eitaa logo
خط رهبری
3.6هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
130 فایل
🔰«خط رهبری»: صفحه ویژه تولیدات مربوط به رهبر انقلاب در خبرگزاری #فارس ✔️ تبیینِ شخصیت، مواضع، مطالبات و نظام فکری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | من دیگه دوچرخه نمیخوام! 🔸 و سنگری که به سبک و سیاق روزهای دفاع مقدس در آن برپا شده است یک دقیقه هم از جمعیت خالی نمی‌شود. در همان چند ساعتی که آنجا هستم کم نیستند بانوانی که دل یک دله می‌کنند و تمام طلاهایشان را به‌یک‌باره می‌بخشند یا زائرانی که همان جا تکه‌ کوچک طلایی که دارند از گوش درمی‌آورند و به دست خادم‌ها می‌سپارند، گاهی این طلاها یادگاری‌های خانوادگی است و جز ارزش مادی‌شان چند نسل را در دل خود نگه داشته‌اند اما هیچ خاطره و هیچ یادگاری‌ای باعث نمی‌شود این آدم‌ها از این صف بلندبالا دل بکنند و چشم به روی درد و رنج ببندند. 🔹 میان بزرگ‌ترها و طلاهایی که به همراه دارند حضور کودکانی که باارزش‌ترین دارایی‌شان را برای اهدا با خود آورده‌اند از شیرین‌ترین صحنه‌هایی است که می‌شود در دل این جمعیت شکار کرد. مثل امیرعلی هفت‌ساله که قلکش را آورده تا آدم بدهای زمین دست از سر بچه‌ها بردارند. هم‌صحبت مادرش که می‌شوم می‌گوید: امیرعلی جان بالاخره در جریان اخبار لبنان و غزه به‌اندازه سنش قرار داشت و در شبکه‌ پویا هم دیده بود که یکی از بچه‌ها هدیه‌های تولدش را به بخشیده است. از همان روز مدام از من می‌پرسید مامان من چی می‌تونم اهدا کنم؟! وقتی پیشنهاد دادم قلکش را هدیه کند بسیار خوشحال شد البته این را هم بگویم که امیرعلی قرار بود با پول‌های قلکش بخرد و خیلی هم دوست داشت این اتفاق زودتر بیفتد و روی قلکش حساس بود اما خودش اصرار داشت که باید پول‌هایی که جمع کرده را برای بچه‌های لبنانی بفرستد. 🔸 امیرعلی اخم مردانه‌ای می‌کند و افسار گفت‌وگو را دست می‌گیرد: من دیگه دوچرخه نمیخوام، آدم بدها می‌زنند به خونه‌ بچه‌ها و مامان باباهاشون و اونا حتی هم ندارن، من میخوام با قلکم باهاشون بجنگم. @rahbari_plus
خط رهبری
🏴 #جهاد_روایت | خانه‌‌‌ی دل‌دریایی‌ها 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۲ ✍️
🏴 | این کاربر بروز‌رسانی شد! 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۳ ✍️ نویسنده روایت: فاطمه دولتی 🔸 چفیه را برای بار دهم گرفتم زیرِ دهن کلمن. کمی که مرطوب شد، انداختمش به سر و پرسیدم:«ماشین پیدا نشد؟» 🔹 همسرم سرش را به نشانه نه تکان داده و رفت تا دوباره تلاش کند. از آسمان آتش می‌بارید انگار، قرار بود پیش از طلوع مرز را رد کنیم، محاسباتمان اشتباه از آب در آمد، حالا یازده ظهر ایستاده بودیم وسطِ جاده، معلوم نبود کی ماشینی برای رفتن به بیابیم. 🔸 چفیه خشکِ خشک شده بود که همسرم برگشت و گفت:«یه ماشین هست، ولی بوی گازوئیل میده.» 🔹 چه اهمیتی داشت؟ پیش افتادم و جاگیر شدم در صندلی‌ ماشینی که فنرش کمر را اذیت می‌کرد. بوی گازوئیلی که زیر دماغم بود را نادیده گرفتم و گفتم:«الهی شکر. الحمدالله.» 🔸 راننده دوبار مسیر عوض کرد تا به قول خودش زودتر به مقصد برسد، از کوره‌راه‌هایی رفت که به عقل جن هم نمی‌رسید و سرآخر گرسنه و تشنه و هلاک جایی پشتِ قبرستان وادی‌اسلام پیاده‌مان کرد. بزرگ‌تر از تصورم بود و دو طرف جاده‌اش پر بود از دبه‌های بزرگِ گلاب. کنار بساط یکی از گلاب‌فروش‌ها مرد عربی کوتاه قامتی ایستاده بود. درپوشِ دیگ بزرگی را توی دست گرفته بود، میان درپوش یکبارمصرف‌های کوچک برنج و لوبیا قرار داشت. صدای التماس معده‌ام را ‌شنیدم. پا سست کردم. همسرم مردد نگاهم کرد و گفت:«برنج و لوبیاستا. دیگه هیچی نداره. تو که لوبیا نمی‌خوری.» 🔹 لوبیا نمی‌خوردم؟ شانه بالا انداختم. به جای یک ظرف، دو ظرف برداشتم. کنار دبه‌های گلاب روی تکه سنگی نشستم و با منظره‌ی وادی‌اسلام و سرخی خورشیدی که دامن‌کشان می‌رفت تا جایش را به ماه بدهد غذایم را خوردم، تا آخرین دانه‌ی برنجش را. 🔸 جان به تنم برگشت. باقی مسیر را پر گرفتم. شارع‌الرسول را پشت سر گذاشتم و مقابل ایوان طلای علی‌ابن‌ابی‌طالب ایستادم. وقت برای زیارت کم بود، پس به زیارت‌نامه خواندن سرپایی بسنده کردیم و پیاده‌رویی آغاز شد. شنیده بودیم تا عمود ۱ راه زیادی در پیش داریم و می‌خواستیم تا آخرین قطره توانمان پیش برویم. 🔹 پیش از رسیدن به عمود ۱ تصمیم به توقف گرفتیم. خلوتی پیدا کردیم. خنک بود اما نه تشک داشت، نه بالشت. موکت چرک‌مرده‌ی نارنجی رنگی کف موکب را پوشانده بود. همسرم گفت:«می‌خوای بریم یه جای بهتر پیدا کنیم؟» 🔸 جای بهتر؟ وارد موکب شدم، کیفم را گذاشتم زیر سر، مچاله شدم روی موکت‌های نارنجی. چادرم شد رواندازم. لحظه‌ای پیش از اینکه پلک‌هایم بیافتد روی هم و خواب مرا با خود ببرد از خودم پرسیدم:«این تویی؟!» 🔹 این من بودم. نسخه‌ی جدیدی از یک دخترنازپرورده‌ی کم‌طاقت‌ که تازه متولد شده بود؛ نسخه‌ای دوست‌داشتنی که می‌خواست بماند! 🔰 رهبر معظم انقلاب: « روحیاتِ معنوی سفر اربعین را حفظ کنید در این‌جور حوادث که شما دست قدرت الهی را پشت سرش بوضوح می‌بینید و برکاتش را مشاهده میکنید، باید کرد. اگر شکر کردیم میماند، اگر شکر نکردیم گرفته میشود... این حادثه‌ی راه‌پیمایی را شکر کنید. شکرش ازجمله به این است که آن روحیّات را، آن حالات را -که در این دو سه روزی که مشغول راه‌پیمایی بودید، آنجا مشاهده کردید یا احساس کردید- در خودتان نگه دارید؛ آن برادری را، آن مهربانی را، آن توجّه به ولایت را، آن آماده شدن بدن برای تَعَب کشیدن را، آن ترجیح دادن زحمت کشیدن و عرق ریختن و راه رفتن بر راحتی و تنبلی را. در همه‌ی‌ امور زندگی باید این را دنبال کرد؛ این میشود شکر.» ۰۳/۰۹/۱۳۹۵ @rahbari_plus