#خاطره
✍عکسی روی دیوار بود که آقا مهدی کنار سردار سلیمانی عکس انداخته بود. خاطره این عکس را هم برایم گفته بود. تعریف کرد که: «یکبار حاج قاسم آمد در جمع بچهها و ایستاد با هم عکس بگیریم. به شوخی گفتم: سردار خیلی کیف میکنی با ما عکس میاندازی ها. سردار گفته بود:
کیف که میکنم هیچ دستتان را هم میبوسم.»
قاب را از دیوار برداشتم و گفتم بچهها این هم هدیه ما به سردار. بدهید به او. بچهها هم دادند و گفتم: بگذارید روی دیوار اتاقتان. موقع رفتن گفتم سردار برای من و بچه هایم دعا کنید. حاج قاسم گفت: شما باید برای شهادت من دعا کنید. گفتم: کشور و ما به شما نیاز داریم. انشاءالله پایان عمرتان با شهادت باشد. گفت: انشاءالله انشاءالله.ووقتی رفت سریع از پنجره نگاه کردم.در را باز کرد سوار ماشین شد و رفت اشک من هم میریخت.
#خاطره
زود جوش میآورد. آن #صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم میگفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. #پس_شهید_نمیشوم!»
دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظرهای صبور شده بود، آنقدر که من سر به سر او میگذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمیزد. دلم میخواست فریاد بزند تا آن نشانهای که میگفت را هنوز هم نداشته باشد. به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید #ابوالفضل به سوریه برود، شهید میشود.»
حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید میشوند، #عرفانی شده است. بعدا خوب میشود.»
مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت.
راوی:همسر شهید
شهید #ابوالفضل_شیروانیان
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
شهید مطهری
〰〰〰〰〰〰〰
کانال ره پویان ولایت 👇👇👇
┏⊰✾🎀✾⊱━━━━━┓
🆔 @rahpoyane
┗━━━━━⊰✾🎀✾⊱┛
🖼 #خاطره | روزگار نوجوانی آقا
🏐 روایت رهبرانقلاب از ورزش در ابتدای دوران طلبگی
😉 وسط کوچه نخ میبستیم و والیبال بازی میکردیم!
😍 خیلی هم والیبال رو دوست داشتم
@rahpoyane
🍃 #خاطره | کاغذهای کوچک
🔸 حجت الاسلام ناصری روایت میکند: امام خیلی در مصرف #کاغذ صرفهجویی میکردند. یک بار آقای رضوانی که مسئول مالی و دیگر کارهای امام بود، پشت پاکت چیزی نوشته و برای ایشان فرستاد.
🔖 امام در کاغذ کوچکی جواب داده زیر آن نوشته بودند: «شما در این کاغذ کوچک هم میتوانستید بنویسید.» لذا آقای رضوانی پس از این امر کاغذهای خرده را جمع و جور کرده در کیسهای میگذاشت و وقتی میخواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن کاغذهای کوچک مینوشت و آقا زیر همانها جواب مینوشتند.
📝 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد۲، صفحه ۱۰۶
🖼 #خاطره | نابغه در اتاق جنگ
☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری
🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه میره!
😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم!
💫 میتوانید #سفیر نو+جوان باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکههایاجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید.
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?graphic&ctyu=18523
💠 در محضـــر شهیـــد....
✍یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، کمی از آن را #برای امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا #ظهور کرده بودند،
امـام منتظـر نــدارد.😔
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_مدافع_حرم
#شهید #محمود_رادمهر
#خاطره
#شهدا_زنده_اند
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
@rahpoyane