eitaa logo
مرکز خبری شهید رهبر
1.4هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
587 ویدیو
25 فایل
🔴 جهاد رسانه ای شهید رهبر ادامه دارد باشگاه خبرنگاران راهیان نور ♦️اخبار راهیان نور را از اینجا دنبال کنید 🔸️جذب، شناسایی و آموزش تخصصی خبرنگاران راهیان نور
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸️من حدود چهار روز قبل از شهادت ايمان خوابي ديدم كه انگار خدا مي‌خواست به من آمادگي بدهد. خواب ديدم روي گوشي‌اي كه ايمان هميشه با آن تماس مي‌گرفت پيامي آمد كه داخلش نوشته بود «شهادت مبارك». 🔸️ بعد از اينكه اين خواب را ديدم ناراحت بودم و گريه مي‌كردم. دور روز قبل از شهادت، ايمان تماس گرفت و من از بابت درست نبودن خوابم خيلي خوشحال شدم. خوابم را بهش نگفتم. قبل از ايمان سه شهيد در شهرمان آورده بودند و پشت تلفن مي‌گفتم احتياط كن و او هم مي‌گفت خيالت راحت اينجا جايم امن است. در شرايطي خطرناك با فشار كاري ‌بالا قرار داشت ولي باز سعي مي‌كرد با حرف‌هايش مرا آرام كند. يك روز بعد از شهادتش من خبر را شنيدم. 23 آبان شهيد شد و ما 24 آبان باخبر شديم راوی :همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
⭕️ #حدیث_روز 🔸 پیامبر اکرم (ص): 🔹 حق را بگو و در راه خدا از ملامت هيچ ملامت‌گرى نهراس. ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#مثل_شهیدان اگر #شهید شدی خوشبحالت ولی اگر نشدی تمام سعیت رو بکن که #شهید زندگی کنی اون وقت که میخرنت و #شهید میشی، باید #شهید بود تا #شهید شد. 🌷شهید جواد الله کرم🌷* ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻امروز و در دهمین جشنواره مالک اشتر نیروهای مسلح صورت گرفت؛ ▫️قدردانی سرلشکر باقری از ستاد مرکزی راهیان نور کشور 🌐 www.rahianenoor.com 🔸 در این مراسم که با معرفی موفق‌ترین فرماندهان، مسئولان نیروها و یگان‌های نیروهای مسلح ج.ا.ا همراه بود، ستاد مرکزی راهیان نور کشور به عنوان موفق‌ترین مجموعه بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس انتخاب و مورد تقدیر قرار گرفت. ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
سالگرد ازدواجمان بود. فکر نمی کردم که یادش باشد. . داشت توی زیر زمین خانه کار می کرد. مغرب شد. با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و شیرینی برگشت. . گفتم: تو این طوری با این سرو وضع رفتی شیرینی فروشی؟ گفت : آره مگه چه اشکالی داره؟ سالگرد ازدواجمونه نباید شیرینی و گل می گرفتم؟ . گفتم: وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می شکست، حاضر نبودی بری بیرون! گفت: آره، اما اگه می خواستم لباس عوض کنم، شیرینی فروشی تعطیل می شد. . راوی؛همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
‌ ☘ ســالها از شهادت ابراهيم گذشــت. هيچڪس نميتوانست تصور ڪند ڪه فقدان او چه بر سر خانواده‌ي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينڪه در ســال 1390 شنيدم ڪه قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يڪي از شهداي گمنام در بهشت زهرا ساخته شود. ☘ ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يڪي از شهداي گمنام ساخته ميشد. در واقع يڪي از شــهداي گمنام به واسطه ابراهيم تڪريم ميشد. روزي ڪه براي اولين بار در مقابل ســنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يڪباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه ڪردم! چند نفر از بســتگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يک ماجرا افتاديم ڪه سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! ☘ درســت بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پســرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمــان ابراهيــم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شــهادت ايشان به بهشت زهرا آمد. وقتي حسن را دفن ڪردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه26 و كنار خيابان اصلي. هرڪي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد ميڪنه. بعد ادامه داد: ☘ من هم بايد بيام پيش تو! دعا ڪن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند ســال بعد، درست همان جائي ڪه ابراهيم نشــان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبي ســنگ يادبــود ابراهيم در همان مــڪان ڪه خودش دوست داشت قرار گرفت!! 🌹۲۶‌ردیف‌۵۲ 🌹 📝راوی:خواهر شهید * شهید ابراهیم هادی ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#کـــــلام‌شهیـــــد آینده می آید و قطعا ما نیستم از شما به عنوان بنده ای که خونش را در راه اعتقادات و شریعت و وطنش داد میخواهم که مراقب ولی فقیه باشید و نگذارید امرش روی زمین بماند اف بر کسانی که باشند و به ولی فقیه توهین شود و سکوت اختیار کنند... 🌷#دلداده‌حضرت‌زهرا‌(س) 🌷#شهید‌هاشم‌گرجی 🌷#نصـــــر‌۷ * ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸خاطره ای زیبا از شهید همت  یه روز خيلي ناگهاني به ابراهيم گفتم : به خاطر اين چشم ها هم که شده بالاخره يک روز شهيد مي شي چشم هايش درخشيد و پرسيد : چرا؟ يک دفعه از حرفي که زده بودم پشيمان شدم . خواستم بگويم : ولش کن ! مي خواستم بحث را عوض کنم اما نمي شد . چيزي قلمبه شده بود و راه گلويم را بسته بود . آهي کشيدم و گفتم : چون خدا به اين چشم ها هم جمال داده هم کمال ! چون اين چشم ها در راه خدا بيداري زياد کشيده و اشک هاي زيادي ريخته راوی:همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸خاطره ای زیبا از شهید همت  یه روز خيلي ناگهاني به ابراهيم گفتم : به خاطر اين چشم ها هم که شده بالاخره يک روز شهيد مي شي چشم هايش درخشيد و پرسيد : چرا؟ يک دفعه از حرفي که زده بودم پشيمان شدم . خواستم بگويم : ولش کن ! مي خواستم بحث را عوض کنم اما نمي شد . چيزي قلمبه شده بود و راه گلويم را بسته بود . آهي کشيدم و گفتم : چون خدا به اين چشم ها هم جمال داده هم کمال ! چون اين چشم ها در راه خدا بيداري زياد کشيده و اشک هاي زيادي ريخته راوی:همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
۶۳/۰۸/۲۸ بود. ...رحیم صفوی با هلی‌کوپتر آمده بود مهاباد که به یتیم‌های تسلیت بگوید. صدایش به زور از ته سینه‌اش در می‌آمد: - مزد مجاهدت‌های آقا مهدی بود. صدای گریه‌ی بچه‌ها بلندتر شد. با هر جمله داغ را بیشتر باور می‌کردند و ناله‌شان بلند می‌شد. نگاه مهربان آقامهدی از جلوی چشمم کنار نمی‌رفت. هرجا را نگاه می‌کردم، بود. روزی که پای ارتفاعات لری کنار رود نشست و برای مظلومیت دو نوجوانی که در بغل هم شهید شده بودند، گریه کرد. روزهایی که دلواپس بچه‌ها تا شیخ ثله آمده بود. روزهای خیبر که گوشمان به اخبار بود و آقامهدی در مجنون جانانه می‌جنگید. روزی که در سخنرانی‌اش سیگار کشیدن را در لشکر ممنوع کرد. هرجا ما بودیم، آقامهدی هم بود؛ حتی جلوتر از ما. فرمانده‌ای را از دست داده بودیم که مدام کنارمان بود. دلسوزمان بود. مثل برادر دوستمان داشت... به روایت (به مناسبت شهادت فرمانده لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب شهید مهدی زین الدین) ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
می‌گفت: سر پُست تنها بود. ساعت مثلاً ۲ تا ۴ صبح وقت نگهبانی سر خاک‌ریز. رفتم پست رو ازش تحویل بگیرم، دیدم تیر خورده به پیشونی‌ش افتاده کف سنگر. خیلی دلم سوخت. تنها بود شهید شد. کسی بالا سرش نبود سرش رو تو بغل بگیره. از غصه بیرون نمی‌رفتم از فکرش. شب خوابش رو دیدم. گفتم: خیلی ناراحت بودم تنهایی شهید شدی. گفت: «بهت بگم تیر که خوردم قبل از اینکه بخورم کف سنگر افتادم تو دامن امام حسین(ع)». خوبه؟! به خدا نرید با موتور تصادف کنیدها. اینکه میگم دعا کنید نمیرید برا اینه. اینکه میگم حیفه آدم، بچه هیأتی، اقتدا به ارباش نکنه برا اینه. چه خاطره‌ای برات بگم؟ اصلاً ما از شهدا چی میخوایم؟ میخوایم اونها به ما یاد بدن که میشه غیر معصوم باشی ولی تو بغل معصوم جون بدی! این خوشگله دیگه. هیأت باید تهش این در بیاد. ولی اونها خیلی مراقب می‌کردن بچه‌ها... به روایت (به نقل از همرزم و دوست شهید) ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
*یک روز توی اتاق دراز کشید و چفیه ای را روی صورتش قرار داد. گفت : فرض کن من شهید شدم ، توام اومدی بالای سرم ، میخواهم ببینم عکس‌ العملت چیه ؟ گفتم‌ : محمدآقا ! بازم از این حرفا زدی؟ خیلی اصرار کرد . پیش خودم گفتم : دلش را نشکنم. اومدم بالای سرش ، چفیه را کنار زدم. دست روی محاسنش کشیدم و گفتم : محمد عزیزم ! شهادتت مبارک‌‌ بالاخره به آرزویت رسیدی ! وقتی این جمله رو به زبان آوردم خیلی خوشحال شد این خاطره دوباره تکرار شد. آنروزی که جنازه شهید را آوردند‌، وقتی وارد سردخانه شدم ، چند لحظه بعد خودم رو با شهید توی سردخانه تنها دیدم ، رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه کردم و به یاد آن روزی افتادم که محمد آقا خواست عکس العمل من را بعد از شهادت اش ببیند همان جمله ای که آن روز گفتم را تکرار‌ کردم محمد عزیزم‌ ! شهادتت مبارک ، بالاخره به آرزویت رسیدی . روای؛ همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
* راوی: مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد. یک روز داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت:هر سال روز برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید! در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای است.حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن شود.* ➕به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور پیوندید 👇 @Rahianenoor_press •┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈•
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
: شیعه بود اما در جمع رزمندگان اهل سنت به شهادت رسید رابطه همسرم با دوستان اهل تسننش بسیار خوب بود. همرزمانش از ارادت و دوستی بین ایشان و شهید عمر ملازهی برایم خیلی تعریف کردند. می‌گفتند وقت اعزام ما در گروه‌های 20 نفره بودیم.شهید سالاری در یک گروه و شهید ملازهی هم در گروه دیگر افتاده بود. هر دو آنها رفتند پیش فرمانده گفتند ما را دریک گروه بگذارید. آنقدر اصرار و پافشاری کرده بودند که درنهایت در یک گروه اعزام شدند. قبل از عملیات آخر که همسرم به شهادت رسید، شهید ملازهی همراه همسرم سوار ماشین می‌شود. همسرم می‌گوید اول من شهید می‌شوم. بعد از عملیات و شهادت همسرم، وقتی عمر خبردار می‌شود نیروها در حال عقب‌نشینی هستند و دوستش در بین نیرو‌ها نیست، می‌ماند و سراغش را می‌گیرد، اما چون فرمانده‌اش تیر می‌خورد و به عمر می‌گوید تو فرمانده این دسته شو و تا کل نیروهایت را عقب نکشیده‌ای عقب نیا، پیکر در منطقه می‌ماند. تا یک هفته بعد که پیکر به عقب منتقل می‌شود. عمرملازهی ا تنها به فاصله چند روز به وصال یار می‌رسد و در کنار همرزمش به شهادت می رسد راوی ؛همسر شهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔸️دفعه اول که رفت، بچه‌ها خیلی دلتنگی می‌کردند و دخترم گفت: من دیگر نمی‌توانم دوری پدر را تحمل کنم و به پدر می‌گفت: شما دینتان را ادا کرده‌اید؛ یک بار رفته‌اید و برگشته‌اید، بگذار بقیه بروند. 🔸️پدرش در پاسخ گفت: من اصلاً کاری به اسلام و مسلمان بودن ندارم. من با انسانیت کار دارم. اگر کسی برای سوریه کاری از دستش بربیاید و انجام ندهد باید به انسانیت خود شک کند. این یک کار انسانی است، جدا از اینکه یک تکلیف دینی هم است. وقتی می‌بینی که زن و کودک مسلمان سوری را قتل عام می‌کنند، شما اصلاً فرض کنید که آن‌ها مسلمان نیستند، انسان که هستند، اگر کاری از کسی بربیاید و انجام ندهد، باید به انسانیت خود شک کند. همسرم با چنین اعتقادی رفت. 🔸️همسرم اول می‌گفت: من بروم برای شهادت ولی وقتی یک بار رفت و آمد، گفت: نه ما باید برویم و وظیفه و کار خودمان را انجام بدهیم و اگر در این راه توفیق نصیبمان شد که چه بهتر. راوی ؛همسرشهید ➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄