eitaa logo
مرکز خبری شهید رهبر
2هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
791 ویدیو
25 فایل
🔴 جهاد رسانه ای شهید رهبر ادامه دارد باشگاه خبرنگاران راهیان نور مسیر ارتباطی @rahianenoor_pressofficial ♦️اخبار راهیان نور را از اینجا دنبال کنید 🔸️جذب، شناسایی و آموزش تخصصی خبرنگاران راهیان نور
مشاهده در ایتا
دانلود
#کـــــلام‌شهیـــــد آینده می آید و قطعا ما نیستم از شما به عنوان بنده ای که خونش را در راه اعتقادات و شریعت و وطنش داد میخواهم که مراقب ولی فقیه باشید و نگذارید امرش روی زمین بماند اف بر کسانی که باشند و به ولی فقیه توهین شود و سکوت اختیار کنند... 🌷#دلداده‌حضرت‌زهرا‌(س) 🌷#شهید‌هاشم‌گرجی 🌷#نصـــــر‌۷ * ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸خاطره ای زیبا از شهید همت  یه روز خيلي ناگهاني به ابراهيم گفتم : به خاطر اين چشم ها هم که شده بالاخره يک روز شهيد مي شي چشم هايش درخشيد و پرسيد : چرا؟ يک دفعه از حرفي که زده بودم پشيمان شدم . خواستم بگويم : ولش کن ! مي خواستم بحث را عوض کنم اما نمي شد . چيزي قلمبه شده بود و راه گلويم را بسته بود . آهي کشيدم و گفتم : چون خدا به اين چشم ها هم جمال داده هم کمال ! چون اين چشم ها در راه خدا بيداري زياد کشيده و اشک هاي زيادي ريخته راوی:همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸خاطره ای زیبا از شهید همت  یه روز خيلي ناگهاني به ابراهيم گفتم : به خاطر اين چشم ها هم که شده بالاخره يک روز شهيد مي شي چشم هايش درخشيد و پرسيد : چرا؟ يک دفعه از حرفي که زده بودم پشيمان شدم . خواستم بگويم : ولش کن ! مي خواستم بحث را عوض کنم اما نمي شد . چيزي قلمبه شده بود و راه گلويم را بسته بود . آهي کشيدم و گفتم : چون خدا به اين چشم ها هم جمال داده هم کمال ! چون اين چشم ها در راه خدا بيداري زياد کشيده و اشک هاي زيادي ريخته راوی:همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
۶۳/۰۸/۲۸ بود. ...رحیم صفوی با هلی‌کوپتر آمده بود مهاباد که به یتیم‌های تسلیت بگوید. صدایش به زور از ته سینه‌اش در می‌آمد: - مزد مجاهدت‌های آقا مهدی بود. صدای گریه‌ی بچه‌ها بلندتر شد. با هر جمله داغ را بیشتر باور می‌کردند و ناله‌شان بلند می‌شد. نگاه مهربان آقامهدی از جلوی چشمم کنار نمی‌رفت. هرجا را نگاه می‌کردم، بود. روزی که پای ارتفاعات لری کنار رود نشست و برای مظلومیت دو نوجوانی که در بغل هم شهید شده بودند، گریه کرد. روزهایی که دلواپس بچه‌ها تا شیخ ثله آمده بود. روزهای خیبر که گوشمان به اخبار بود و آقامهدی در مجنون جانانه می‌جنگید. روزی که در سخنرانی‌اش سیگار کشیدن را در لشکر ممنوع کرد. هرجا ما بودیم، آقامهدی هم بود؛ حتی جلوتر از ما. فرمانده‌ای را از دست داده بودیم که مدام کنارمان بود. دلسوزمان بود. مثل برادر دوستمان داشت... به روایت (به مناسبت شهادت فرمانده لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب شهید مهدی زین الدین) ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
می‌گفت: سر پُست تنها بود. ساعت مثلاً ۲ تا ۴ صبح وقت نگهبانی سر خاک‌ریز. رفتم پست رو ازش تحویل بگیرم، دیدم تیر خورده به پیشونی‌ش افتاده کف سنگر. خیلی دلم سوخت. تنها بود شهید شد. کسی بالا سرش نبود سرش رو تو بغل بگیره. از غصه بیرون نمی‌رفتم از فکرش. شب خوابش رو دیدم. گفتم: خیلی ناراحت بودم تنهایی شهید شدی. گفت: «بهت بگم تیر که خوردم قبل از اینکه بخورم کف سنگر افتادم تو دامن امام حسین(ع)». خوبه؟! به خدا نرید با موتور تصادف کنیدها. اینکه میگم دعا کنید نمیرید برا اینه. اینکه میگم حیفه آدم، بچه هیأتی، اقتدا به ارباش نکنه برا اینه. چه خاطره‌ای برات بگم؟ اصلاً ما از شهدا چی میخوایم؟ میخوایم اونها به ما یاد بدن که میشه غیر معصوم باشی ولی تو بغل معصوم جون بدی! این خوشگله دیگه. هیأت باید تهش این در بیاد. ولی اونها خیلی مراقب می‌کردن بچه‌ها... به روایت (به نقل از همرزم و دوست شهید) ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
*یک روز توی اتاق دراز کشید و چفیه ای را روی صورتش قرار داد. گفت : فرض کن من شهید شدم ، توام اومدی بالای سرم ، میخواهم ببینم عکس‌ العملت چیه ؟ گفتم‌ : محمدآقا ! بازم از این حرفا زدی؟ خیلی اصرار کرد . پیش خودم گفتم : دلش را نشکنم. اومدم بالای سرش ، چفیه را کنار زدم. دست روی محاسنش کشیدم و گفتم : محمد عزیزم ! شهادتت مبارک‌‌ بالاخره به آرزویت رسیدی ! وقتی این جمله رو به زبان آوردم خیلی خوشحال شد این خاطره دوباره تکرار شد. آنروزی که جنازه شهید را آوردند‌، وقتی وارد سردخانه شدم ، چند لحظه بعد خودم رو با شهید توی سردخانه تنها دیدم ، رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه کردم و به یاد آن روزی افتادم که محمد آقا خواست عکس العمل من را بعد از شهادت اش ببیند همان جمله ای که آن روز گفتم را تکرار‌ کردم محمد عزیزم‌ ! شهادتت مبارک ، بالاخره به آرزویت رسیدی . روای؛ همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
* راوی: مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد. یک روز داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت:هر سال روز برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید! در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای است.حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن شود.* ➕به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور پیوندید 👇 @Rahianenoor_press •┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈•