🔅 #پندانه
✍ گر با خداباشی، حکمتش را خواهی فهمید
🔹زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.
🔸یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلومش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد. خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هرچند قیافه زیاد جالبی هم نداشت.
🔹زن من از زن اول پدرزنم بود که مادرش فوت شده بود. در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.
🔸مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم و دختر او را بگیرم.
🔹تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، بهخصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.
🔸پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از گذشت مدتی از طلاق این کار را میکند. اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم.
🔹و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
🔸در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهرزنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.
🔹سالها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهرزنم صاحب اولاد نشده و نازابودنش قطعی است.
🔸اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدیدفراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری نداشتم.
🔰 وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛
و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است، و خدا میداند و شما نمیدانید. (بقره: 216)
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
🔹پیغام سیدالشهدا برای شیعیان
🔸استاد مسعود عالی
#سخنرانی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
هدایت شده از .. Yazahra
✨﷽✨
🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
هدایت شده از .. Yazahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ یک انگلیسی تازه مسلمان شده به این سوال که چرا بچههای ما بجای الگو قراردادن پیامبران و یارانش، اَبَر قهرمانهای غربی رو الگو قرار میدهند؟
⭕️ این خانم از مخدّر خطرناکی صحبت میکنه که مادر پدرها در اختیار فرزندانشان قرار میدهند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎚🖥 #سخنرانی -کوتاه- #منبر
📜موضوع: شیعه و زدن اعتقادات
وهابیت
🎙 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا #هاشمی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
✨#فوق_کلام_مخلوق_دون_کلام_خالق🌿
✅أمیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهالسلام:
🔸لا تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.
🔹نادان را نخواهی ديد مگر يا افراطگر و يا تفريطگر.
📚نهجالبلاغه، حکمت ٧٠، (ترجمه علامه جعفری)
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
«این هم یکی از کرامات اهلبیت نبوت علیهمالسلام است که سخنانشان پایینتر از سخنان خالق و بالاتر از سخنان مخلوق است. وای بر کسانی که اینها را بخوانند و هیچ نفهمند که اینها تلخ است، شور است، بی مزه است، شیرین است، چه هست؟ با شیرینیهای دیگر فرقش چیست؟ هیچ اهمیتی [به این مضامین] ندهند».
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💫@rahekhoda
✍امام علي عليه السلام
دنیا دار گذر است نه دار اقامت و مردم در آن دو گروهند: گروهی خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و گروهی خود را خریدند و آزاد کردند.
📗نهج البلاغه، حکمت133
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠 @rahekhoda
🌴🍁🍁🌴🍁🍁🌴
#داستان_آموزنده
🔆پسر هارون الرشید که ولیعهدی پدر را نپذیرفت⁉️🤔
🍃هارون الرشيد بيست و يك پسر داشت كه سه تاى آن ها را به ترتيب وليهد خود كرده بود؛ يكى محمد امين ، دومى مامون الرشيد و سومى مؤتمن .
🍃در اين ميان قاسم پسرى بود كه گوهر پاكش از صلب آن ناپاك ؛ چون مرواريدى از درياى تلخ و شور، ظاهر گشته و فيض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دريافته بود. او از تاءثير صحبت ايشان روى دل از زخارف دنيا بر تافته و طريقه پدر و آرزوى تاج و تخت را ترك گفته بود. قاسم جامه كهنه و مندرس كرباسين پوشيده و قرص نان جويى روزه خود را افطار مى كرد و پيوسته به قبرستان رفته و به نظر عبرت بر مرده ها مى نگريست و مانند ابر بهار اشك مى ريخت .
🍃روزى پدرش در مكانى نشسته بود، وزرا و بزرگان و اعيان و اشراف در خدمتش كمر بندگى بسته و هر يك به تناسب مقام خود نشسته بودند كه آن پسر با لباس مندرس و كهنه و سر و وضعى ساده و معمولى از آنجا عبور كرد، گروهى از حضار گفتند:
🍃اين پسر سر امير را در ميان پادشاهان زير ننگ كرده ! امير بايد او را از اين وضع ناپسند منع نمايد، اين حرفها به گوش هارون الرشيد رسيد، او پسر را خواست و از روى مهربانى و شفقت زبان به نصيحت او گشود. آن جوان سعادتمند گفت :
🍃اى پدر! عزت دنيا را ديدم و شيرينى رياست را چشيدم حالا از تو مى خواهم كه مرا به حال خود واگذارى تا عبادت خدا بجا آورم و زاد و توشه اى براى آخرتم فراهم سازم ، من از دنياى فانى چيزى نمى خواهم و از درخت دولت پادشاهى تو ثمرى نخواستم . هارون قبول نكرد و به وزير خود گفت : فرمان ايالت مصر و اطراف آن را بنويس .
🍃قاسم گفت : اى پدر! دست از سر من بردار والا ترك شهر و ديار مى كنم و از تو مى گريزم .
هارون براى اينكه پسر را از اين كار منصرف كند با مهربانى گفت : فرزندم ! من طاقت دورى تو را ندارم ، اگر تو ترك وطن گويى روزگار بى تو چگونه به من خواهد گذشت ؟!
🍃گفت : تو فرزندان ديگرى هم دارى كه دلت با ديدن آنها شاد شود. سرانجام چون ديد پدر دست از او بر نمى دارد، نيم شبى خدم و حشم را غافل كرد و از دارالخلافه گريخت و تا بصره در هيچ جا توقف نكرد. او به جز قرآنى ، از مال دنيا هيچ با خود بر نداشت . در بصره با كارگرى امرار معاش مى كرد.
ابو عامر بصرى مى گويد:
🍃ديوار باغ من خراب شده بود، از خانه بيرون آمدم تا كارگرى بيابم و ديوار باغم را بسازم . جوان زيبارويى را ديدم كه آثار بزرگى از او نمايان بود و بيل و زنبيلى در پيش خود نهاده و قرآن تلاوت مى كرد.
🍃گفتم : اى جوان ! كار مى كنى ؟
گفت : بله براى كار كردن آفريده شده ام ، با من چه كار دارى ؟
🍃گفتم : گل كارى ، گفت : به اين شرط مى آيم كه يك درهم و نصف به من مزد دهى و وقت نمازم به من فرصت دهى تا نماز را سر وقت بخوانم . قبول كردم و او را بر سر كار آوردم . چون غروب آمدم ، ديدم يك تنه كار ده نفر را كرده است ! دو درهم به او دادم ، قبول ، نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت .
روز ديگر به دنبال وى به بازار رفتم ولى او را نيافتم ، سراغش را گرفتم ، گفتند: فقط شنبه ها كار مى كند، كارم را به تعويق انداختم تا روز شنبه رسيد، به بازار رفتم همچنان او را مشغول تلاوت قرآن ديدم ، سلام مى كردم گويا از عالم غيب او را كمك مى كردند. شب خواستم به او سه درهم بدهم قبول نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت .
🍃شنبه سوم به بازار دنبال او رفتم او را نيافتم ، از او سراغ گرفتم ، گفتند: سه روز است در خرابه اى بيمار افتاده ، به شخصى التماس كردم مرا نزد او ببرد، او را ديدم كه در خرابه اى بى در و پيكر بيهوش افتاده و نيم خشتى زير سر نهاده است . سلام كردم چون در حالت احتضار بود توجهى نكرد، ديگر بار كه سلام كردم مرا شناخت ، خواستم سر او را به دامن بگيرم نگذاشت و گفت : اين سر را بر روى خاك بگذار كه جز خاك او را سزاوار نيست و من هم دوباره سر او را بر خاك نهادم .
🍃گفتم : اگر وصيتى دارى به من بگو، گفت : از تو مى خواهم وقتى مردم مرا به خاك بسپارى و بگويى پروردگارا! اين بنده خوار و ذليل تو است كه از دنيا و مال و منصب آن گريخت و رو به درگاه تو آورد كه شايد او را بپذيرى پس به فضل و رحمت خود، او را قبول كن و از تقصيرات او درگذر. آنگاه پيراهن و زنبيل مرا به قبر كن ده و قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشيد برسان و به او بگو اين امانتى است از جوانى غريب كه گفت : مبادا با اين غفلتى كه دارى بميرى ! اين را گفت و حركت كرد كه برخيزد نتوانست ، دو مرتبه خواست بلند شود نتوانست ، گفت :
🍃عبدالله زير بغلم را بگير كه آقا و مولايم اميرالمومنين (ع ) آمد. بلندش كردم ، ديدم جان به جان آفرين تسليم كرد.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر نماز نمیخونی گوش کن!
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
خبر کوتاه و شوک برانگیز🤯
♦️خواستگار شکستخورده ۳ نفر را کشت و خودکشی کرد
🔹️پسری جوان که در ازدواج با دختر مورد علاقهاش ناکام مانده بود، ۳ نفر را کشت و سپس به زندگی خودش پایان داد.
🔹️این پسر که کلت کمری در دست داشت، بعد از زخمی کردن مادرش و قتل همسر خواهرش، به منزل دختر مورد علاقهاش رفت و پدر و مادر این دختر را به قتل رساند.
🔹️این جنایت شامگاه جمعه در میمند فیروزآباد به وقوع پیوست و کارآگاهان بعد از اطلاع از این واقعه به محل حادثه رفتند تا درباره چگونگی آن تحقیق کنند./ اعتمادآنلاین
پ.ن: واقعا اگه این جوان باخدا قهر نبود و ذره ای از دین بهره ای داشت اینکار را میکرد⁉️⁉️
مسلّما نه❗ واقعا جوانها خیلی مظلومانه در این فضای بی فرهنگی و بی دینی دارند دست و پا میزنند
مسئولین و خانواده ها در خواب خرگوشی فرورفته اند چشمانشان باز ولی در خواب عمیق غرق شده اند🤦♂️🤦♂️
@rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو میگی ایران ضعیفه؟
🔹 اما من میگم نه حرف داره نه حریف
#ایران_قوی💪
@rahekhoda
📚#ریشه #داستانک
راننده کامیونی در جنگلی، الوار🪵 درختان قطعشده بر پشت کامیون🚚 خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جاده جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبه سپر کامیون به درختی🌲 در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
راننده کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند.
پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت 🌲صاحبِ ریشه توانست صد درخت 🪵بیریشه را جابجا و واژگون کند.
همیشه سعی کن ریشه خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
🔹🍃
#داستانک
شخصی نزد بزرگی آمد و گفت: میدانی راجع به شاگردت چه شنیدهام؟
پاسخ داد: لحظهای صبر کن.
آیا کاملاً مطمئنی که آنچه که میخواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه.
گفت: آیا خبرخوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
گفت: آیا آنچه که میخواهی بگویی، برایم سودمند است؟
مرد: نه.
گفت: اگر میخواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است؛ پس چرا اصلاً آن را به من میگویی⁉️
🔹🍃
به حرفهایی که میزنیم، بیشتر دقت کنیم.
#زندگی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
خودسازی(همراهان قبر)
امام صادق(ع):
چون مومن وارد قبرش شود، نماز در جانب راست و زکات در طرف چپ او قرار می گیرند و نیکی بر او سایه می افکند و صبر در گوشه ای قرار گیرد. هنگامی که دو فرشته برای پرسش بیایند، صبر به نماز، زکات و نیکی گوید: مواظب صاحب خود باشید؛ اگر نمی توانید من از او مواظبت کنم.
بحار الانوار/ج6/ص230
#احادیث_روزانه
@rahekhoda
❌باغ وحش درون😳
🔶 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،
دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری⁉️
▪️پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش🐇 هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
▫️دوتا عقاب🦅 هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری🐍 هم دارم که آنرا حبس کرده ام، شیری🦁 نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم،، و در خدمتش باشم‼️
▪️مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی⁉️ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند‼️⁉️
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما
حقیقت تلخ و دردناکیست،
🔵 آن دو باز چشمان👀 منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت
کنم❗
🔵 آن دو خرگوش🐇 پاهای🦵منند،که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند،
🔵 آن دوعقاب🦅 نیز، دستان 👐منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم،
🔵 آن مار🐍، زبان 👅من است،
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند،
🔵 شیر🦁، قلب🫀 من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا،،کارهای شروری از وی سرزند،
🔵 و آن بیمار، جسم وجان من است،
که محتاج هوشیاری، مراقبت و
آگاهی من دارد،
✨این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده.
✅جهاد اکبر جهاد با نفس است❎
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍بنشین و فکر ڪن #خداوند چقدر به ما نعمت داده است خودش میفرماید:
نمی توانید نعمت های من را بشمارید‼️
یڪی از بزرگترین نعمـت خـداوند
این است که ما هـر چه گناه مۍڪنیم..او میپوشاند، او #ستّارالعیوب است
اگـر مثلاً در پیشـانی🦱 ما
یک کنتور بود وهر یک گناه یک شماره
میانداخت دیگر مـا آبـرو نداشتیم ما
نمۍتوانستیم زندگـے بڪنیم یا اگـر
به جـای شماره انداختن بوی ظاهری👃قرار داده بود دیگر کسی طرف دیگری نمیرفت...!!
«لَوْ تَکاشَفْتُم مٰا تَدافـَنْتُم»
اگر از گناهان یکدیگر با خبـر
میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید‼️
ببین خــــدا چقدر مهربان است
که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته استــ.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆فلسفه زیارت از دیدگاه استاد شهید ایه الله مطهری ره
🔴 کارمند مجازی یک شرکت آمریکایی در تهران دستگیر شد! ساعتی ۳ دلار برای پیاده روی نیمه عریان در خیابان🤯
🔹 یکی از دستمزدهای او برای مانور بی حجابی طی یک ماه حدود ۵۰ میلیون تومان بوده است. این فرد به وجود افراد اجاره ای برای گردش بدون حجاب با موتور یا ایستادن در ورودی متروها اعتراف کرده!
✍ فروش #غیرت و #ناموس چند؟
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
⭕️ توافق «ایران و عربستان» و یک قدم پیش بسوی ظهور❎✅
✍️ مصطفی امیری
✅ برخی یاران امام عصر، از مسیر آسمان به مکه خواهند رسید
▪️برخی یاران حضرت، میان ابرها سیر میکند و محتمل است کنایه از سفر با هواپیما باشد و در حالیکه نام و نام پدر و هویت و نسب شان شناخته شده است به تعبیر معاصر، هویت و پاسپورت شان گویای ملیت آنان است، خود را به مکه میرسانند:
▪️«مِنْهُمْ مَنْ یُرَی یَسِیرُ فِی السَّحَابِ نَهَاراً یُعْرَفُ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ حِلْیَتِهِ وَ نَسَبِه»[1]
▪️مسئولان عربستان، میدانند که این شیعیان، گذرنامه و پاسپورت سعودی ندارند و اهل این کشور نیستند:
▪️«یَعْلَمُ أَهْلُ مَکَّةَ أَنَّهُمْ لَمْ یُولَدُوا مِنْ آبَائِهِمْ وَ لاَ أَجْدَادِهِمْ»[2]
✅ تعجب سعودیها از اقامت شیعیان در عربستان
▪️و با خود میگویند با اینکه موسوم حج به اتمام رسیده است، چرا برخی شیعیان از کشورهای مختلف، هنوز در مکه و مدینه اقامت دارند و این بیش از بیش موجب حیرت و تعجب مسئولان سعودی است.
▪️حتی قبلتر از آن، اصحاب خاص امام عصر، در هتلهای مکه به جستجوی سکونت و اقامت در انتظار آن «روز موعود» به سر خواهند برد. اهل مکه آنها را نمیشناسند زیرا در آن موقع، آمدن کاروان ها از شهرها برای حج، عمره یا تجارت نزد آنها سابقه ندارد، و برخی از اصحاب در قالب اعزام رسمی و کاروان، در عربستان حضور نیافتهاند؛ اهالی مکه با خود میگویند: این شیعیان و غرباء که ما امروز در مکه میبینیم، تاکنون ندیده بودیم، اینها اهل یک منطقه خاص هم نیستند:
▪️«فَیَنْتَشِروُنَ بِمَکَّةَ فِی أَزِقَّتِهَا وَ یَطْلُبُونَ مَنَازِلَ یَسْکُنُونَهَا فَیُنْکِرُهُمْ أَهْلُ مَکَّةَ وَ ذَلِکَ لَمْ یَعْلَمُوا بِقَافِلَةٍ قَدْ دَخَلَتْ مِنْ بَلْدَةٍ مِنَ الْبُلْدَانِ لِحَجٍّ وَ لَا لِعُمْرَةٍ وَ لَا تِجَارَةٍ فَیَقُولُ مَنْ یَقُولُ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَ مَا تَرَوْنَ قَوْماً مِنَ الْغُرَبَاءِ فِی یَوْمِنَا هَذَا لَمْ یَکُونُوا قَبْلَ هَذَا؟»[3] «لَیْسُوا مِنْ بَلَدٍ وَاحِدٍ»[4]
✅ ورود تدریجی شیعیان به عربستان در سال ظهور
▪️البته حضور و ورود شیعیان به عربستان، به تدریج و در بازه زمانی مختلف ازجمله «رجب، شعبان و رمضان» شکل خواهد گرفت و تا بعد موسوم حج و محرم سال ظهور، نیز ادامه خواهد داشت:
▪️«بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُکُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ إِذَا کَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَی شَعْبَانَ فَلَا ضَیْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِی أَهَالِیکُمْ فَلَعَلَّ ذَلِکَ أَنْ یَکُونَ أَقْوَی لَکُمْ وَ کَفَاکُمْ بِالسُّفْیَانِیِّ عَلَامَةً»[5]
▪️فرض کنید کماکان رابطه با عربستان، قطع بود و همچون ایام کرونا، حج تعطیل و پرونده اعزام حجاج نیز بسته بود.
▪️اگر توافق «ایران و عربستان» حاصل نمیشد، آیا امکان حضور بدون مخاطره شیعه از سراسر «جغرافیای ظهور» در مکه و مدینه در آن روز موعود، فراهم میشد؟
✅ پینوشت:
1. عیاشی، التفسیر، ج۱، ص۶۷. نعمانی، الغیبة، ص۳۱۳.
2. نعمانی، الغیبة، ص۳۱۵.
3. ابنطاووس، الملاحم و الفتن، ص۳۷۹.
4. طبری، دلائل الامامة، ص۵۶۰.
5. کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۴.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت بخل و بخشش✅
🌱آورده اند كه روزى بخيلى با عيال طعام مى خورد. سائلى بر درآمد. زن خواست كه سائل را طعام دهد. از شوهرش مى ترسيد. به بهانه اى به در خانه آمد و نيم نانى در زير جامه گرفت و به سائل داد. شوهر خبر يافت و وى را طلاق داد.
🌱روزگارى برآمد. زن شوهر ديگرى اختيار كرد. روزى با اين شوهر نيز طعام مى خورد. سائلى ديگر بر در آمد. خواست كه وى را طعام دهد. گفت : مبادا اين شوهر، خوى شوهر پيشين داشته باشد. از وى دستورى خواهم . دستورى خواست .
🌱شوهر گفت : همچنين سفره طعام را بردار و به وى ده . زن طعام برداشت و در سراى باز كرد، شوهر پيشين خود را ديد. فريادى از آن زن برآمد. شوهرش از خانه بيرون دويد كه تو را چه شده ؟ گفت : اين سائلى كه مى بينى شوهر من بود و مال بسيار داشت اما بخل زيادى داشت ، به سبب بخل ، مالش از دست رفته و محتاج خلق شده .
🌱مرد گفت : بهتر از اين بشنو. آن درويشى كه به در خانه شما آمد كه وى را نيم نانى دادى كه بدان سبب اين مرد تو را طلاق داد، من بودم . درويش و محتاج خلق بودم . اما سخى و بخشنده بودم حق تعالى به سبب جوانمردى مرا توانگر گردانيد و او را به سبب بخل ، وى را درويش و فقير گردانيد.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با امام زمان رفیق شو💔
💠 #علم
🔸رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
هر مومنی بمیرد و یک ورق کاغذ از او بماند که دانشی بر آن باشد؛ آن ورقه روز قیامت میان او و دوزخ مانع شود و خدای تعالی به هرحرفی که در آن کاغذ نوشته، شهری در بهشت به او دهد که هفت برابر دنیا باشد.
📚 امالی صدوق/ص37.
✍🏼 آثار ما نشان دهنده افکار و عقاید ماست. بنگریم چه از خود باقی می گذاریم.
#احادیث_روزانه
@rahekhoda
اونایی که شعار میدادن،میگفتن :زن آزاده منم،هیز تویی هرزه تویی
زن آزاده داشتن خفت میکردن
یه هیز و ....اومد جونش و جونیشو داد
تا اون زن آزاده بی آبرو و بدنام نشه
نام تو هشتگ نمیشود....
#غیرت
تا آخرین نفس
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
خاطرهای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از همدانشگاهی او
مهدی عرفاتی:
شهید حمیدرضا الداغی همدانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم.
ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشیها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو مینوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ...
رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوشهامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوشبریدهها…
شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه.
پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#راه_خدا #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
@rahekhoda 🇮🇷
❌ قاتل شهید الداغی، آیت الله سلیمانی، سرهنگ شهرکی و... کیست؟
در روایتی از امام باقر ع میخوانیم:
«بندهای در روز قیامت محشور شود و [با اینکه در دنیا] دستش به خونی آلوده نشده، اما یک ظرف شیشهای خون و یا بیشتر از آن به دست او دهند و بگویند: این سهم تو است از خون فلان شخص؟!
او عرضه میدارد:
پروردگارا! تو خود میدانی که جان مرا گرفتی من خون کسی را نریخته بودم!
خداوند فرماید:
آری! تو خبرهای مختلفی از فلانی شنیده بودی و برای دیگران بازگو کردی، پس این خبر زبان به زبان به فلان ستمکار رسید و با استناد به این خبر او را کُشت و این بهره تو از خون اوست»
وای بر ما اگر در تولید و انتشار دروغ و نفرت و کوتاهی در دین و تقویت نقشهی شیاطین برای از بین بردن عفت و حیا و اخلاق نقشی داشته باشیم. گاهی با یک جمله در تقویت طرح دشمنان شریک میشویم و آن وقت از آخرتمان چه میماند؟! آنها که با وعدهی شهوت مردم را روبروی هم قرار میدهند...
✍️ وحید یامین پور
🆘 @rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بدون تعارف با خانواده شهید غیرت و ناموس، شهید حمیدرضا الداغی
✅ @rahekhoda
انحصار غرب در ساخت توربو اکسپندر در پتروشیمی شازند شکسته شد
💠@rahekhoda
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
قدیما میگفتن طرف سرش رو مثل کبک کرده تو برف
الان هم یه عده گویا سرشون کردن تو سطل ماست!
کاریکاتور: اثر محمدعلی رجبی
@rahekhoda