🔰 درپی شهادت سردار پرافتخار حاج قاسم سلیمانی، حضرت آیت الله خامنهای فرمانده معظم کل قوا با صدور حکمی سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی را به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب کردند.
📝 متن حکم فرمانده معظم کل قوا به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
درپی عروجِ شهید عالیمقام سردار پرافتخار حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه، فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به سردار سرافراز سرتیپ اسماعیل قاآنی که در شمار برجستهترین فرماندهان سپاه در دفاع مقدس بوده و در طول سالیان متمادی در نیروی قدس در کنار سردار شهید در منطقه خدمت کرده است میسپارم. برنامهی آن نیرو عیناً همان برنامهی دوران فرماندهی شهید سلیمانی است. از همهی همکاران آن نیرو حضور و همکاری آنان را با سردار قاآنی خواهانم و توفیق و تأیید و هدایت الهی را برای ایشان مسألت میکنم.
سید علی خامنهای
۱۳ دی ماه ۱۳۹۸
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📸 آخرین دست نوشته شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه سوریه قبل از پرواز
#انتقام_سخت ✊
-----
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📸تصویری از آنچه که درکفن حاج قاسم همراه او دفن می شود
✍پرچم حرم مطهر و تربت سیدالشهدا(ع)، انگشتری که حاج قاسم با آن نماز شب می خواند، عبای نمازهای شب مقام معظم رهبری و امضای شاهدانی از جمله حضرت #امام_خامنه_ای(مدظله العالی)، سید حسن نصرالله و حاج عماد مغنیه که شهادت میدهنداو «#بنده_مخلص_خدا» بود.
#سلیمانی_آسمانی
#انتقام_سخت ✊
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
⚫متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی) به این شرح است:
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
💠با اطلاع از نتایج تحقیقات ستاد کل دربارهی حادثهی هواپیمای مسافربری اوکراینی و اثبات دخالت خطای انسانی در آن، مصیبت درگذشت جانباختگان این حادثهی اندوهبار برای اینجانب بسیار سنگینتر شد. لازم میدانم اولاً به خانوادههای معظم این عزیزان بار دیگر همدردی عمیق و تسلیت صمیمانهی خود را ابراز کنم و از خداوند متعال برای آنان بردباری و آرامش روحی و قلبی تمنا نمایم. ثانیاً به ستاد کل نیروهای مسلح مؤکداً دربارهی پیگیری کوتاهیها یا تقصیرهای احتمالی در این حادثهی دردناک سفارش کنم. ثالثاً مراقبت و پیگیریهای لازم برای عدم امکان تکرار چنین سانحهای را از مدیران و مقامات ذیربط مطالبه نمایم.
پروردگار عزیز و کریم به درگذشتگان لطف و رحمت و به داغداران صبر و اجر عنایت فرماید.
سیّدعلی خامنهای
۲۱ دی ۱۳۹۸
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
💠گذر ایام 🔘 #قسمت_اول
🌿پسری بودم که در مسجد و پای منبر ها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. در دوران مدرسه و سالهای پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال های آخر دوران دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.
🍃راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام می دادم. می دانستم که شهدا، قبل از جهاد اصغر، فقط در جهاد اکبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. #ادامه دارد...
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 ناشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیم هـادی
🔘 #قسمت_دوم
🍃وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود که یک وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم. من می ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم .لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید!
🌿چند روز بعد، با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروانمشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه ،با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم.
البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی می کنم. نمی دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد. نیمههای شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده .فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | این روزهای خدایی...
🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظله العالی)
🔻 پس از ۴۱ سال از پیروزی انقلاب اسلامی، این جمعیّت بینظیر را در تشییع سردار سلیمانی کدام دست قدرتی به میدان آورد؟ این اشک و عشق و شور را چه کسی پدید آورد؟ کدام عاملی میتوانست یک چنین معجزهای را نشان بدهد جز دست قدرت الهی؟
#حاج_قاسم_سلیمانی
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سوم
ترسیده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او میترسند؟! میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماس های من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!
در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. راس ساعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود.موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد می کرد!! خواب از چشمانم رفت. این چه رویایی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائیل را دیدم. ایشان چقدر زیبا بود؟! روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس بودند که متوجه شدم رفقای من، حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سر یک چهارراه، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد می کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید. فکر کردمن حتماً مرده ام. یک لحظه با خودم گفتم پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
32.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نماهنگ | به پاس خون شهید
🌹 آنچه حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنه_ای در نمازجمعه اخیر درباره تبلور دست قدرت خدا گفتند
۱۳۹۸/۱۰/۲۷
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهارم
آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. ساعت دقیقاً۱۲ ظهر بود.نیمه چپ بدنم خیلی درد می کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم . با خودم گفتم: این تعبیر خواب دیشب من است. من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت که وقت رفتن نرسیده.زائران امام رضا علیه السلام منتظرند.باید سریع بروم. ازجا بلند شدم.راننده پیکان گفت:سالمی. گفتم:بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم وروشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد: آهای،مطمئنی سالمی؟ بعد با ماشین دنبال من آمد.او فکر می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائران مشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم ودیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد،اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام،تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم، وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخر الزمانی امام غائب از نظر است.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_پنجم
تلاش های من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دورههای آموزشی، در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. این را هم باید اضافه کنم که؛ من از نظر دوستان و همکارانم، یک شخصیت شوخ، ولی پرکار دارم. یعنی سعی میکنم ،کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همه رفقا می دانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن و...هستم.رفقا می گفتندکه هیچکس از همنشینی با من خسته نمی شود. در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی، همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش میرسید. مدتی بعد، ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما ،مثل خیلی از مردم ،به روزمر گی دچار شد و طی میشد. روزها محل کار بودم و معمولاً شب ها با خانواده. برخی شب ها نیز در مسجد و یا هیئت محل حضور داشتیم. حدود هجده سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_ششم
💠مجروح عملیات
سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریست های وابسته به آمریکا، در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند.آن ها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله میکردند، هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده میشدند، نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار می کردند. شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه ،نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند.عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار، ارتفاعات جاسوسان و کل منطقه مرزی
از وجودعناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد. من در آن عملیات حضور داشتم .از این که پس از سالها ،یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه میکردم، حس خیلی خوبی داشتم. آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم، اما با خودم می گفتم: ما کجا و شهادت؟! دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما کمرنگ شده بود.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_هفتم
درآخرین مراحل این عملیات، تروریست ها برای فرار از منطقه، از گازهای فسفری و اشکآور استفاده کردند تا ما نتوانیم آنها را تعقیب کنیم. آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود.دوداطراف ما را گرفت .رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم .چشمان من به شدت میسوخت.سوزش چشمان من حالت عادی نداشت .چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمانم را باز نگه دارم! به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. پزشک واحد امداد ،قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یک ساعت دیگه خوب می شوی .ساعتی گذشت اما همینطور دردچشم مرا اذیت میکرد.به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرام بخش توانستم استراحت کنم ،اما کماکان درد چشم مرا اذیت میکرد.چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود.نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_هشتم
بیشتر، چشم چپ من را اذیت می کرد.
حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در این مدت صدها بار به دکتر های مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم. تا اینکه یک روز صبح، احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده! درست بود. در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده !حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدیدی داشتم. همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس می کردم که مرا عمل کنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد .عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند. و در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام کردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده، فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده. به علت چسبندگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است.بعد اعلام شدکه
اگر عمل صورت بگیرد، یا چشمان بیمار از بین میرود و یا مغز او آسیب جدی خواهد دید. کمیسیون پزشکی، خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد می دانست و موافق عمل نبود. اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران، کمیسیون بار دیگر تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم ،به سراغ غده در پشت چشم بروند.
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_نهم
عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در یکی از بیمارستان های اصفهان انجام شد. عملی که شش ساعت به طول انجامید. تیم پزشکی قبل از عمل، بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد: به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد. برای همین احتمال موفقیت عمل، کمتر ازپنجاه درصد است و فقط با اصرار بیمار، عمل انجام میشود. با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم. با همسرم که باردار بود و در این سالها سختیهای بسیاری کشیده بود وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم.وارد
اتاق عمل شدم. حس خاصی داشتم. احساس می کردم که از این اتاق عمل دیگر برنمی گردم .تیم پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد. من در همان اول کار بی هوش شدم... عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشکل مواجه شد. پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند. برداشتن غده همانطور که پیشبینی میشد با مشکل جدی همراه شد. آن ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد...
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_دهم
💠پایان عمل جراحی
احساس کردم آن ها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا رو شکر. از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم، برای لحظاتی همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا، با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم .با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام آقاجان سید و... ایستاده بودند.عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسرعمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود.از اینکه بعد از سالها آن ها را می دیدم خیلی خوشحال شدم.
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_یازدهم
زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. که حدود ۲۵ سال پیش. شب قبل از سفر مشهد .عالم خواب. حضرت عزرائیل .با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ،ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره...
بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگر از پزشک ها گفت: دستگاه شوک بیارین... نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم .همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را میتوانستم بخوانم! او با خودش می گفت: خدا کند که برادرم برگرده. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد،ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند!؟
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_دوازدهم
کمی آنطرف تر،داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد! من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را میشناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد ،اما من نه .یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیتها و اعمال آن ها میبینم و... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم: نه! خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است .مکثی کردم و به پسرعمه ام اشاره کردم .بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم ،حالا اینجا و با این وضع بروم ؟! اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید می رفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم. بی اختیار همراه با آن ها حرکت کردم. لحظه ای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!این را هم بگویم که زمان، اصلاً مانند اینجا نبود.
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سیزدهم
من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم! آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسرعمه و عمویم در کنارم حضورداشتند و شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو ملک را می دیدم. چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود.دوست داشتم همیشه با آن ها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت میکردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم!به اطراف نگاه کردم .سمت چپ من در دوردست ها،چیزی شبیه سراب دیده میشد. اما آنچه می دیدم سراب نبود ،شعلههای آتش بود! حرارتش را از راه دورحس میکردم. به سمت راست خیره شدم. دردور دستها یک باغ بزرگ و زیبا، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم. به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم .می خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرارداد!
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_چهاردهم
💠حسابرسی
جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود:" اقرا کتابک، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا." این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت.(آیه ۱۴ سوره اسراء). نگاهی به اطرافیانم کردم .کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. بالای سمت چپ صفحه اول، با خط درشت نوشته شده بود:" ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز" از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه ؟گفت: سن بلوغ شماست.
شما دقیقاً در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است .اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... پرسیدم: این ها چیست؟ گفت: این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم ،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب به من کرد و گفت :نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سه_دقیقه_در_قیامت
🖊 ناشر: نشرشهید هادی
🔘 #قسمت_پانزدهم
یاد حدیثی افتادم که پیامبر صلی الله علیه واله فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال برامتم واجب کرد نماز های پنج گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سرعت به سوی خدا بالا میرود، نماز های پنج گانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود، نماز های پنجگانه می باشد. من قبل از بلوغ،نمازم را شروع کرده بودم و با تشویقهای پدر و مادرم، همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش میآمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شد، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک، یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب، اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیهم السلام فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقیه اعمال قبول می شود. و اگر نماز رد شود...خوشحال شدم. به صفحه اول کتابم نگاه کردم. از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچک ترین کارها .حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که" فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره" یعنی چه .هر چی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن ها جدی جدی نوشته بودند! در داخل این کتاب! درکنار هر کدام از کارهای روزانه من،چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره می شدیم، مثل فیلم به نمایش در می آمد.
▪️رَهبَرَم سَیِّد عَلی▪️
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_شانزدهم
درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید، فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردیم. آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات! یعنی در مواجه با دیگران، حتی فکر افراد را هم میدیدیم. لذا نمی شد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد. غیر از کارها،حتی نیتهای ما ثبت شده بود. آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود. تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمی شد بزنیم. اما خوشحال بودم که از کودکی، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم. از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم. همینطور که به صفحه اول نگاه میکردم و به اعمال خوبم افتخار می کردم ،یکدفعه دیدم، یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم: چرا این ها محو شد.مگه من این کارهای خوب رو نکردم؟ گفت: بله درسته، اما همان روز غیبت یکی از دوستانت رو کردی. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم:چرا؟ چرا همه اعمال من؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر (ص) که میفرماید: سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد.
[بحارالانوار:ج۷۵،ص۲۲۹]
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_هفدهم
رفتم صفحه بعـد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نمـاز اول وقـت ،مسجـد، بسیـج، هیئـت و رضایـت پـدر و مـادر و... فیلم تمام اعمـال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمـال خوب، مورد تایید من بـود. آن زمان دوران دفـاع مقـدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند. خیلی از کارهـای خوبی که فراموش کرده بـودم تماماً برای من یادآوری می شـد. اما با تعجـب دوباره مشاهـده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: این دفعـه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم!؟ جوان گفت: یکی از رفقـای مذهبـی ات را مسخـره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد. بعد بدون اینکه حرفی بزند، آیه سی ام سوره یس برایم یادآوری شد:روز قیامـت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است ."یا حَسرَهً علی العِباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکارگذاشتن رفقـا بودم. با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه. رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، با رفقـا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم. هیچ گنـاهی همراه با شوخی های من نبود.برای همین شوخی هاوخنده های من،به عنوان کـار خوب ثبـت شده بود.باخودم گفتم :خدا را شکر.
یاد حدیثی افتادم که امام حسیـن علیه السلام می فرماید:👇👇
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_هجدهم
برترین اعمـال بعداز اقامـه نمـاز ،شاد کردن دل مومن است؛ البتـه از طریقی که گناه در آن نباشد. [المناقب،ج۴،ص۷۵] خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجـب دیدم که
ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده ! به آقایی که پشت میز نشستـه بـود با لبخندی از سر تعجب گفتم:حج؟! من در این سن کی مکه رفتم که خبـر ندارم!؟ گفت :ثـواب حـج ثبت شده، برخی اعمال باعث میشود که ثـواب چندین حـج در نامـه عمـل شما ثبـت شود.مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی. یا مثلاً زیـارت با معرفـت امام رضـا علیه السلام و... اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمـال خوب من در حال پاک شدن است. دیگر نیاز به سوال نبود. خودم مشاهده کردم که آخرشـب با رفقا جمع شده بودیـم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می فرمود: برخی اعمـال باعث حبط (نابودی) اعمـال (خوب انسان) میشود. به دو نفـری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید!؟ همینطور اعمـال خوب من نابود میشود. سـری به نشانـه ناامیدی و اینـکه نمیتوانند کاری انجام دهند برای تکان دادند.همینطور ورق میزدم واعمال خوبـی را میدیدم که خیلی برایـش زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد. فشار روحی شدیدی داشتم. کم مونده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم .نمی دانستم چه کنم. هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبـت شده بود. اعمال خوب من، همه از پرونده ام خارج میشد و به پرونـده دیگران منتقـل میشد.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖋 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_نوزدهـم
💠نیّـت
"وکتـاب اعمـال آنـان در آنجـا گـذارده میشود. پس گناهـکاران را می بینی در حالی که از آنچـه در آن اسـت ترسـان و هراسـان هستند و میگویند: وای بر ما ،این چه کتـاب اسـت که هیـچ عمل کوچـک و بـزرگ را کنار نگذاشتـه، مگر اینکه ثبـت کرده است. اعمـال خود را حاضـر می بیننـد و پروردگارت به هیچ کس ستـم نمیکند"( کهف ۴۹) صفحات را که ورق می زدم، وقتی عملی بسیار ارزشمنـد بود، آن عمل درشـت در بالای صفحه نوشتـه شـده بـود.در یکی از صفحات، به صورت بسیـار بزرگ نوشتـه شده بود: #کـمـک_به_یـک_خانـــواده_فقـیـر
شرح جزئیـات و فیلـم آن موجود بـود، ولـی راستش را بخواهیـد من هرچی فکر کردم به یـاد نیاوردم که به آن خانـواده کمک کـرده باشـم! یعنی دوسـت داشتم، اما توان مالی نداشتـم که به آن ها کمک کنم. آن خانـواده را میشناختـم. آن ها در همسایگی ما بودنـد و اوضـاع مالـی خوبی نداشتند. خیلی دلم میخواسـت به آنها کمک کنم، برای همیـن یک روز از خانه خارج شـدم و به بازار رفتـم. به دو نفـر از اعضـای فامیـل که وضـع مالـی خوبـی داشتند مراجعـه کـردم .من شـرح حال آن خانـواده را گفتـم و اینکـه چقـدر درمشکلات هستنـد، اما آن ها اعتنایـی نکردنـد .حتی یکی از آن ها به من گفـت: بچـه، این کارا به تـو نیومـده. ایـن کار بزرگترهـاسـت.
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali