اینجا دهلاویه است، سرزمین شهیدان. محل شهادت مرد دعا و جهاد و شهادت. به بالاترین مدارج علمی رسید، اما نه برای خود:
«باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند، ثابت کنم که خاک من هم نخواهند شد. باید همه آن تیرهدلان مغرور و متکبر را بهزانو درآورم، آنگاه خود خاضعترین و افتادهترین فرد روی زمین باشم.»
او که قدم درراه جهاد گذاشت؛ جنوب لبنان و کردستان و دهلاویه.
اینجا سرزمینی است که مصطفی را به یاد دارد و نبردش را. آنوقت که تفنگ به دست، به خیلی تانکها هجوم میبرد. به آن هنگام که بهتنهایی، با معبودش راز نیاز میکرد.
و او که فریاد خاموش شیعه بود:
« خدایا تو را شکر میکنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها و ستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود، ذلت هزارساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و باایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت اسدی جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و درراه سرخ حسین قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دست ستمگران بود، دوباره کسب کنند.»
آداب زیارت را بهجا آور.نیت کن که شهیدان ایران با تو همکلام شود؛ با تو سخن بگویند. شهدا راهنما هستند، برای همه ما از قافله جاماندگان.
در اینجا میتوان چشم دلباز کرد. در اینجا میتوان نفس را زیر پا گذاشت. در دهلاویه میتوان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
خدايا ترا شكر ميكنم كه حسين را آفريدي.اي خداي حسين ترا شكر ميكنم كه راه پرافتخار شهادت را در جلوي پاي روندگان حق و حقيقت گذاشتي.
اي حسين، دلم گرفته و روحم پژمرده، در ميان طوفان حوادث كه همچون پر كاه ما را به اينطرف وآن طرف ميكشاند، مايوس و دردمند، فقط بر حسب وظيفه به مبارزه ادامه ميدهم، و گاهگاهي آنقدر زيرفشار روحي كوفته ميشوم كه براي فرار از درد وغم دست بدامان شهادت ميزنم تا ازميان اين گرداب وحشتناكي كه همه را وانقلاب را فروگرفته است لااقل گليم انساني خود را بيرون بكشم و اين عالم دون واين مدعيان دروغين را ترك كنم و با دامني پاك و كفني خونين بلقاء پروردگار نائل آيم ...
اي حسين مقدس، روزگار درازي بود كه هر انقلابي را مقدس ميشمردم و نام او را با ياد تو توام ميكردم و قلب خود را ميگشودم و انقلابيون را و او را در قلب خود جاي ميدادم و به عشق تو او را دوست ميداشتم و بقداست تو او را مقدس ميشمردم و در راه كمك به او از هيچ فداكاري حتي بذل حيات و هستي خود دريغ نميكردم...
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است مسح توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۵ سال پیش مردی نزد "حاج حسن نعلبندان" که مغازهدار است میرود و دوچرخهاش را مقابل دکان این مرد برای ده دقیقه به امانت میگذارد و البته هیچگاه به سراغ دوچرخهاش برنمیگردد. گوش کنید به این داستان قشنگ