🌹ریّان برگرد🌹
ریان بن صلت می گوید:
می خواستم از خراسان برگردم به عراق
رفتم که با #امام_رضا علیه السلام خداحافظی کنم.
✳️توی راه با خودم گفتم یادم باشد بعد از خداحافظی، یکی از لباس های امام را از ایشان بگیرم که کفنم باشد.
✳️باز با خودم گفتم یادم باشد از آقاچند درهم از مال شخصی خودش را بخواهم که تبرک باشد و با آن ها برای دخترهایم انگشتر بسازم.
پیش امام رسیدم.
از فکر جدایی با امام و شدت دلتنگی گریه کردم و اصلاً کارهای دیگر را یادم رفت.
بیرون آمدم.
امام صدایم زد: ریّان برگرد!
برگشتم
🔴فرمود : دوست داری یک مقدار از درهم های خودم را بدهم تا برای دخترهایت انگشتر بسازی؟
🔴دلت می خواهد یکی از پیراهن هایم را بدهم که هر وقت از دنیا رفتی ، با آن کفنت کنند؟....
📔منتهی الآمال
@rahe_ebrahim
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
#ارادت_به_امام_رضا (ع)
💠از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند، نگذاشتم.
گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر انداز، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر. رفتیم طرف ساختمان.
💠مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها!
گفت: پس اسم عملیات #امام_رضا (ع) است. با نوای #یا_علی_بن_موسی_الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم.
💠تکفیری ها می پرسیدند:من انتم؟
حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد:
نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)،
نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)،
نحن ابناء الحسین (ع).
با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن پرواز کرد.
💠هشت نفری با رمز ذکر #امام_رضا (ع) وارد معرکه شدیم. حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب.
#شهید_مدافع_حرم_حسن_قاسمی_دانا🌹
#به_روایت_شهید_مصطفی_صدرزاده
#مجله_فکه
@rahe_ebrahim
🔷بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که #شهید شدی؟
🔷گفته بود: به خاطر این که #شب_های_جمعه زیارت حرم #امام_رضا (ع) رفتنم قطع نشد.
راست می گفت: چهار سال برنامه ثابتش این بود. #شب _جمعه می رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زیارت #امام_رضا (ع) بود و دم صبح کله پاچه می خورد و می آمد خانه.
#شهید_مدافع_حرم_حسن_قاسمی_دانا 🌹
#به_روایت_برادر_شهید
#شب_جمعه
#زیارت_امام_رضا_ع
@rahe_ebrahim