eitaa logo
🔅 صفحه قرآنی رحیق🔅
2.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
830 فایل
«رحیق» یعنی نوشیدنی گوارا و ناب ویژه بهشتیان. ۲۵مطففین . مقصد و مقصود ما درک و دریافت عمیق تر کتاب خداست. از محتوای لقمه ای و عموم پسند و صرفا انگیزشی استقبال نمی کنیم.همراهان ما اندکند لیکن ژرف نگرند. @s_m_a57
مشاهده در ایتا
دانلود
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅🔅🔅 📌قفل صدر مشروح زمان:1/42دقیقه 🌿🌿🌿 🔅قرآن همراه است و هم راه 🔅به هنگام فتنه ها و بلاها به قرآن پناه ببریم. 🆔 @rahighemakhtoom
راز آیه سوم سوره تحریم.pdf
حجم: 804.2K
14 🔅🔅🔅 وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَىٰ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ ۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَٰذَا ۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ.(آیه 3 سوره تحریم) وقتی پیغمبر با بعضی زنان خود (یعنی با حفصه راجع به ماریه یا راجع به ریاست ابوبکر و عمر) سخنی به راز گفت و آن زن (چون خیانت کرده و دیگری یعنی عایشه را) بر سرّ پیغمبر آگه ساخت و خدا به رسولش خبر داد او بر آن زن برخی را اظهار کرد و به رویش آورد و برخی را پرده‌داری نمود و اظهار نکرد؛ چون او را از افشاء آن سرّ آگاه ساخت آن زن گفت: رسولا، تو را که واقف ساخت (که من سرّ تو بر کسی فاش کرده‌ام)؟ رسول گفت: مرا خدای دانای آگاه خبر داد. 💢 موضوع: نقد و بررسی شان نزول آیه سوم سوره تحریم(رازی که فاش شد!) 🍀🍀🍀 📜 به هنگام فتنه ها و بلاها به قرآن پناه ببریم و از قرآن کمک بگیریم 🔅تفسیر و قرآن پژوهی @rahighemakhtoom
هدایت شده از 🎇تماشاگه راز🎇
🔅گوهر سخن،صندوق دل سعدی در باب هفتم ،‌ که با عنوان عالم تربیت است داستانی از و فاش‌شدن او به دست غلامش برای ما آورده است و به ما نشان می‌دهد که چرا نباید رازمان را برای کسی فاش کنیم. تَکِش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید به کس باز‌گفت به یک سالش آمد ز دل بر دهان به یک روز شد منتشر در جهان بفرمود جلّاد را بی‌دریغ که بردار سرهای اینان به تیغ یکی زآن میان گفت و زنهار خواست مکُش بندگان کاین گناه از تو خاست تو اوّل نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود؟ تو پیدا مکُن رازِ دل بر کسی که او خود نگوید برِ هر کسی جواهر به گنجینه‌داران سپار ولی راز را خویشتن پاس دار سخن تا نگویی بر او دست هست چو گفته شود یابد او بر تو دست سخن دیوِ بندی است در چاهِ دل به بالای کام و زبانش مَهِل توان باز‌دادن رهِ نرّه‌دیو ولی باز نتوان گرفتن به ریو تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لا‌حولِ کس باز پس یکی طفل بر‌گیرد از رخش بند نیاید به صد رستم اندر کمند مگوی آن که گر بر مَلا اوفتد وجودی از آن در بلا اوفتد به دهقانِ نادان چه خوش گفت زن: به دانش سخن گوی یا دم مزن مگوی آنچه طاقت نداری شنود که جو‌کِشته گندم نخواهی درود چه نیکو زده‌ست این مَثَل بَرهَمَن بوَد حرمتِ هر کس از خویشتن چو دشنام گویی دعا نشنوی به جز کِشتهٔ خویشتن نَدرَوی مگوی و منه تا توانی قدم از اندازه بیرون وز اندازه کم نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمتِ خویش را بشکنی وگر تند باشی به‌یک‌بار و تیز جهان از تو گیرند راهِ گریز نه کوتاه‌دستی و بیچارگی نه زجر و تطاول به‌یک‌بارگی