🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم 🎬 سوار ماشین شدیم، چون میخواستم غ
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم 🎬
دو هفتهای از اون موقعی که با انور رفتیم سمت کارخانههای تولید سیگار و... میگذرد و تو این مدت من با انور خیلی صمیمی تر شدم، انور به من اطمینان کامل پیدا کرده، وقتی تو حال خودش هست من را دانشجوی مستعدی میبینه که داره با تعلیمات انور راه کمال را طی میکنه و در آینده جانشینش میشود اما وقتی از حال خودش خارج میشود مثل بچههای کوچک انگشت شصتش را میمکد و مرا در قالب مادرش میبیند، امشب خیلی سر ذوق بود بنابراین من و علی یعنی هارون و هانیه را دعوت کرده و به گفته ی خودش میخواهد بهترین خوراک دنیا را بخوردمان دهد.
علی خیلی خوشحال است نه به خاطر اینکه بعد از مدتها به مهمانی دعوت شده(تواین مدت کلی میهمانی به خاطر استنداپ های زیباش رفتیم) بلکه به خاطر اینکه برای اولین بار میخواد از نزدیک با این شیطان مجسم یعنی انور اونم در خانه ی خودش دیدار کند.
علی: هانیه.... بدو بریم که خیلی دلم میخواد ببینم این ابلیسک کجا لونه کرده؟چی چی هم تدارک دیده ...
جلوی خانه پیاده شدیم، علی کلی به خودش رسیده بود یک دست کت و شلوار خوش دوخت مشکی با کرواتی خط خطی و سیاه و سفید، با پیراهن سفید و صد البته یک کلاه کوچک یهودی هم زینت بخش فرق کله اش شده بود خخخخ
به محض اینکه اولین زنگ را زدیم، در باز شد.
علی آهسته طوری من بشنوم گفت: انگاری پشت در بود و انتظار ما را میکشید خخخ
وقتی وارد شدیم علی را زیر نظر داشتم و میدیدم با دیدن گلها و درختچهها و... دقیقاً حال من راشد زمانی که برای اولین بار به اینجا آمدم.
من: سلام استاد...
علی: سلام بر استاد بزرگ کالج تل اویو سلام بر دکتر حاذق و چیره دست عجب بهشت زیبایی برای خودتان ساخته اید استاد!!! کاش زودتر مرا هم با این فضا آشنا میکردید....
خوب میدونستم که علی تو حرف زدن خیلی چیره دسته و اونقدر حرف و تمجید و... میزنه که طرف به آسمان هفتم پرواز میکنه و به قول علی یکدفعه با کله میاد پایین خخخخ اما خداییش، تو زدن مخ و به دست آوردن اعتماد طرف برای خودش استادی هست هاااا...
انور که از تعاریف علی در پوست خود نمیگنجید با علی دست داد وروبه من کردوگفت: هانیه چه شوهر خوش مشرب شیک پوش و زیبا و با درک و شعوری داری,کاش زودتر باهم اشنا شده بودیم و در همین حین اشاره کرد که بنشینیم و خودش هم نشست روی مبل و شروع کرد به نطق کردن، تو این مدت متوجه شدم که انور به خاطر کمبود محبتی که دارد عاشق دیده شدن و مورد تعریف قرار گرفتنه و این مورد رابه علی گفته بودم والحق که علی هم خوب از پسش برآمده بود.
انور اشاره به میز کرد و گفت: طبق تعالیم اسلام هرکس میوه را قبل از شام میل کند سلامتش تضمین است، هانیه پاشو میوه تعارف کن تا بعدش بریم سراغ غذای لذیذی که بسیار مفید است.
از آشپزخانه بوهای خوبی میآمد اما نمیدانستم چیست.
#ادامه_دارد...💦🌧💦
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─