🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم 🎬 یک مرد که از لباسش مشخص بود از
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_شصتم 🎬
انور داخل هال نبود چند دقیقهای که گذشت صدای در هال که رو به حیاط بزرگ و آزمایشگاه مجهزش باز میشد آمد و سر تاس انور پدیدار شد.
من: سلام استاد...
انور: کجایی هانیه الکمال چرا گوشیت خاموشه و با لحنی که احساس کردم حاکی از متلک است ادامه داد: نمیگی این پدر پیرت برای تو و اون نوههای عزیزش دلتنگ میشه و در حینی که خنده جنون آمیزی میکرد اشاره به در حیاط کرد و گفت بیا بریم آزمایشگاه کار اصلی ما اونجاست....
از لحن کلامش متوجه شدم از چیزی عصبانی ست و خطر بیخ گوشم است با خودم فکر میکردم این چی چی میگفت نوههایم؟؟؟
اما با طمانینه پشت سرش حرکت کردم و گفتم: یه کم خسته بودم گوشی را خاموش کرده بودم و خواب بودم.
انور: پس اون شوهر دلقکت کجا بود؟؟
از این طرز حرف زدن انور جاخوردم و اصلأ تحمل نداشتم کسی به علی من توهین کند همینطور که وارد آزمایشگاه میشدم گفتم: وای استاد شوهر من ماهه راجب علی اینجور نگین....
وای من چی گفتم؟!! خدای من اشتباه کردم.... هارون نه علی ....
#ادامه_دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─