تجاوز بشه نفس هم نکشید به روی خودتونم نیارید تا اربابان صهیونیستی در امان باشن و توله های دلاربازان هم در کشورهای اروپایی در آرامش و رفاه به عیاشی و چاپیدن منابع ایران و به سوژه بودن برای سرویسهای امنیتی دشمنان ایران ادامه بدن 😡😡😡😡 به خاطر این بی حرمتی نفوذیهای داخلی شان هم باید تل آویو و حیفا با خاک یکسان شود و همه ی نقاط و شریان های اقتصادی رژیم صهیونیستی نابود و فلج شوند. . . . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ منافقین داخلی. 🔹آقای عبدالحمید مولوی مگر فلسطینی ها سنی نیستند؟ مگر شما هم سنی نیستید؟ شما چند تا سخنرانی در دفاع از مردم فلسطین در مقابل جنایتکاران صهیونیستی کرده اید؟ 🔹دکتر رفیعی. . . . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
* 💞﷽💞 چاره‌یی نبود و قبول کردم تا به این سفر یک روزه برم. احساس اضطراب شدیدی داشتم و کمی لرزش دل. خشاب قرصهام رو برداشتم و نصف قرص رو بیرون کشیدم و با آب فرو دادم. شاید که اونقدر هیجان داشتم که فکر می‌کردم دوباره دچار اون حمله بشم. شب که عماد برای دیدن بچه‌ها اومد خوشحالی و هیجان زیادی توی نگاه و صورتش موج می‌زد. بی‌تفاوت‌تر از همیشه نگاهش کردم و ظرف میوه رو براش گذاشتم. مستقیم نگاهم کرد و دست روی بازوم گذاشت و گفت: - خیلی خانمی معصوم، اونقدر که حد نداره. سه ساله با همه‌ی نامرادیهام کنار اومدم و حرفهام رو تلنبار دلم کردم تا فقط برای تو بگم. بازوم رو از توی دستش کنار کشیدم و عماد رو با بچه‌ها تنها گذاشتم. علامت سوالی که سه سال سعی در محوش از ذهنم داشتم بزرگ و بزرگتر میشد و من چرا سه سال مقاومت کردم در برابر حرفهاش؟ تموم این سه سال من حس می‌کردم ‌پس زده شدم و غرورم اجازه نمیداد تا پای حرفهای کسی بنشینم که لهم کرده بود. کل اون سه سال حرفهامون از کلمات روزمره بین دوتا غریبه تجاوز نکرده بود و نه که عماد غرق خوشی باشه و نخواد، این من بودم که نخواستم. شاید دایی خرم راست میگفت اون اوایل که عماد من رو لوس کرده. عماد فراتر از یه مرد سنتی روستایی می‌فهمید و محبتهاش خاص بود و یکی دوباری که دایی به خونه‌مون اومده و رفتارش رو میدید به عماد تشر میزد که زن گرفتی یا عروسک؟ داری بد بارش میاری عماد. و عماد آروم و مطمئن نگاهم ‌میکرد و می‌گفت، معصوم همه چی تمومه، من همه‌جوره خواهونشم. بعد از شام با فرخنده سادات و حاج بابا خداحافظی کردم و به خونه‌ی پدرم رفتم. تموم شب رو بیدار بودم و روزهای سخت زندگیم رو یک به یک مرور می‌کردم. دلم شکسته بود و نمی‌دونم چرا نمیشد و نمی‌تونستم به تموم خوبیهای عماد فکر کنم. بزرگنمایی کرده یا بدبین بودم اگر تموم خوبیهاو عشق عماد رو تاثیر گرفته از اون حادثه‌ی تلخ فراموش کرده بودم؟ انصافا، عماد توی اون سه سال و چند ماهِ اول زندگی برای من از هیچ کاری فرو گذار نکرده بود. ولی اون اتفاق تموم صفحه‌ی ذهنم رو سیاه کرد و دچار فراموشی شدم انگار. با صدای اذون صبح توی بسترم نیم‌خیز شدم و آروم به حیاط رفتم تا وضو بگیرم. به اتاق برنگشتم تا بچه‌ها بدخواب نشن و همراه پدر توی ایوون نماز صبحم رو خوندم. سلام نماز رو دادم که چند ضربه به در خورد و عماد آروم صدام زد. سریع آماده شدم و با گفتن خداحافظ آرومی از خونه بیرون رفتم. عماد سر ذوق بود و این از حرکاتش مشهود بود. روی صندلی کنارش نشستم و آروم و سنگین سلام دادم. متبسم ‌نگاهم کرد و گفت: - می‌دونی چقدر هیجان دارم؟ حس می‌کنم برگشتم به چند سال پیش و همون روز دوم عقدمون که از پدر و مادرت دزدیمت و رفتیم‌ اصفهان‌گردی. با دوق به طرفم برگشت و ادامه داد: - یادته چقدر داد وبیداد کردی نگران میشن و من بهت نگفتم با محمد هماهنگم؟ بلند خندید و از صدای خنده‌هاش حال خوبی داشتم. سکوت کردم و چشمهام رو بستم و اون هم دیگه چیزی نگفت و نمی‌دونم‌غوطه‌ور در افکار کی خوابم برد! آفتاب صبحگاهی کم جون و ملایم روی صورتم پهن شده بود، شب قبل فکرم درگیر بود و اصلا خوابم نبرده بود و این چرت نصفه نیمه عجیب چسبید. خودم رو روی صندلی جابجا کردم و از بین چشمهای نیمه باز و نیمه بسته‌م نگاهی به عماد انداختم. خندید و گفت: _ خوب خوابیدی‌ها معصوم! دو ساعته دارم رانندگی می‌کنم و شما در خواب نازی. من رو بگو که می‌خواستم با کی درددل کنم. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 آهی کشید و زمزمه‌وار ادامه داد: _ دلم حتی برای چشمهای بسته ت هم تنگ شده بود. دلم نیومد بیدارت کنم. پوزخندی زدم و گفتم: _ اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد. چای بریزم برات؟ _ بریز عزیز دل، اون قدح مستانه را! _ نه بابا ذوق شعر و شاعریت برگشته. دلخور نگاهم کرد و نگاهش رو به روبرو دوخت. یاد تموم دونفره‌هامون افتادم. چه شبهایی رو که با دیوان حافظ می‌گذروندیم و اونقدر پشت سر هم دیوان رو باز و بسته می‌کردیم تا اون فالی که دلمون می‌خواست و باب طبعمون بود پیدا بشه. از یادآوری اون روزها لبخند روی لبهام اومده بود. نگاهم کرد و مهربون گفت: _ اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم که راضی بشی باهام بیای. سه سال تموم حاج بابا رو التماس کردم تا باهات حرف بزنه و رضایت بدی به حرفهام گوش بدی و راضی نشد و گفت تو خطا کردی و باید که زجر بکشی. بعضی اوقات شک می‌کنم که اون بابای منه یا تو. _ حاج بابا مَرده! طرف مظلوم رو ول نمی‌کنه ظالم رو بگیره فرقی هم نداره که اون آدم از گوشت و پوست خودش باشه یا نباشه. _ بزن، این دل دیگه خیلی وقته عادت داره به این طعنه‌های پر از بغض تو. انگار دوست داشت هر جوری شده به حرفم بیاره که باز گفت: _ مطمئن نبودم قبول می‌کنی وگرنه کارها رو روبراه می‌کردم و سه چهار روزه می‌رفتیم پابوس آقا. _ که اون وقت مرجان به خون من و بچه‌هام راضی نشه. ✍🏻 ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin