eitaa logo
راه بھشـتی 🇮🇷🇵🇸 ًًًًٍٍٍٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚٚ
1.6هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
17.9هزار ویدیو
164 فایل
﷽ 💠 شهید مظلوم بهشتی🌷: 🔸ارزشــ‌ها را بشنـاس و اشخاص را با ارزش‌هـا بسنج❗️ 💛 (کانالے باهدف نشر و تبیین ارزش‌ها) 📋 ارتباط •° @ya2hasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید👆 فیلمی از مدافع حرم 🌷حمید سیاهکالی مرادی 🌷 در ساختمان الشهداء استان قزوین 📚موضوع مرتبط: 🦋 🦋 📅مناسبت مرتبط: 🎈تاریخ تولد 🎈 مبارک
💗 خدا را به دنبالش فرستاده بود؛ براق را رامش کرده بود و آسمان را چراغان. بیت المقدس بی‌تاب دیدارش بود. بی‌تاب اولین محمد تا نشانه های آخرین محمد، فاتح آینده اش را در او ببیند‌. 💗 به آسمان که کرد، پیامبران به پیشوازش آمدند و فرشتگان تعظیم و تکریم کنان راه را باز کردند. آسمان به آسمان بالا رفت تا به آسمان هفتم رسید. تا نزدیکی . جایی که جبرئیل امین اذن حضور نداشت. 💗 آنجا خدا منتظرش بود. آسمان را خلوت کرده بود برای دیدار خصوصی با حبیب‌اش. 💗 آن شب رب‌العالمین و رحمت للعالمین از هر دری سخن گفتند، حتی از روشن بشریت. 💗خدا در شب هم از ما غافل نبود؛ به عزت و جلال خودش سوگند یاد کرد که دین را بوسیله ۱۲ نوری که نام‌شان بر ساق عرش نوشته شده است، برتری بخشد و زمین را بوسیله از وجود اهل معصیت پاک کند و سلطنت شرق و غرب عالم را به او دهد. 🦋 ویژه پیامبر اکرم
🌹 ✌️👇 تا آخرش بخونید✌️👇 شب همان شب که سفر مبداء دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید مرد آن است که تا لحظه‌ی آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده 💗💚 گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه‌ی ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن جگر شیر نداری سفر عشق مکن عنکبوت آیه.ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟! از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟! یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید من که از آتش دل چون خُمِ مِی درجوشم مُهر، بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست شِقْشِقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست..💔 می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام چشم وا کن احد آیینه‌ی عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آن که انگیزه‌اش از جنگ غنیمت باشد با خبر نیست که طاعت به باشد داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود داد و بیداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند غمی نیست می‌ماند جای سالم به تنش نیست ولی می‌ماند مرد مولاست که تا لحظه‌ی آخر مانده💚 دشمن از کشتن او خسته شده٬ درمانده در دل جنگ نه هر خار و خسی می‌ماند جگر حمزه اگر داشت کسی می‌ماند مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون آن چنانی که علی از اُحد آمد بیرون می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد اِن یَکاد از نفس بر تن دارد کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه فاطمه با رایحه‌ی گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌رسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد با جهاز شتران کوه بر پا شد و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می‌رفت تا که از غار بعثت دیگر آرد پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت گفت: این بار به پایان سفر می‌گویم ” بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم” راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی‌ست💗💗 گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمّه بگویم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب به من سیب تعارف کرده گفتنی‌ها همگی گفته شد آن جا اما واژه در واژه شنیدند صدا را اما… سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام شهر این بار کمر بسته به انکار علی ریسمان هم گره انداخته در کار علی بگذارید نگویم که اُحد می‌لرزد در و دیوار ازین قصه به خود می‌لرزد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌نویسم که “شب تار سحر می‌گردد” یک نفر مانده ازین قوم که برمی‌گردد... 🤲💗 💗🤲 💚بحق زینب کبری سلام الله علیها💚 💚💚💕 💚 ⁦ 🦋@rahe_beheshti