فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگی_به_سبک_شهدا ✨
#خاکریز_خاطرات 🌱
یکی از سربازاش میگفت: وقتی مرخصی میخواستیم فقط به یه شرط برامون امضا میکرد🖊
اونم این بود میگفت وقتی رسیدی خونه مادرت از دیدن تو خوشحال شد، برای شهادت من دعا کنه.🕊
خوشبحالت رفیق خوشبخت ما...
🗓۶ تیر ماه #سالروز_تولد
🌼 #شهید_حسین_ولایتی_فر
🌱شادی روح شون صلوات
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | حرفای دلسوزانه یک مادر شهید از دزفول
به خاطر ایران، به خاطر شهدا
با عشق به مملکت، با عشق به ایران
ان شاءالله که فرداها رو سفید باشیم.
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#انتخابات
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
#خاکریز_خاطرات
#زندگی_به_سبک_شهدا
🏴 قبل محرم داشتیم تو حسینیه پرده و سیاهی میزدیم و کارهای فضاسازی هیات رو انجام میدادیم،
حسین پرسید بچهها کسی میدونه شب سوم محرم کی میشه؟
گفتم فکر کنم چهارشنبه باشه.
وقتی شنید چهارشنبه است لبخندی نشست روی صورتش.
حسین نیروی لشکر ولیعصر اهواز بود و آخر هفتهها میومد دزفول.
به همه اهل بیت علاقه داشت ولی ارادتش به #حضرت_رقیه سلاماللهعلیها خاص تر بود.✨
خوشحالیاش از این بود که میتونست تو مجلس #شب_سوم هیات شرکت کنه.🖤
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#محرم
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓سالروز شهادت قمری
۱۲محرم
#شهید_حسین_ولایتی_فر🥀
#محرم
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
🗓سالروز شهادت قمری ۱۲محرم #شهید_حسین_ولایتی_فر🥀 #محرم 🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 | .... به ما بپیون
🏴 پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما نتوانست مدافع حرم شود/به خاطر نجات یک جانباز از صحنه درگیری به شهادت رسید.
حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت. هم آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد. هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی بر میخورد حسین سریعا ورود میکرد تا مشکل را رفع کند. اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضهها بود. مخصوصا زمانی که روضه حضرت رقیه(س) خوانده میشد. حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند. چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود.
▪️سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله کور دشمنان بزدلان نظام جمهوری اسلامی ، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به شهادت رسید. یکی از دوستان و همرزمان شاهد حسین نقل می کرد که حسین خود استاد کمین و ضد کمین بوده است. اگر میخواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند امکان نداشت تیر بخورد. وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند. که چندین تیر میخورد و آسمانی میشود.🥀
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#محرم
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مسیر نجف کربلا...
ان شاءالله سال دیگه عکس ما رو بگیرن و بگن:
به یاد حسین پور خیشکن (ولایتی فر)
آخرین سفر کربلا #شهید_حسین_ولایتی_فر 🕊✨
#اربعین
🇵🇸|🇮🇷| دعوت شهدا هستید 👇 |
.... به ما بپیوندید| @rahiankhuz |
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💍 °°°
🌸روزهای اول ماه ربیع
😍سفره عقد جوونهای دزفولی
💚در بیت شهید ولایتیفر
#شهید_حسین_ولایتی_فر
| @rahiankhuz |
_اونایی که حس شهـادت دارند ،
بی دلیل نیستـا !
خـدا یه گـوشه از سرنوشت تون
براتـون شهـادت رو نوشته ولی
اون دیگه با توعه که چجوری
بهش برسی..
یـا کی بهش برسی :)🕊🌱
#شهیدانه
#شهید_حسین_ولایتی_فر
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
#پیام_شما 💌
چرا صبر نکردید تا اونا بیان ؟؟
...
توی یه مغازه یا فروشگاه بودم. کارم که تموم شد، همین که میخواستم از اونجا خارج شم، دیدم جلوی در کفشهام نیست!
(نمیدونم چرا، ولی جلوی این فروشگاه باید کفشهاتو درمیآوردی.)
من داشتم بین کفشها دنبال کفشهای خودم میگشتم. همین که جلوتر رفتم، تعداد خیلی زیادی کفش اونجا دیدم. مثل زمانی که مجالس بزرگ برپا بشه و کلی کفش جلوی در باشه. اما کفشهای خودمو پیدا نکردم.
جلوتر که رفتم، رسیدم به یه مکان خیلی بزرگ؛ مکانی شبیه به حرم یه امامزاده یا شاید یه مسجد بزرگ.
شب بود. وارد صحن اون مکان شدم. خیلی بزرگ بود و جمعیت زیادی اونجا بودن. متوجه شدم که اینجا یه مراسم یا برنامهای بوده و الان آخراشه.
توی صحن، موکت پهن شده بود. سفرهی طعام پهن شده بود و جمعیت، بعد از صرف شام، درحال ترک مجلس بودن. یه عده سرپا و یه عده نشسته بودن.
چون جمعیت خیلی زیاد بود و مراسم هم تموم شده بود و مردم درحال خروج بودن، کمی همهمه بود.
من بین اون همه آدم یکی از خادمهای مجلس رو پیدا کردم. بهش گفتم:
"کفشهای من نیست!"
گفت: "کفشهات چه رنگیه؟"
رنگ کفشهامو بهش گفتم، همون رنگ کفشهای این دنیا.
گفت: "کفشهات پیش منه!"
من خیلی متعجب شدم که بین جمعیتی به اون زیادی، چطور کفشهای من پیش اون خادم بود؟
به نظرم ازم پرسید که از کجا اومدین؟ و من گفتم فلان شهر. چون اون برنامه توی دزفول بود.
بعد دیدم که برای همون خادم روی گوشیش پیغام اومده. من پیامها رو میدیدم. پیامها از طرف کسی بود که برای من آشنا بود؛ خیلی آشنا.
پیامها از طرف حسین ولایتیفر بود!
خودش توی اون مکان نبود. توی پیامها با ناراحتی و تشر به خادمها و مسئولین مجلس، یه همچین چیزی میگفت:
"این مجلس برای کسانی بود که بیماری یا حاجتی دارن. چرا صبر نکردین تا اونها بیان و بعد مراسم رو شروع کنین؟"
من توی همون عالم خواب، از اینکه شهید داره ما رو میبینه و به قول خودش، حواسش به لحظهلحظههامون هست، از شدت تحیر و تعجب از حال رفتم.
وقتی به هوش اومدم، دیدم کنار یه جادهام و کنار اون جاده یه چیزی شبیه حسینیه یا شاید یه مسجد بود. حس میکردم اونجا برای آدمهایی هست که شاید عمل خاصی رو انجام میدن، مثل حج یا یه چیز اینطوری.
بعضی مغازهها هستن که توی خیابونهای اصلی و جادهها هستن. این مکان هم دقیقاً درب ورودیش مثل مغازهها کنار خیابون بود. اینجا هم باید کفشهامونو درمیآوردیم.
وارد اون مکان که شدم، یه چیزی شبیه به یه سکو یا پلهی بلند قسمت ورودی بود و از اونجا که پایین میرفتی، وارد حسینیه میشدی که فرش شده بود. یه مکانی شبیه حسینیهی امام خمینی، اما اونقدرها بزرگ نبود.
کسانی که اونجا بودن، درحال عبادت بودن.
من اونجا هم خانم دیدم، هم آقا. برام سوال بود چرا قسمت خواهران و برادران جدا نیست؟
دیوارها و نردههای حسینیه کامل سفید بود. وارد حسینیه شدم و همونجا نشستم.
یه صف بود که آقایون نشسته بودن. یه دفعه خشکم زد. بین اون همه آقا فقط صورت یه نفر رو دیدم. خودش بود، حسین ولایتیفر!
به نظر یکم چهرهش با چهرهی این دنیاش فرق داشت، اما خودش بود.
دیدم داره به من نگاه میکنه. نمیخندید، اخم هم نمیکرد، اما با جدیت به من نگاه میکرد. انگار میخواست من از این نگاه جدیش چیزی رو بفهمم.
دو سه بار، در حد یک لحظه نگاه میکردم به شهید و میدیدم هنوز داره نگاهم میکنه.
از اونجا بلند شدم و رفتم قسمت دیگهای از حسینیه نشستم. به محض اینکه نشستم، چند نفر اومدن و برای ما سفره انداختن. غذاهای خوشمزهای به نظر میرسید. شاید حسین میخواست جبران کنه یا از دلم دربیاره؛ اون دفعهی قبل که غذا به من نرسیده بود...
در جای دیگهای هم متوجه شدم که شهید هنوز درحال کمک و باز کردن گرههای مردم توی این دنیاست. (اون ماجرا رو بنا به دلایلی ترجیح میدم باز نکنم.)
پن: من مدتی بود که به دلیل ماجراهای پیچیدهای فکر میکردم شهید نگاهش رو از من برداشته و خیلی ناراحت بودم. ولی توی خواب بهم فهموند که: "ما حواسمون به شما هست، اگه شما حواستون از ما (شهدا) پرت نشه!"
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#جمعه
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
#زندگی_به_سبک_شهدا ✨
نمـازصبحروزرژهکهتمومشدیکسجده
طولانـےداشت.ماباهرنگاهمونبهحسین
تعجبمـےکردیم؛صبحرژهدرزمانحمله
تنهاکسـےکهایستادهبودوداشتبهمردم
کمکمـےکردآقاحسینولایتـےبود!
جالباینجاستکهدرزمانـےهمکهتیربهاین
شهیدبزرگواراصابتکردهبودبهصورتسجده
بهزمینافتادهاندو درحالتسجدهبه
شهادتمےرسند💔
🎙 راوۍ : همرزمشهید
🕊 پاسدار #شهید_حسین_ولایتی_فر
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
1_2157599381.mp3
33.06M
🎧از شهید حسین ولایتی فر بشنویم
به روایت پدرو مادر, برادر و رفیق شهید
خاطرات قبل از تولد تا هنگام شهادت🕊
برای دوستانتون بفرستید
#شهید_حسین_ولایتی_فر 🌹
#انا_علی_العهد
دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید