─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
بهمن ماه یادآور روزهای پرشکوه انقلاب اسلامی در سال ۵۷ است. انقلابی که این روزها توسط جاهلان و دشمنان مورد اتهام است. به نظر می رسد یادآوری شرایط جامعه قبل و بعد از انقلاب می تواند قضاوتها را در این زمینه منصفانهتر کند. خیلی خودمونی چندتا خاطره خودم را در چند یادداشت کوتاه و گویا برای تان نقل می کنم.
#اول: تو محله ما یه آقایی بود مرغ فروشی داشت، بهش می گفتیم اصغر مرغی. هفتهای پنج شش تا مرغ میاورد مغازه و جلوی در مینشست و با مگس کشی که داشت، واقعاً مگس میپراند تا شاید یک مشتری بیاید و آن هم تکهای از یک مرغ را بخرد.
الان مرغ فروشی محله ما هر روز صبح یک کانتینر مرغ میاره و عصر دیگه چیزی در یخچال نداره و چون سرش شلوغه به جای مگس کش دستی یه مگس کش برقی بزرگ نصب کرده که هر از گاهی پشه یا مگسی به این تابلو می خوره و صدای کشته شدن پشه و مگس و حتی بوی جزغاله شدن آن را مشتریان حس می کنند.
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ بهمن ماه یادآور روزهای پرشکوه انقلاب اسلا
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
قرار بود خاطرات کوتاهی مربوط به نگارنده در مقایسه شرایط قبل و بعد از انقلاب در این کانال منتشر شود.
این هم #خاطره_دوم :🔻
یادم میاد قبل از انقلاب مادرم پولی میداد و میگفت برو قصابی بگو دو سیر گوشت آبگوشتی بده و قصاب محل ما که مشتی اسماعیل اسمش بود از اینکه مشتری وارد مغازش شده کلی خوشحال میشد و احوال پدر و مادر تمام فک و فامیلمون هم می پرسید و با احترام گوشت را داخل تکه روزنامه تحویلمان می داد.
اما الان هر وقت میرم قصابی به جای یک نفر سه تا قصاب هستن که هر کدام یه مشتری را راه میاندازن ولی باز هم باید تو صف واستم تا نوبتم بشه و به جای چند سیر ، همه چند کیلو یا یه شقه گوشت میخرند و در همون قصابی از بهتر بودن وضع زندگی قبل از انقلاب حرف می زنند!!! #خود_تحقیری
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ قرار بود خاطرات کوتاهی مربوط به نگارنده د
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_سوم :🔻
خاطره از انقلاب را خیلی کوتاه بخوانید:
یه آقا جهانگیر داشتیم که بغال سر کوچمون بود (خدا رحمتش کنه) چون نبش کوچمون بود ما خیلی خوشحال بودیم که راه دوری برای خریدهای مامانم نمی ریم. آقا جهانگیر روغن نباتی هم می فروخت و چون اکثر مشتریها روغن را با کاسه و به مقدار چند سیر بیشتر نمی خریدند، حلب ۱۷ کیلویی میاورد و البته چندتا روغن یک، سه یا چهار و نیم کیلویی هم تو قفسه داشت. یادم میاد یه وقتی که استثنائاً روغن سه یا چهار و نیم کیلویی میخریدیم ، از بس کسی از این مقدار روغن نمی خرید ، آقا جهانگیر با دستمال نمدار یک ربع ساعت ظرف روغن را گرد گیری و تمیز می کرد تا تحویل مشتری بدهد.
الان میرم فروشگاه زنجیرهای لحظه به لحظه قفسه روغن خالی و دوباره پر میشه
شاکر نعمتهای الهی باشیم.
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ #خاطره_سوم :🔻 خاطره از انقلاب را خیلی ک
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_چهارم :🔻
طبق قرار، یکی دیگه از خاطراتم قبل از انقلاب اسلامی را خیلی کوتاه برایتان نقل میکنم:
کلاس دوم دبیرستان بودم که چون دبیرستانمون تا خونه فاصله داشت، تصمیم گرفتم با پولی که تابستانها کار می کردم، یه دوچرخه بخرم و با اون برم مدرسه ، خلاصه رفتم چهار راه سیروس یه مغازه بزرگی بود و گفتم دوچرخه میخوام. همه رقم داشت اما ایرانی نبود.
گفتم آقا چه جوریه؟ گفت ساخت داخل نداریم. خلاصه ما هم یه #دوچرخه شماره ۲۶ هندی خریدیم و وسیله نقلیمون جور شد. اون زمان دوچرخه هم نمی ساختیم اما الان به برکت انقلاب اسلامی جوونامون دارن #موشک هوا می کنن. #زیردریایی می سازن. #ماهواره به فضا می فرستن، #ناو می سازن و ...
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ #خاطره_چهارم :🔻 طبق قرار، یکی دیگه از خ
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_پنجم:🔻
طبق قرار به مناسب دهه فجر یکی دیگه از خاطرههام رو براتون تعریف می کنم:
سال پنجاه و دو یا سه بود ،تو مسجد محل درسهای عربی و قرآن و احکام و .. میخوندیم . یه روز یه آقایی (ساواک)با کراوات زودتر از معلم قرآن اومد و پرسید :چی بهتون یاد می دن. گفتیم قرآن و نهج البلاغه و رساله . گفت از رساله کی ؟ و جواب دادیم : از رساله آقای خمینی . خلاصه با همین جواب کلی دردسر درست شد برای اینکه احکام دین خدا را از رساله حضرت امام یاد می گرفتیم .
اما الان تو عهد جمهوری اسلامی هر چی دلشون می خواد به مقدسات و ارزشها و حتی رهبر معظم انقلاب بی حرمتی می کنن و شعار می دن اما نه تنها کسی بهشون نگاه چپ هم نمی کنه ، بلکه همون رهبری که بهش بی حرمتی کردن ، پدرانه فرمان عفو اغتشاشگران را صادر می کنه.
✅قدردان نظام اسلامی باشیم
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ #خاطره_پنجم:🔻 طبق قرار به مناسب دهه فجر
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_ششم:🔻
یه خاطره دیگه از دوران قبل از انقلاب:
سال پنجاه و هفت بود که تو محلمون یه نفر اعلامیهای علیه رژیم پهلوی پخش می کرد و یکی هم به من داد. تازه شروع به خوندن کرده بودم که گشت کلانتری چهارده تهران از راه رسید و من را با اعلامیه گرفتند و با چند تا فحش و یک سیلی محکم روانه کردند.
اما حالا بدترین بیانیهها و یادداشتها و توییتها را علیه تنها نظام مستقل مسلمان جهان مینویسند و در خیابانهایش عربده کشی می کنند و تیغ و دشنه و قمه بر پیکر نیروهای امنیتی می کشند و نهایتاً با رأفت نظام اسلامی و رهبر فرزانه انقلاب از زندان هم آزاد می شوند و کسی بهشون نمی گه بالا چشمتون ابروست
خدایا هممون را قدردان جمهوری اسلامی ایران قرار بده.
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ #خاطره_ششم:🔻 یه خاطره دیگه از دوران قبل
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_هفتم:🔻
در شب عید پیروزی انقلاب اسلامی، باز هم یه خاطره کوتاه از قبل از انقلاب:
معمولاً تابستانها که مدرسهها تعطیل بود ، برای کمک به خرج و مخارج زندگی ، کار می کردیم. گاهی آلاسکا و بستنی می فروختیم و گاهی باقلوا و بامیه و گاهی هم شاگرد مغازه ای می شدیم . یکسال تابستون کاری پیدا کردیم در یک کارگاه بافندگی حوالی لاله زار نو. اونجا پادو بودم و برای کارگرها خرید می کردم و محیط کارگاه را نظافت و ...
اما مهمترین مشکل من این بود که وقتی از میدون خراسان با اتوبوس می رفتم ناصر خسرو . از اونجا پیاده وارد لاله زار می شدم و تا لاله زار نو می رفتم. این تیکه راه هم پر بود از مشروب فروشی و ... بطوریکه عصرها با ترس و لرز باید از کنار آدمهای مست عبور می کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسم.
اما حالا به برکت #خون_شهدا امنترین کشور جهان را داریم و به جای بوی گند مشروب، کوچه های شهرهای مان بوی گل های لاله پرپر شده می دهند.
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #خاطرات_کوتاه 🇮🇷 ایران 🇮🇷 چی #بود؟ چی #شد؟ #خاطره_هفتم:🔻 در شب عید پیروزی انقلاب ا
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
#خاطرات_کوتاه
🇮🇷 ایران 🇮🇷
چی #بود؟ چی #شد؟
#خاطره_هشتم :🔻
نان سنگک و رساله عملیه
اگه از خاطرات قبل از انقلاب که در این کانال گذاشتم خسته نشدید یه خاطره دیگه براتون بگم🔻
حدود سال پنجاه بود. کم کم علاوه بر کتاب درسی دنبال خواندن کتابهای پدرم بودم. یه روز در لابلای کتابهای بابام کتابی دیدم که بر عکس همه کتابها روی جلد هیچ نام و نشانی نداشت. کتاب را ورق زدم و دیدم که داخل آن نوشته است : «رساله توضیح المسائل حضرت آیت الله العظمی سید روح الله موسوی الخمینی»
از بابام پرسیدم چرا این کتاب نامش روی جلد نیست. داستان دیکتاتوری شاه و ممنوعیت اسم آوردن از خمینی را برایم گفت و در باره نحوه خرید این رساله هم توضیح داد که چگونه یک نان سنگک خریده و به کتابفروشی خاصی رفته و رساله را لای نان گذاشته و در دستمال یزدی بقچه کرده و با ترس و لرز به منزل آورده است.
حالا در این روزها در تریبونهای رسمی همه کس همه چیز می گوید. تازه مرگ بر دیکتاتور هم می گویند
#ادامه_دارد......
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─