eitaa logo
رهنمون مادری
3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
129 ویدیو
18 فایل
هر آنچه یک مادر باید در حوزه‌ی سلامت فرزندآوری بداند.... و نیز با روزمرگی‌های هیجان‌انگیز یک پزشک اطفال که مامان سه فرزند هم هست همراهید. مسئول نوبت دهی درمانگاه و مرکز مشاوره: @NK1400 تبلیغات: @nasiri_sm3 دریچه رهنمون: @rahnemoone_plus
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانش خیلی خسته بود . پرستارها هم سرشون شلوغ بود. به مامانش گفتم شما برید استراحت کنید من هستم😎 مامانش که رفت،زد زیر جیغ.😯 بغلش کردم نازش کردم.آروم شد.🥰 چشماشو باز کرد.نور میخورد به چشمش و میبست. دوباره تلاش میکرد چشمش رو باز کنه. 🙄 با دستگاه فتوتراپی( دستگاه با نورآبی که برای کاهش زردی استفاده میشه) اصلا میونه خوبی نداشت. تا میذاشتم داخلش جیغ قرمز میکشید😵‍💫 به روش داخل تصویر سعی در گول زدنش داشتم. ولی بلاتر از این حرفا بود🥴 انگشتمو هم پس نمیداد😫 آخرش حریفش شدم🤩 ولی کمرم شکست😮‍💨 @rahnemoone_madari
وقتی بعد از ۴۸ ساعت کشیک در بیمارستان بسیار شلوغ و پر مریض، (درشهری که با خونه ت چند ساعت فاصله داره و هر رفت و برگشت در جاده بین شهری کلی بار روانی داره)، داری برمیگردی خونه ؛ پیش خونواده‌ت .ولی میدونی کمتر از ۲۰ ساعت دیگه دوباره باید همین راه رو برگردی...🤐 فقط همین دلم رو خوشحال میکنه که در این ۴۸ ساعت تمااااام تلاشم رو کردم که بهترین خدمت رو به مریضام ارائه بدم. اونم چه مریضایی(بدحال)😭😭😭😭 نتیجه با خدا. فکر میکنم برای بنده همین بس، که تکلیفش رو درست بشناسه و بهش عمل کنه . فکر کن عمل کن ولی قائل به نتیجه نباش👌 @rahnemoone_madari
وقتی کمتر اینجام یعنی یه جای دیگه خیلی شلوغم. انقد شلوغ که از کنار اینجا هم نتونستم رد بشم🤯 این ماه یکی از تجارب سخت زندگیم رو پشت سر گذاشتم.😮‍💨 آخر دوره ی رزیدنتی ام و بعنوان متخصص اطفال اومدم طرح یک ماهه.🧑‍⚕ قرار بود در این بیمارستان بعنوان متخصص اطفال مریض ببینم ولی به اندازه همه رشته های فوق تخصصی اطفال مریض دیدم.😵‍💫 بدون دسترسی به امکانات ویژه در شهرهای بزرگ. همیشه اواخر پاییز تا حوالی عیدنوروز ماه های پر بیماری برای بچه هاست.🤧😷🤒🤮🤕🤢 و شیوع ویروس ها و انتشارشون بخاطر مهد و مدارس و هوای سرد و آلوده به زیاد شدن آمار بیماران بیمارستان دامن میزنه. 📉📈 و تجربه ی خاص مدیریت تمام بخش های اطفال و آیسیو و ان آیسیو و اتاق عمل زنان و اورژانس اطفال و... در شرایط بحرانی، خیلی بزرگترم کرد😅 دیشب انقدر که شلوغ بود و تخت نداشتیم دوتا نوزاد دوقلو نارس که یهو هوس کردن به دنیا بیان رو روی یک تخت گذاشتیم🙃😄 هر چند سریع مدیییییریت شد 😎 و جداشون کردیم ولی خیلی خنده‌دار بود و البته نگران کننده. مثل سربازی یه ماه اومدم طرح در قوچان ولی قدر چند ساااال خاطره دارم😂 کم کم میگم براتون @rahnemoone_madari
چند روز پیش که در بخش آیسیو دیدمش خیلی بدحال بود . مدام مجبور بودیم بهش خون و پلاکت تزریق کنیم. دختر ۳ساله ای که یه بیماری از بدو تولد داشت و در لیست پیوند کبد بود. در این کشیکم که پزشک آیسیو اطفال هستم دوباره دیدمش؛ برش اول نشسته بود روی تخت و لقمه های کوچولوی پنیر و کره میخورد. وسط صحبت های کودکانه با مادرش میخندید . موهای بلندش رو پشت گوش‌هاش جمع کرده بود و برای مادرش دلبری میکرد. نگاه مادرش پر از عشق بود و امید. دلواپس بود. ولی سعی میکرد غمش رو پشت لبخندش پنهان کنه . و توکل به خدا داشت. برش دوم صدای زمزمه ای می‌اومد. بین صدای بوق دستگاه‌های آیسیو صدا گم می‌شد ولی دوباره صدا پررنگ میشد. مشغول ویزیت مریض‌هام بودم. رفتم بالای سر پسرک بیهوشی که تخت کناری ریحانه بود. زمزمه نزدیک شده بود. دنبال صدا گشتم. برگشتم دیدم ریحانه کتاب مفاتیح کوچیک مامانش رو گرفته و یکی دوتا آیه کوتاه رو مدام تکرار میکنه . خیلی خجالتی بود. وقتی دید نگاهش میکنم آب شد و زیر لب خندید. گفتم ریحانه جون چی میخونی؟ گفت: "میخوام برای خودم دعا کنم" التماس دعا برای ریحانه‌ ها. 🍀🍀🌸🌸🍀🍀 پ.ن: چند روز بعد بنا شد مادر ریحانه از کبد خودش به ریحانه جون اهدا کنه .ان شاءلله شفای کامل. پ.ن: برگرفته از یادداشتهای روزانه. مربوط به ۲ماه قبل @rahnemoone_madari
یکی از عجیب ترین خاطرات دوران پزشکی‌م چند روزی مدام توی ذهنم میچرخه. چند بار خواستم بگم ولی گفتم احوال شما رو مکدر نکنم. اخیر باز هم از این داستان‌های زندگی شنیدم و مجاب شدم که تعریف کنم. چرا که گاهی داستان زندگی ها قرابت‌هایی دارن که وقتی در دل داستانی، نقش اول داستانی متوجه نیستی که غفلت چقدر به تو نزدیک است . کاش واقعا این قصه‌های تلخ از روزگار آدم‌ها حذف بشه. @rahnemoone_madari
شروع هر وقت وارد بخش مراقبتهای ویژه نوزادان میشم یک دور همه مریض‌ها و شرح‌حالشون رو مرور میکنیم. رسیدم به تخت ۱۰ و ۱۱. دوقلو بودن و ۳۴ هفته به دنیا اومده بودن . تازه از دستگاه تنفس جدا شده و بخاطر زردی زیر نور آبی بودن . خانمی از اتاق مادران اومد پیش بچه‌ها. خیلی شیکان ولی سنِ بالا. گمون کردم مادربزرگ باشه. با سلام و احوال پرسی گرمی اومد جلو ایستگاه پرستاری و احوال نوزاداش رو ازم پرسید. فهمیدم مامان بچه‌هاست. گفتم طبیعی دوقلو باردار شدید؟ گفتم احتمالا نازایی داشتن برای همین سنشون بالاست. گفت هم آره هم نه😳 ادامه دارد... @rahnemoone_madari
زندگی مرفه و شادی داشت. سفرهای مدام خارج از کشور.ویلا و خونه و ماشین آخرین مدل و رفاه کامل. یک پسر ۲۰ساله داشت. که به بیماری ای مبتلا شد که مجبور بود مدام روزها و شبها برای تزریق خون در بیمارستان بستری باشه. یک سال گذشت و هیچ بهبودی ای در وضعیت این پسر جوان و رشید و باهوش ایجاد نشد. تا اینکه پیشنهاد پیوند مغز استخوان بهشون داده شد. ولی گفتن سلول مشابه براش پیدا نشده و تنها راهش داشتن برادر و خواهری هست که از سلولهاش استفاده بشه. تصمیم به بارداری خیلی با رفاه و راحتی مادر مغایرت داشت ولی مادر ۴۵ساله با انگیزه ای مضاعف به قصد نجات پسر دلبندش باردار شد. ۹ماه بارداری به خوبی و بی عارضه به تولد انجامید. نوزاد متولد شد ولی بدون دلیل پزشکی بعد از تولد فوت شد.😢 خدایا هیچ کار تو بی حکمت نیست. دوران سوگ گذشت و هنوز انگیزه ی درمان پسرجان، در مادر میجوشید. بدلیل سختی تحمل بارداری ، تصمیم گرفتند به سرعت با رحم اجاره ای فرزند دار بشن. ادامه دارد.... @rahnemoone_madari
همه کارهای اولیه انجام شد . قرار بود در روز مقرر خانم برای اقدام اولیه برن کلینیک نازایی . وقتی توسط پزشک مربوطه ویزیت میشن پزشک میگن شما نیاز به رحم اجاره ای ندارید و من این انتقال رو در رحم دیگه ای انجام نمیدم. مادر 😢 پدر😔 برگشتن و چند روزی فکر کردن. ولی دیدنِ شرایط پسردلبندشون مجبورشون کرد به پذیرش این سختی مضاعف. دوباره به کلینیک ناباروری مراجعه کردن . برای پیوند هر چقدر تنوع سلولی جنین ها بیشتر میبود بهتر بود. ولی حَسَبِ امکان، انتقال ۲ جنین برای مادر انجام شد. چند روز بعد برای تایید بارداری سونوگرافی انجام شد ولی در کمال تعجب سه جنین در رحم موجود بود.😳🤨 طبق ادعای مادر که از جانب پزشکش مطرح میکرد(بدون موجود بودن مستنداتی از جانب پزشک معالج) یکی از جنین ها بطور طبیعی در خلال روزهای انتقال جنین لانه گزینی داشته. که دو جنین انتقال یافته هم لانه گزینی کردند و شد سه جنین☺️ پ.ن: دقت بفرمایید اصلا به ابعاد پزشکی موضوع کاری نداریم و هدف از طرح داستان موضوعیست که جلوتر خواهم گفت. ادامه دارد... @rahnemoone_madari
مامان دلسوز قصه ی ما که دیدنِ بیماریِ پسر جَوونش خیلی آزارش میداد، متوجه بارداری سه قلوییش میشه . خیلی جا میخوره از این اتفاق و انگار خودش رو فقط برای یک یا دو فرزند آماده کرده بود، ولی میپذیره. دو سه ماهی میگذره و تمام علائم و آزمایشات بارداری مادر نرمال پیش میره. هر چند طبیعتا سنگینی بارداری بیشتر میشد. نگرانی از نگهداری سه قلوها ، نگرانی از زایمانشون و سالم به دنیا اومدنشون و نگرانی از نگاه و حرف دوست و فامیل و ...بیشتر میشد. تا اینکه مادر تصمیمی میگیره .به پزشکش مراجعه میکنه و میگه میخواد فقط جنینی که طبیعی شکل گرفته و یکی از جنین های انتقال یافته رو نگه داره . و جنین سوم رو سقط کنه ❤️‍🔥 ادامه دارد... @rahnemoone_madari
و تکرار قصه ی غم انگیز یک انسان. انسانی که گناهش کوچک و مستور بودن است . و آنگاه پناهش، روی سرش خراب میشود. ✍تحلیل بماند برای بعد. @rahnemoone_madari
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعجوبه‌هایی که هر روز باهاشون سرکله میزنم 🥴 @rahnemoone_madari
سلام سلام امروز یه اتفاق عجیب رو دارم تجربه میکنم . حیفم اومد نگم دوستان سوری و لبنانی مدتی هست مهمان مشهد الرضان و بچه هاشون مریض بودن و اومدم ویزیتشون. خداروشکر بیماری شایع خاصی بینشون نیست. و تنها چیزی که همه‌شون دارن، تپلی و نازی و آرومی و خوش بویی و تمیزی‌ه😍 همه‌شون ماشاءلله لپ کشانی😘 و پدر و مادرهاشون چقدر مراقب👌 امید به حیات چقدر بالا. الحمدلله🙏 نمیدونم دقیقا چند نفر از اون جمعیت فراوان از جنگ نجات پیدا کردن و در کشور خودشون یا کشورهای همسایه هستن. و چند نفر زیر بمب و گلوله و آوار و سرما موندن.😔 دونه دونه این بچه هارو که ویزیت میکنم، سر و صورتشونو نوازش میکنم . لمس نرمی و تپلی لپشون دلمو میسوزونه. گوشی پزشکی رو روی قلب همه شون میزارم. گومپ گومپ گومپ💚 چقدر نفوذ گلوله و ترکش به این جسم کوچیک دردناکه😭 فدای حلق از هم گسیخته‌ات علی اصغرِ ارباب و رباب💔 @rahnemoone_madari