🔰 #خـــاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟توی آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام .
من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام ....
🌷سردار خیبرشهیدابراهیم همت🌷
📕 منبع: کتاب ستارگان خاکی
@rahpoyane
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسی که خیلی وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح
درب خانه حاج قاسم منتظر میایستاد...
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
🌷شهید حسین پور جعفری🌷
@rahpoyane
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍مثلِ زینب....
🌟در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا
خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده، آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است! بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد، دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم، من در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد...!
🌷شهیده زینب کمایی🌷