👈🏼 #ابوحنیفه امام اعظم صدها میلیون مسلمان #اهل_سنت است. او دارای عقاید خطرناکی در #توحید است. #ابن_حبان بستی و #خطیب_بغدادی روایتی نقل می کنند:
✖️ «... سمعنا أبا حنيفة يقول: لو أن رجلا عبد هذا #البغل تقربا بذلك إلى الله جل وعلا لم أر بذلك بأسا.»
ما می شنیدیم که #ابو_حنیفه میگفت: اگر مردی این #قاطر را متقربا الی الله عبادت کند، از نظر من اشکالی ندارد!!!
📚 المجروحین ج2 ص413
🔻این عبارت با اندکی تفاوت در تاریخ بغداد آمده است:
✖️ «... لو أن رجلاً عبد هذه النعل يتقرب بها إلى الله لم أر بذلك بأسًا. فقال سَعِيد : هذا الكفر صراحًا.»
ما میشنیدیم که «ابوحنیفه» میگفت: اگر مردی این #کفش (که صحیح همان بغل یعنی قاطر است و به نعل تصحیف شده است) را متقربا الی الله پرستش کند، من هیچ اشکالی در این نمیبینم. سعید بن عبدالعزیز گفت: این #کفر آشکار است.
📚 تاريخ بغداد ج13 ص375
#نقد_وهابیت
#پاسخ_به_شبهات
#پاسخ_به_شبهات_وهابیت
#مطاعن #مطاعن_دشمنان_اهلبیت
🔰 @Adyanuniv🔰
http://sapp.ir/raheamin▫
🚨 گاهی شام برای خوردن نداشتیم!
💠 #رهبر_انقلاب:⭕️ ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم، چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای #پدرم فقط ولی ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شبهایی اتفاق میافتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما #کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفشها را می شکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه #خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چارها
http://sapp.ir/raheamin▫
https://eitaa.com/raheamin▫
🗨️ما رو در ویراستی دنبال کنید
https://virasty.com/raheamin
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🔴گاهی شام برای خوردن نداشتیم!
✍رهبر انقلاب: ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم، چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای #پدرم فقط ولی ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو. وضعمان خیلی خوب نبود و شبهایی اتفاق میافتاد در منزل ما که شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما #کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خب این کفشها را می شکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه #خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ولی خلاصه چارهای نداشتیم.
📚 برگرفته از کتاب 1318، خاطرات خودگفتهی رهبر انقلاب