#خاطره #معجزه #عبرت
🔰عاقبت ناشکری
سلام خسته نباشید
من۳تابچه پسردارم پسر اولم سال۹۰ که دنیا اومد سوزن تو شکمم شکست وکسی نفهمید و خلاصه با هزار مکافات منو دوباره جراحی کردن که سوزن رو درآوردن بااینکه ۱۹سال داشتم خیلی سختی کشیدم بعد ۴سال دوباره باردارشدم وپسر دوم دنیا اومد باز هم خیلی خونریزی شدید داشتم، دیگه همونجا گفتم که هیچوقت بچه دار نمیشم!
امابعد از چند ۹ماه دیدم ک دوباره حالم بده ،رفتم دکترگفت بارداری نمیدونید دنیا اون لحظه روسرم خراب شد
همش گریه میکردم ک چرا باردار شدم😭 خدایا من بچه نمیخوام🙏
خلاصه به شوهرم گفتم میخوام سقطش کنم. خیلی عصبانی شد😡😤
گفت نعمتی که خدا داده من اجازه همچنین کاری رونمیدم .
خلاصه مثلا منو قانع کرد، اما من هرروز چیزای سنگین بلندمیکردم کمد،تخت وسایل سنگین که بچه سقط بشه!
اماهیچ خبری ازافتادن بچه نمیشد تا اینکه بچه توشکمم بزرگ وبزرگتر شد ومن مدام غُر میزدم و ناشکری میکردم
وقتی فهمیدم اینم پسره ،همش به شوهرم میگفتم پس به دنیا اومد اینو میدیم به یکی که بچه نداره
ماه های آخربارداریم بود که دکترگفت بچه چرخش نکرده و باید سزارین بشه
حالا ۱ ماه تا زایمانم مونده بود
هرچی من گفتم نمیشه کامل نشده دکترمیگفت نه باید سزارین بشی.
خلاصه زن داداشم منو به زور برد دکتر و من سزارین کردم. اما چه سزارینی از دردش که نگم براتون اما وقتی بچه بخ دنیا اومد یه بچه ریزوعقب افتاده !!
دیگه اونجا بود که دنیا روسرم خراب شد و تازه پی بردم به اشتباه وگناهی که کردم و ناشکری که به درگاه خدا کرده بودم 😔وقتی مرخص شدم رفتم خونه نه شیر داشتم که به بچه بدم نه بچه توانایی داشت سینه روبگیره
باهزار مکافات و بدبختی با قاشق بهش شیر یا شیرخشک میدادیم آخه ازبس دهنش کوچک بود سرشیشه نمیرفت تودهنش
دیگه نگاه ترحم آمیز اطرافیان به بچه ومن که بماند
منم شب و روزگارم شده بودگریه😭😭 مادر و پدرم هم که اوضاعمو میدیدن کلی غصه میخوردن
بچه با هزار مکافات بزرگ شد آخه اوایل همه میگفتن این سالم نیس و میمیره ولی خب خدا خواست و زنده موند و با بدبختی بزرگ شد اما ۱ سالش که شد نه راه میرفت نه حرف میزد
دکتر که بردم گفت سندروم داره😔 شوهرم میگفت نتیجه ناشکری توئه خدا گذاشت تو کاسمون😡
یه روز تلویزیون حرم حضرت عباس رو نشون میداد و روضه میخوند!
دلم خیلی شکست همونجا پای تلویزیون کلی گریه کردم وگفتم خدایا منو ببخش وخدا روبه اهل بیت قسم دادم که بچمو شفا بدن یهو به دلم افتاد، من که کربلا نمیتونم برم چطوره برم مشهد شفای بچمو بگیرم.
شب که شد به شوهرم گفتم بریم مشهد اونم انگاری ازخداش بود گفت فردا میرم سرکار مرخصی بگیرم اگه دادن چشم. خلاصه مرخصی جورشد و رفتیم بابچه مشهد همین که توحرم رسیدم دیگه گریه امونم نداد😭😭😭
نشستم روسنگ فرش حرم و بچه روگذاشتم کنارم وبا امام رضاحرف زدن گفتم امام رضا تورو به جان مادرت زهرا تو رو به جان جوادت قسم منو دست خالی برنگردون😭😭
آخه من سیده هستم تومحل خودمون خیلی به سادات احترام میزارن واعتقاد دارن
همونجا کلی قسم دادم ک امام رضا اگه بچمو شفا ندین پس من کجابرم غیر اینجا🙏
شما شفای بچمو از خدا بخواهید 🙏
یه دوسه روزی مشهدبودم و اومدم شهرمون
شاید باورتون نشه صبحی که رسیدم خواب بودم ،دیدم بچه اومده بالاسرم صدا میزنه مامان !!😳🤯
اول فک کردم خوابم ولی چند بار که صدام زد دیدم خدا نظر لطف وعنایتشو و اهل بیت وامام رضا بهم نشون دادند🤲 الان پسرم۳سالشه هم راه میره هم اینقدر حرف میزنه که گاهی خسته میشم از اتاق میندازمش بیرون😂 وهم اینکه از سندروم هم خبری نیست وخواستم به همه ی شماعزیزان بگم هیچوقت به درگاه خدا ناشکری نکنین
خدا هیچوقت بَدِ بنده هاشو نمیخواد راستی اینم بگم من این بچمو یه کوچولو بیشتر از بقیه شون دوست دارم 😁😁😁
┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄
@RAHEKHODA