📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_سـوم
لااقل یک کار خوب با نیّت الهـی پیدا کردم. می دانستم که گاهی وقت ها، یک عمل خـوب با نیّت خالـص، یک انسان را در آن اوضاع نجات می دهد.از اینکه این عمل،خیلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهمیدم کار مهمی کرده ام. اما یکباره مشاهده کـردم که این عمـل خالصانـه هم در حال پاک شدن است! با ناراحتی گفتم: مگه نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشه حفظ می شه، خُب من این کار رو فقط برای خـدا انجام دادم. پس چرا داره پـاک می شه؟! جـوان پشت میـز لبخندی زد و گفت: درست میگی، اما شما در مسیر برگشت به سمت خانـه با خـودت چه گفتی؟
یکباره فیلم آن لحظات را دیدم. انگار نیّت درونی من مشغـول صحبت بود.من با خودم گفتم :خیلی کارمهمی کردم.اگه جای پـدر و مـادر این بچه بودم، به همه خبر می دادم که یک جـوان به خاطـر فرزند ما خودش رو به خطر انداخت.
اگه من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسـم ویـژه میگرفتم. اصلاً باید روزنامـهها و خبرگـزاریها با من مصاحبه کنند. من خیلی کار مهمـی کردم.
#ادامــه👇👇
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_چهـارم
💠 #سفـر_کربـلا
حسابـی به مشکل خورده بودم. اعمـال خوبم به خاطـر شوخی های بیش از حد و صحبتهای پشت سر مردم و غیبت ها و...نابـود میشد و اعمـال زشـت من باقی می ماند. البته وقتی یک کـار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت می شد. چرا که در قــرآن آمده بود :"اِنَ الحَسنات یُذهِبنَ السَیئات".(هودآیه۱۱۴) اما خیلی سخت بود. اینکه هر روز مادقیـق بررسـی و حسابرسی میشد. اینکه کوچک ترین اعمـال مورد بررسی قرار می گرفت خیلی مشکل بود. همین طور که اعمـال روزانه بررسی میشد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم .اواسط دهه هشتاد. یکبـاره جوان پشت میز گفت:به دستور آقا اباعبـدالله علیـه السـلام پنج سال از اعمـال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حسـاب طـی میشود . با تعجب گفتم: یعنی چی ؟گفت: یعنی پنـج سال گناهـان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند. نمی دانید چقـدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیـدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید. پنج سال بدون حسـاب و کتـاب؟! گفتم: علت این دستور آقا برای چی بود؟ همان لحظه به من ماجـرا را نشان دادند.در دهه هشتادو بعد از نابـودی صـدام، بنـده چندین بار توفیق یافتم که به سفـر کربـلا بروم. در یکی از این سفـرها ،یک پیرمرد کـرولال در کـاروان ما بود. مدیـرکـاروان به من گفت: می توانی این پیرمـرد را مراقبت کنی وهمـراه او باشـی؟
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_پنجـم
من هم خیلی مثل خیلیهای دیگر دوست داشتم تنها به حـرم بروم وبا مولای خودم خلـوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم. کار از آنچه فکـر می کردم سختتر بود. این پیرمرد هوش و هواس درست و حسابـی نداشـت .او را باید کاملاً مراقبت میکردم. اگر لحظه ای او را رها می کردم گم می شد. خلاصه تمام سفر کربلای ما تحـت الشعـاع حضور این پیرمرد شد. این پیرمـرد هر روز با من به حـرم می آمد و بر میگشت. حضور قلب من کم شده بود .چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنـده وقتی فهمیدکه او متوجه نمیشود، قیمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چی داری می گی؟ این آقا زائر مولاسـت. چرا اینطوری قیمت می دی؟ این لباس قیمتـش خیلی کمتره. خلاصـه اینکه من لباس را خیلی ارزان تـر برای این پیرمرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود. با خودم گفتم: عجـب دردسـری برای خودمون درست کردیم. این دفعه کربـلا اصلاً به ماحال نداد. یکباره دیدم پیرمرد ایستـاد .روبه حـرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد وبا همان زبان بی زبانی برای من دعـا کرد .جوان پشت میز گفت: به دعـای این پیرمرد، آقا امام حسین علیـه السـلام شفاعـت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند.بایددر آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحـال شدم. صدها برگـه در کتـاب اعمـال من جلو رفت. اعمـال خوب این سال ها همگی ثبت شدو گناهـانش محـوشده بـود.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیسـت_و_ششـم
💠آزار مؤمــن
در دوران جوانــی درپایـگاه بسیـج شهرستـان فعالیـت داشتم. روزها وشب ها با دوستانمان باهم بودیم. شب های جمعـه همگی در پایگاه بسیـج دور هم جمـع بودیم وبعد ازجلسه قـرآن،فعالیت نظامـی وگشـت وبازرسـی و...داشتیم. درپشت محل پایگاه بسیـج، قبرستان شهرستان ماقـرارداشت. ماهم بعضـی وقت ها، دوستان خودمـان را اذیت می کردیم! البتـه تاوان تمام این اذیت ها را درآنجا دادم. برخی شبهـای جمعـه تا صبـح در پایگاه حضـور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقـا گفت:کی جرأت داره الان بـره تا تـه قبرستـون وبرگـرده؟ گفتـم: این که کاری نـداره. من الان می رم. او هـم به من گفـت: باید یک لبـاس سفیدبپوشی! من سر تا پا سفیدپـوش شـدم وحرکـت کردم. خس خس صـدای پای من روے بـرف،ازدورشنیـده می شد. من به سمت انتـهای قبرستـان رفتم! اواخر قبرستان که رسیدم، صـوت قـرآن شخصی را از دور شنیدم! یـک پیـرمـرد روحانـی که از سـادات بود، شـب های جمعـه تاسحر، در انتهای قبرستان ودرداخل یک قبرمشغول تهجـدو قرائـت قـرآن می شد.فهمیدم که رفقـا می خواستند بااین کار ،با سیـد شوخی کنند. می خواستـم برگردم اما باخـودم گفتم: اگه الان برگردم، رفقـا من رو متهـم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستـان رفتـم. هرچه صـدای پای من نزدیکتـر می شد،صدای قرائـت قـرآن هم بلندتـر می شد! از لحـن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_هفتم
تا اینکه به بالای قبـری رسیدم که اودر داخل آن مشغول عبـادت بود.یکباره تا مرا دید فریـادی زد وحسابی ترسید.من هم که ترسیده بودم پا به فرارگذاشتم. پیرمردسیـد، رد پای مرا در داخل برف گرفت ودنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم،اما بعد،ازاومعذرت خواهی کردم.اوهم با ناراحتی بیرون رفت.حالا چندین سال بعد از این ماجرا،درنامه عملم حکایت آن شب را دیدم.نمی دانیدچه حالی بود،وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم می دیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم،ازدرون عذاب می کشیدم.از طرفی در این مواقـع،بادسوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم ازحـرارت آن داغ می شد!وقتی چنین اعمالی رامشاهده می کردم،به گونه ای آتش را درنزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگرتحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چندسال قبل مرحوم شده بود،ازراه آمد وکنارجوان پشت میـز قرارگرفت.سید به آن جوان گفت:من ازاین مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. اومراترساند.من هم روبه جـوان کردم وگفتم:به خدا من نمی دونستم که سیددرداخل قبـر داره عبادت می کنه. جوان روبه من گفت:اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قـرآن می خونه.چراهمون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.خلاصه پس از التماس های من،ثـواب دوسال عبـادت های مرا برداشتند ودرنامـه عمل سیـدقراردادند تا ازمن راضی شود. دوسال نمازی که بیشتربه جماعت بود.دوسال عبادت رادادم به خاطراذیت وآزار یک مؤمن!
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seye
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🔘 #قسمت_بیست_و_هشتم
اینجا بود که یـاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم که فرمودند: حرمت مومن حتی از کعبـه بالاتـر است. در لابه لای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین بر خوردم. شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی میکردیم و همدیگر را سر کار
میگذاشتیم. یکبار در یک جمـع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بداو را ضایع کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع از او عذرخواهی کردم. او هم چیزی نگفت. گذشت تا روز آخر که می خواستـم برای عمل جراحـی به بیمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم:فلانی، من خیلی به تو بد کردم .یکبار جلوی جمع، تو روضایع کردم. خواهش می کنم من را حلال کن. من ممکنه از این بیمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهـش التماس کردم تا اینکه گفت:ان شاءالله که سالم و خوب برمی گردی. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا رادیدم. جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد.اگررضایـت اورا نمیگرفتی باید تمام اعمـال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب کنی، مگه شوخیه، آبروی یک مؤمن رو بردی. بعداشاره به مطلبی از رسول گرامـی اسلام(ص) نمود که فرمودند: روزی آن حضـرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند:"ای کعبه! خوشا به حال تو، خداونـد چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامـی داشته! و به خدا قسم حرمـت مؤمـن از تو بیشتر اسـت، زیرا خداونـد تنها یک چیز را از تو حرام کرده، ولی از مؤمـن سه چیز را حـرام کرده: مـال، جـان و آبـرو، تا کسی به اوگمـان بد نبـرد"
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_نهم
💠حسینیـه
می خواستم بنشینم و همان جا زار زار گریه کنم. برای یک شوخی بی مورد دو سال عبـادت هایم را دادم. برای یـک غیبـت بیمورد، بهتریـن اعمال من محو میشد.چقدر حساب خـدا دقیق است. چقدر کارهای ناشایست را به حسـاب شوخـی انجام دادیـم و حالا باید افسوس بخوریم. دراین زمـان، جـوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهـار سال منتظر شماست. ایـن شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخـی برود، اما معطل شماسـت. با تعجب گفتم: از کی حرف می زنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلـم و در کنار همان جـوان ایستاده.خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجـد و بسیـج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمدهام که حلالم کنید.آن صحنه برایم یادآوری شد. من مشغـول فعالیـت در
مسجـد بودم. کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت زد. البته حرف خاصی هم نبود.او فقط نیت ما را از این کارها زیر سؤال برد.عجیب تر اینکه، زمانی این تهمت را به من زد که من ابتدای حضورم در بسیـج بود و نوجوان بودم !! آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. و به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، من همینطوری از ایشون نمی گذرم. هرچی میتونی ازش بگیر. نامه اعمـال من خالیه.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_بیست_و_نهم 💠حسینیـه
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی
تازه معناے آیـه ۳۷ سـوره عبس را فهمیدم" هر کسی(در روز جـزا براے خودش) گرفتارے دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگرے باشد." جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادے برایش میآید. او یک حسینیه را در شهرستان شما، خالصانه بـراے رضاے خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهـی ثواب کل حسینیه اش را از او می گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتـم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه. بنـده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهاے نداشت.ثواب ساخت یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخـی.براے تهمـت به یک نوجوان، یـک حسینیه را که بااخلاص وقف کرده بود، داد و رفت! اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمـت به یـک نوجوان، یـک چنین خیراتی را از دست می دهد، پس ماکه هر روز و شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن وحرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتـی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمـان هرچه می خواهیم میگوییم... باز جوان پشت میزبه عظمت آبروے مؤمن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:" کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمـان رواج یابد، براے آنان در دنیا و آخـرت عذاب دردناکی است."امام صادق علیه السلام در تفسیر آیـه می فرماید: هر کس آنچه را درباره ی مؤمنـی ببینـدیابشنـود ،براے دیگران بازگو کند، از مصادیق این آیه است.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_یـک
💠#بیت_المـال
از ابتداے جوانـی و از زمانی کہ خودم را شناختم، به حق النـاس و #بیت_المـال بسیار اهمیت می دادم. پدرم خیلی به من توصیه میکرد کہ مراقب #بیت_المـال باش. مبادا خودت را گرفتار کنی .از طرفی من پاے منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را میشنیدم. لذا وقتـی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی میکردم در ساعاتی کہ در محل کار حضـور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میـزان و کمی بیشتر، اضافه کارے بدون حقوق انجام میدادم کہ مشکلی ایجاد نشود. با خودم می گفتم:حقـوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. از طرفی در محل کار نیز تلاش میکردم کہ کارهای مراجعین را به دقت و با رضایـت انجام دهم. ایـن موارد را در نامـه عملم می دیدم .جوان پشت میز به من گفـت: خدا را شکر کن #بیت_المـال برگردن ندارے و گرنه باید رضایـت تمام مردم ایـران را کسـب میکردے! اتفاقاً در همان جا کسانی را میدیدم کہ شدیـداً گرفتـار هستند. گرفتـار رضایت تمام مـردم ، گرفتـار #بیت_المـال. این را هم بار دیگر اشاره کنم کہ بُعد زمان و مکـان در آنجا وجود نداشت. یعنـی به راحتی می توانستم کسانی را کہ قبل از من فـوت کردهاند ببینم، یا کسانی را کہ بعـد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را میدیدم، لازم به صحبت نبود، به راحتی می فهمیدم کہ چه مشکلی دارد. یکباره و در یک لحظه می شد تمـام این موارد را فهمیـد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سی_و_دوم
من چقدرافرادے را دیدم کہ با اختلاس و دزدے از #بیت_المـال بہ آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مـردم ایـن کشور، حتی آن ها کہ بعدها بہ دنیا می آیند، حلالیت می طلبیدند! اما در یکی از صفحات این کتاب قطـور، یک مطلبی براے من نوشته بود کہ خیلی وحشـت کردم! یادم افتاد کہ یکی از سربازان، در زمان پایان خدمت ،چند جلد کتاب بہ واحد من آورد و گذاشت روے طاقچه و گفت: این ها باشـه اینجا تا بقیـه و سربازهایی کہ بعداً می یان،در ساعات بیکارے استفاده کنند.کتابهای خوبی بود. یک سال روے طاقچـه بـود و سربازهایی کہ شیفت شب بودند، یا ساعات بیکارے داشتند استفـاده میکردند. بعد از مدتی، من از آن واحد بہ مکان دیگری منتقل شدم. همراه با وسایل شخصی کہ می بردم، کتابها را هم بردم. یک ماه از حضور مـن در آن واحد گذشت، احساس کردم کہ این کتابها استفاده نمی شود. شرایط مکـان جدید با واحـد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، کمتر اوقات بیکارے داشتند. لذا کتابها را بہ همان مکـان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده می شه. جوان پشت میز اشاره اے بہ این ماجرا ے کتاب ها کرد و گفت: این کتاب ها جزو #بیت_المـال و براے آن مکـان بود، شما بـدون اجـازه، آن ها را بہ مکان دیگرے بردے، اگر آن ها را نگه مـی داشتی و به مکـان اول نمی آوردے، باید از تمام پرسنل و سربازانی کہ در آینـده هم بہ واحـد شما می آمدند، حلالیـت میطلبیدے! واقعاً ترسیـدم. با خـودم گفتـم: من تـازه نیّـت خیـر داشتم .
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_سی_و_دوم من چقدرافر
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_وسـوم
مـن از کتابها استفاده شخصی نکردم. بہ منزل نبرده بـودم ، بلکه بہ واحد دیگرے بردم کـہ بیشتر استفـاده شود ،خـدا بہ داد کسانـی برسد کہ #بیت_المـال را ملـک شخصـی خـود کردهاند!!! در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچههاے با اخلاص و مؤمـن درمجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابـل توجهـی را از فرمانده خودش بہ عنوان تنخواه گرفته بـود تا برخـی از اقـلام را براے واحد
خودشان خریداری کند. اما این مبلغ رابہ جاے قرار دادن در کُمد اداره، در جیب خودش گذاشت! او روز بعـد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادے دید،بہ سراغـم آمد و گفت: خانواده فکر کردند ڪہ این پول براے من است و آن را هزینه کردهاند. تو رو خدا برو و بہ آن ها بگو این پول را بہ مسئول مربوطه برسانند. مـن اینجا گرفتارم. تو رو خدا براے من کارے بکن. تازه فهمیدم کہ چرا برخی بزرگـان اینقدر در مـورد #بیت_المـال حساس هستند. راسـت میگویند کہ مرگ خبر نمی کند.[من بعدها پیغام این بنده خدا رابہ خانواده اش رساندم. ولی نتوانستم بگویم ڪہ چطور اورا دیدم] در سیـره پیامبر گرامی اسلام نقل است: روز حـرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بہ یکی از یاران پیامبر تیـری اصابـت کردو همان دم شهیـد شد. یارانش همگی گفتند: بهشـت بـراو گوارا باد. خبر بہ پیامبرص رسید. ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم، زیـرا عبایـی کہ برتـن او بود از #بیت_المـال بود و اوبی اجازه برده و روز قیامـت بہ صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در این لحظه یکی از یاران پیامبـر گفت: من دو بنـد کفـش بـدون اجـازه برداشته ام. حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنـه روز قیامت بہ صورت آتش در پاے تـو قرار می گیرد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_چهـارم
💠 #صدقـه
در میان روزهایی کہ بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها براے من خاطره ساز شد. چـون در آن وضعیت، ما بہ باطن اعمـال آگاه میشدیـم .یعنی ماهیت اتفاقـات وعلـت برخی وقایـع رامـی فهمیدیم. چیزے کہ امروزه به شانس بیان میشود، اصلاً آنجا مورد تأیید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی بہ واسطہ برخی علتها رخ میداد. روزے در دوران جوانـی با اعضاے سپاه بہ اردوے آموزشی رفتیم. کلاس هاے روزانه تمام شد و برنامه اردو بہ شب رسیـدنمیدانید کہ چقدر بچہ های هم دوره را اذیت کردم. بیشترنیـروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم! براے همین یک چادر کوچـک، بہ من و رفیقم دادند و ما را از بقیـه جدا کردند. شب دوم اردو بود کہ باز هم بقیـه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان کہ بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چہ ثـواب اعمال خیر داشتم، بہ خاطر این کارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب بہ چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جاے من خوابیده! من یک بالش مخصوص براے خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براے خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت ومتوجہ نشدم چہ کسی جاے من خوابیده، فکـر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور کہ پوتین پایم بود، جلـو آمدم و یک لگد بہ شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا...کہ امام جماعـت اردوگاه بـود از جا پرید وقلبش را گرفتہ↓
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_پنجـم
وداد می زد کـی بود؟ چـی شد؟وحشـت کردم .سریع ازچادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم کہ حاج آقا جاے خواب نداشته و بچهها براے اینکہ من را اذیت کنن، بہ حاج آقا گفتن کہ این جاے حاضر و آماده براے شماست! اما لگد خیلی بدے زده بودم. بنده خدا یک دستش بہ قلبش بودو یک دستش بہ پشتش! حاج آقا آمـد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنہ، مگہ من چیکار کردم کہ اینجورے لگدزدے؟ اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود کہ پوتین پام کردم و ممکنہ ضربه شدید باشہ. خلاصه اون شـب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد بہ حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تـو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم را برمیدارم. چراغ برداشتم و رفتم توے چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب بہ بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره! حاج آقا هم اومد داخل و هر طورے بود عقرب رو کشتیم.حاجی نگاهی بہ من کرد و گفت: جون من رو نجات دادے، اما بد لگدے زدے، هنوز درد دارم. من هم رفتم توے ماشین خوابیدم .روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم. همان شب، من درحین تمرین در باشگاه ورزش هاے رزمی پایم شکست. اما نکتہ جالب توجه این بود کہ ماجراے آن روز برنامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز بہ من گفت: آن عقرب مأموربـود کہ تو را بکشـد. اما صدقه اے کہ آن روز دادی مرگ تو را بہ عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط بہ آن #صدقہ رادیدم...
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_وششـم
عصـر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کہ همسایه ماست ،خیلی مشکل مالـی داره. هیچی براے خوردن ندارن. اجازه میدے از پولهایی کہ کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور. اما عیب نداره. هر چقدر می خواے بهشون بده. جوان گفت: #صدقہ مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی کہ لگد خورد؛ ایشان در آن روز کارے کرده بود کہ باید این ضربـه را میخورد. ولی بہ نفرین ایشان، پاے تو هم در روز بعـد شکست. بعد بہ اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی براے مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند:" کسانی کہ کتاب الهـی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه بہ آن ها روزے داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پرسودی) را امید دارند کہ نابودے و کساد در آن نیست." یا حدیثی کہ امام باقر علیه السلام فرموده اند:صدقہ دادن، هفتاد بلا از بلاهاے دنیا را دفـع میکند و صدقہ دهنده از مرگ بد رهایی می یابد. البته این نکته را باید ذکر کنم کہ من در آنجا مدت عمر خود را دیدم کہ چیز زیادے از آن نمانده بود .اما بہ من گفتہ شد کہ صدقات،صله رحـم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیهم السلام و حضـور در جلسات دینی و هر کارے کہ براے رضاے خدا انجام دهـی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سی_و_هفتم
💠 #گره_گشایی
بیشترمردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم بہ سادگی عبور میکنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتارے بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوے هستی بہ طور کامـل خواهد دید. در بررسی اعمال خود، مواردے را دیدم کہ برایم بسیار عجیب بود. مثلاً شخصی از من آدرس می خواست من او را کامل راهنمایی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعاے او را بہ خوبی در نامـه عملم مشاهده کردم! یا اینکه وقتی کارے براے رضاے خدا و حل مشکل مردم انجام میدادم ، اثر آن در زندگی روزمره ام مشاهده میشد. اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر میگذرانیم و میگوییم خوب شد اینطور نشد. یا میگوییم :خدا رو شکر کہ از این بدتر نشد، بہ خاطر دعاے خیر افرادے است کہ مشکلی از آنها برطرف کردیم. من هر روز براے رسیدن بہ محل کار، مسیرے طولانی را در اتوبان طی میکنم. همیشه در طی مسیر، اگر ببینم کسی منتظر ماشین است، حتماً او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یڪ ساڪ پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکہ خطرناڪ بود اما ایستادم و او را سوار کردم. ساڪ وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزے نگفتم. پیرزن تا بہ مقصد برسد مرتب براے امـوات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایہ بدهد کہ نگرفتم و گفتم: هرچه می خواهی بدهی براے اموات ما #صلوات بفرست. من در آن سوے هستی، بستگان و اموات خود را دیدم...
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سی_و_هشتم
آن ها از مـن بہ خاطر دعاهاے آن پیرزن و #صلوات هایی کہ برایشان فرستاد، حسابـی تشکر کردند. این را هم بگویم کہ صلوات، واقعاً ذکر و دعاے معجزه گری است. آن قدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است کہ تا از این جهان خارج نشویم قادر بہ درکش نیستیم. پیامبر اکرم ص فرمودند: گرهگشایی از کار مؤمـن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتراست. ثمرات این #گره_گشایی آنجا بسیار ملموس بود. بیشتر این ثمرات در زندگی دنیایی اتفاق میافتد.یعنـی وقتی انسان در این دنیا خودش را بہ خاطر دیگران بہ سختی بیاندازد، اثرش را بیشتر در همین دنیا مشاهده خواهد کرد. یادم میآید کہ در دوران دبیرستان، بیشتر شبها در مسجد و بسیـج بودم. جلسات قـرآن و هیئت کہ تمام میشد، در واحد بسیج بـودم و حتی برخی شبها تا صبـح می ماندم وصبـح بہ مدرسہ میرفتم. یڪ نوجوان دبیرستانـی در بسیـج ثبت نام کرده بود. او چهره اے زیبا داشت و بسیار پسر سادهاے بود.یڪ شب، پس از اتمام فعالیت بسیـج، ساعتم رانگاه کردم. یڪ ساعت بہ اذان صبح بود. بقیـه دوستان بہ منزل رفتند. من هم بہ اتاق دارالقرآن بسیـج رفتـم و مشغول نماز شب شدم. همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد و در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چیزی شده؟ با رنگ پریده گفت: هیچی، شما الان چہ نمازے می خونی؟ گفتم: نماز شـب. قبل از اذان صبـح مستحب است کہ این نماز رو بخوانیم. خیلـی ثواب دارد.گفت:بہ من هم یاد می دے؟
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سی_و_نهم
بہ او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما می دانستم او از چیزی ترسیده و نگران است. بعـد از نماز صبـح با هم از مسجد بیرون آمدیم.گفتم: اگه مشکلی برات پیش اومده بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبروے مسجد یڪ جوان هرزه منتظر من بـود. او میخواست با تهدید من را بہ خانه اش ببرد .حتـی تا نیمه شب منتظرم مانده بـود. من فرار کردم و پیش شما آمدم. روز بعـد یڪ برخورد جدے با آن جـوان کردم و حسابـی او را تهدید کردم. آن جـوان هرزه دیگر سمت بچه هاے مسجد نیامد. این نوجوان هم با مـن رفیـق و مسجدے شد. الان هم از مؤمنان محل ماست. مدتـی بعد، دوستان مـن کہ بہ دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند. اما کل زمان پیگیرے استخدام بنده یڪ هفته بیشتر طول نکشید! تمام رفقاے مـن فکر میکردند کہ مـن پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی کہ براے رضاے خدا براے آن نوجوان کشیدے، باعث شد کہ در ڪار استخدام کمتـر اذیت شوے و ڪار شما زودتر هماهنگ شود. البته این پاداش دنیاے اش بود. پاداش آخرتی اش در نامـہ عمل شما محفوظ است. حتی بہ من گفتند: اینکه ازدواج شما بہ آسانی صورت گرفت و زندگی خوبـی دارے، نتیجه کارهاے خیرے است کہ انجام دادے .من شنیدم کہ مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کارے کہ براے رضاے خـدا و در راه کمک بہ بندگان خدا کشیده باشید، آنقدر در پیشگاه خـدا ارزش پیدا میکند کہ انسان، حسرت کارهاے نکرده را می خورد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهلم
💠 #با_نامحرم
خیلی مطلب در موضوع ارتباط #با_نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یڪ مرد و زن #نامحرم در یڪ مکان خلوت قرار میگیرند، نفر سوم آن ها شیطان است. یا وقتی جوان بہ سوے خدا حرکت می کند، شیطان با ابزار جنس مخالف به سوی او می آید و... یا در جایی دیگر بیان شده کہ در اوقات بیکاری،شیطان به سراغ فکر انسان می رود و... خیلی از رفقای مسجدے و مذهبی را دیده بودم کہ بہ خاطر اختلاط #با_نامحرم، گرفتار شیطان و وسوسه ها شدند و در زندگی بہ مشکلات مختلفی دچار شدند. این موضوع فقط بہ مردان اختصاص نداشت. زنانی کہ #با_نامحرم در تماس بودند نیز بہ همین دردسرها دچار بودند. اینجا بود کہ کلام نورانی حضرت زهرا علیهاالسلام را درڪ میکردم کہ می فرمودند: بهترین (حالت) براے زنان این است کہ (بدون ضرورت) مردان #نامحرم را نبینندو #نامحرمان نیز آنان را نبینند". شکر خدا از دوره جوانی اوقات بیکارے نداشتم کہ بخواهم بہ موضوعات اینگونہ فکرکنـم و در همان ابتداے جوانی شرایط ازدواج براے من فراهم شد. اما در کتاب اعمال من، یک موضوع بود کہ خدا را شکر بہ خیر گذشت.درسال های اولی کہ موبایل آمده بود براے دوستان خودم با گوشی پیامک می فرستادم. بیشتر پیام هاے من شوخی و لطیفه و... بود. آن زمان تلگرام و شبکههاے اجتماعی نبود. لذا از پیامک بیشتر استفاده می شد. رفقاے ما هم در جواب براے ماجُک میفرستادند.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_یکم
در این میان یک نفر با شماره اے ناآشنا براے من متن ها و لطیفه هاے عاشقانه میفرستاد. من هم درجواب براے اوجُک می فرستادم. نمی دانستم این شخص کیست. یڪی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد.اما بیشتر مطالب ارسالی او لطیفه هاے عاشقانه بود. براے همین یکبار از شماره ثابت بہ او زنگ زدم، بہ محض اینکه گوشی را برداشت و بدون اینکه حرفی بزنم متوجه شدم یک خانم جوان است! بلافاصله گوشی را قطع کردم. از آن لحظه بہ بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیام هایش را جواب ندادم. یادم هست با جـوان پشت میز خیلی صحبت کردم. بارها در مورد اعمال و رفتار انسانها براے من مثال میزد. همینطور کہ برخی اعمال روزانه مرا نشان میداد، بہ من گفت: نگاه حرام و ارتباط #با_نامحرم خیلی در رشد معنوے انسانها مشکل ساز است. مگر نخوانده اے کہ در آیه ۳۰ سوره نور می فرماید:
"بہ مؤمنان بگو: چشم هاے خود را از نگاه بہ #نامحرم فرو گیرند". و یا امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید:"نگاه حرام تیرے مسموم از تیرهاے شیطان است. هر ڪس آن را تنها بہ خاطر خدا ترڪ کند، خداوند آرامش و ایمانی بہ او میدهد کہ طعم گوارای آن را در خود می یابد". بعد بہ من گفت:
اگر شما تلفن را قطع نمی کردے، گناه سنگینی در نامه ے اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می دادے. جوان پشت میز، وقتی عشق و علاقه من را بہ شهادت دید یڪ جمله اے بیان کردکہ خیلی برایم عجیب بود.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_دوم
او گفت: "اگر علاقمند باشی و براے شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی کہ شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را بہ عقب میاندازد" از دیگر مواردے کہ در آنجا با آن برخورد داشتم و خیلی مرا عذاب داد، ماجراے شوخی با یکی از همکارانم بود. یڪی از دوستان همکارام، فرزند شهید بود. خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم. یڪبار دوست دیگر ما، بہ شوخی بہ من گفت: تو باید برے با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل بشوید. اگہ ازدواج کنی فلانی هم می شه پسرت! از آن روز بہ بعد، سر شوخی ما باز شد. من دیگه این رفیق را پسرم صدا می کردم. هر زمان به منزل دوستم میرفتم و مادر این بنده خدا را می دیدیم، ناخودآگاه می خندیدم. بعد احساس کردم کہ این کار خیلی بد است. هم در مورد یک #نامحرم اینطور حرف میزنیم و هم آبروے یڪ مادر را... بہ دوستم گفتم: بہ مادرت بگو مارا حلال کند. خوب نیست چنین شوخی هایی داشته باشیم. در آن وادے وانفسا، پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهیدے کہ ما در مورد همسرش شوخی می کردیم. ایشان با ناراحتی گفت: چہ حقی داشتید در مورد یڪ زن #نامحرم و یڪ انسان اینطور شوخی کنید؟ خیلی شرمنده شده بودم. خدا را شکر، چون بعد از مدتی از این کار دست کشیدم و طلب حلالیت کردم مشکلی پیش نیامد. اما ظاهراً دوست من فراموش کرده بود بہ مادرش چیزے بگوید و حلالیت بطلبد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_سوم
💠 #باغ_بهشت
از دیگراتفاقاتی کہ در آن بیابان مشاهده کردم، این بود کہ برخی بستگان و آشنایان کہ قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم. یکی از آنها عموے خدابیامرز من بود.او در بیمارستان هم کنارمن بود. او را دیدم کہ در یڪ باغ بزرگ قرار دارد. سؤال کردم: عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی بہ شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یڪ باغ بزرگ را بہ عنوان ارث براے ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را بہ مادر ما بدهد. اما او با چند نفر دیگر کارے کردند کہ باغ از دست ما خارج شد. آن ها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و ... هیچکدام آن ها عاقبت بہ خیر نشدند. در اینجا نیز همه آن ها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را بہ جاے باغی کہ در دنیا از دست دادم بہ من داده اند تا با یارے خدا در قیامت بہ باغ اصلی برویم. بعد اشاره بہ درب دیگر باغ کرد وگفت: این باغ دو درب دارد کہ یکی از درب هاے باغ براے پدر شماست کہ بہ زودے باز می شود. در نزدیکی باغ عمویم، یڪ باغ بزرگ بود کہ سرسبزی آن مثال زدنی بود. این باغ متعلق بہ یکی از بستگان ما بود. او بہ خاطر یڪ وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود. همینطور کہ بہ باغ اوخیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل بہ خاکستر شد! این فامیل ما بنده خدا باحسرت بہ اطرافش نگاه می کرد.من ازاین ماجرا شگفت زده شدم. با تعجب گفتم چرا باغ شما سوخت؟!
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_چهارم
او هم گفت: پسرم، همه اینها از بلایی است کہ پسرم برسر من می آورد. او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده بہ من برسد. این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار میکرد. بعد پرسیدم: حالا چہ میشود؟ چہ کار باید بکنید؟گفت: مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، بہ شرطی کہ پسرم نابودش نکند. من در جریان ماجراے او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، براے همین بحث را ادامه ندادم... آنجا می توانستیم بہ هر کجا کہ می خواهیم سر بزنیم، یعنی همین کہ اراده می کردیم، بدون لحظه اے درنگ، بہ مقصد میرسیدیم! پسرعمه ام در دوران دفاع مقدس شهیـد شده بود. یڪ لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی کہ در بیان مطالب آنجاست،عدم وجود مشابه در این دنیاست. یعنی نمی دانیم زیباییهاے آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی کہ تاکنون شمال ایران ودریا و سرسبزے جنگلها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هرچہ برایش بگوییم، نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. اما باید بگونهاے بگویم کہ بتواند بہ ذهن نزدیڪ باشد. من وارد باغ بزرگی شدم کہ انتهای آن مشخص نبود. از روے چمن هایی عبور می کردم کہ بسیار نرم و زیبا بودند. بوے عطر گل هاے مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا، همه نوع میوه اے را درخود داشتند.میوه هایی زیبا ودرخشان. من برروے چمن ها دراز کشیدم.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_چهل_و_چهارم او هم گ
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_پنجم
گویی یڪ تخته نرم و راحت شبیه پرقو بود. بوے عطر همہ جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صداے شرشر آب رودخانه بہ گوش میرسید. اصلاً نمیشود آنجا را توصیف کرد. بہ بالاے سرم نگاه کردم. درختان میوه و یڪ درخت نخل پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: خرماے اینجا چہ مزهاے دارد؟ یکباره دیدم درخت نخل بہ سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یڪی از خرما ها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم. در اینجا اگر چیزے خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود. اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. دیدم چمن ها بہ حالت قبل برگشت. بہ سمت رودخانه رفتم. در دنیا معمولاً در ڪنار رودخانهها، زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پاے ما کثیف نشود. اما همین کہ بہ ڪنار رودخانه رسیدم، دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست. بہ آب نگاه کردم، آنقدر زلال بود کہ تا انتهاے رود مشخص بود. دوست داشتم بپرم داخل آب. اما
با خودم گفتم: بهتراست سریعتر بروم بہ سمت قصر پسرعمه ام. ناگفته نماند. آنطرف رود، یڪ قصر زیباے سفید و بزرگ نمایان بود. نمیدانم چطور توصیف کنم. با تمام قصرهاے دنیا متفاوت بود. چیزے شبیه قصرهاے یخی کہ در کارتون های دوران بچگی میدیدیم، تمام دیوارهاے قصر نورانی بود. می خواستم بہ دنبال پلی براے عبور از رودخانه باشم،اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روے آب عبور کنم! از روے آب گذشتم و مبهوت قصر زیباے پسر عمه ام شدم. وقتی با او صحبت میکردم، میگفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیهم السلام هستیم. ما میتوانیم بہ ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است. حتی میتوانیم بہ ملاقات دوستان شهید و شهداے محل و دوستان و بستگان خود برویم.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_ششم
💠#جانبازے_در_رکاب_مولا
سال ۱۳۸۸ توفیق شد کہ در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مڪه و مدینه باشم. ما مُحرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعداز اتمام اعمال، بہ محل قرار ڪاروان آمدم. روحانی ڪاروان به من گفت: سه تا از خواهران ڪاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را براے طواف ببر و برگرد.خسته بودم، اما قبول کردم. سه تا از خانمهاے جوان ڪاروان بہ سمت من آمدند. تا نگاهم بہ آنها خورد سرم را پایین انداختم. یڪ حوله اضافه داشتم. یڪ سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم. گفتم: من درطی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم بہ خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید. یڪی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان بہ محل قرار ڪاروان برگشتم در حالی کہ اعمال آن ها تمام شده بود و در ڪل این مدت، اصلاً بہ آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم. وظیفهاے براے انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط براے رضاے خدا این ڪار را انجام دادم. در آن روزهایی کہ ما در مکه مستقر بودیم ،خیلی ها مرتب بہ بازار می رفتند و...اما من بہ جاے اینگونه ڪارها، چندین بار براے طواف اقدام کردم. ابتدا بہ نیت رهبر معظم انقلاب و سپس بہ نیابت شهدا، مشغول طواف شدم و از تمام فرصتها براے کسب معنویات استفاده ڪردم. در آن لحظاتی کہ اعمال من محاسبه میشد ،
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
『رهبرم سید علـی』
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_چهل_و_ششم 💠#جانبازے
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهل_و_هفتم
جوان پشت میز بہ این موارد اشاره ڪرد وگفت: ثواب طواف هایی کہ بہ نیابت از دیگران انجام دادے، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود. اوایل ماه شعبان بود کہ راهی مدینه شدیم. زیارت ها بہ خوبی انجام میشد. در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخودآگاه اشڪ میریختند. حال عجیبی در ڪاروان ایجاد شده بود. یڪ روز صبح زود در حالی کہ مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم کہ مأمور وهابی دوربین یڪ پسربچه را کہ می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و بہ سرعت دوربین را از دست او گرفتم و بہ پسربچه تحویل دادم. بعد بہ سمت انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم کہ بہ مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ بہ من نگاه می کرد. وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره ڪنار من آمد و دستم را گرفت و بہ فارسی و با صداے بلند گفت: چی می گی؟ دارے لعن می کنی؟ گفتم: نخیر. دستم رو ول کن. اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد. درهمین حالا یکدفعه بہ من نگاه کرد و حرف زشتی را بہ مولا امیرالمؤمنین علیهم السلام زد. من دیگر
سکوت را جایز ندانستم. تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند،دیگر سکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی بہ صورت او زدم. بلافاصله چهارمأمور بہ سرمن ریختند و شروع بہ زدن کردند. یکی از مأمورین ضربه ے محکمی بہ کتف من زد کہ درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد. چند نفر از زائران جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند. من توانستم با کمک آن ها فرار کنم. روزهاے بعد، وقتی براے حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم. چون دوربینهاے بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر، براے من بہ یاد ماندنی شد. اما در لحظات بررسی اعمال، ماجراے درگیری در قبرستان بقیع را بہ من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط بہ عشق مولا علی علیهم السلام با آن مأمور درگیر شدے و ڪتف شما آسیب دید.
براے همین ثواب
#جانبازے_در_رکاب_مولا علی علیهم السلام در نامه عمل شما ثبت شده است!
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali