eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
381 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_سی‌_و_یکم 🎬 با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 با اسحاق انور حرکت کردیم من و انور عقب آمبولانس نشستیم و جلو هم یه مأمور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت‌ بودند. عقب آمبولانس خیلی مجهز بود درست مثل یک اتاق عمل، تجهیز شده بود‌. انوار برام توضیح داد که به چه بهانه‌ای عماد را از مدرسه بیرون بیاورم در ضمن ماموره هم همراهم می‌آمد و من چاره‌ای جز ربودن عماد نداشتم توکل کردم تا ان‌شاءالله خدا نظری کند و علی و دوستاش هم مددی برسانند. خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله‌ی تل آویو و اورشلیم زیاد نبود. از پشت شیشه‌های آمبولانس اصلأ به بیرون دید نداشتم روی بدنه‌ی آمبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود. با توقف کامل آمبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم. با ماموره به طرف مدرسه‌ای که روبرو بود حرکت کردیم خدای من اینجا چقدر فقیرنشین بود ساختمان‌هاش اکثراً مخروبه و از کار افتاده با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم و گفتم برای آزمایشات تکمیلی آمده‌ایم مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای آزمایش از دانش آموزانش اینجا آمده‌اند و وقتی که فهمید خون عماد یه مشکل داشته و باید آزمایش تکمیلی بدهد خیلی ناراحت شد اخه می‌گفت عماد از مستعدترین و باهوش‌ترین بچه های مدرسه اش است. وقتی مدیر مدرسه دست در دست عماد داخل دفتر شد دلم لرزید یه بچه مثل فرشته زیبا و معصوم این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود... خیلی ظلم بزرگی بود ناخوداگاه با خودم تکرار کردم عجب صبری خدا دارد.... با عماد داخل آمبولانس شدیم دکتر انور دستی به سردعماد کشید و نشاندش کنارش و گفت: خوبی پسرم؟ عماد با زبان شیرین بچگی گفت: من خوبم آقا اصلنم مریض نیستم چرا باید سوار آمبولانس بشم؟ انور: چیزی نیست پسرم یه آزمایش ساده است و دستمال حاوی مواد بی‌هوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد، آمبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه‌ی انور خیلی آرام می‌راند تا انور بتواند مواد تزریقی را با آرامش و کم کم وارد بدن پسرک کند، می‌دانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند، کاش می‌توانستم کاری کنم که تزریق نکند. بچه همان لحظه بیهوش شد عماد را آرام خواباندم روی تخت آمبولانس و انور مواد تزریقی را درآورد و داخل یک سرنگ بزرگ شروع به کشیدنشان کرد. ناگهان با یک حرکت تند و صدای بلند برخورد آمبولانس باچیزی انور پرت شد کف آمبولانس و منم افتادم روی عماد و سرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای انور خیلی خیلی عصبانی شده بود حرفهای رکیکی میزد و از فرط عصبانیت در آمبولانس راذباز کرد و.... ...💦🌧💦 ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─