eitaa logo
سایت راه راه
74 دنبال‌کننده
383 عکس
20 ویدیو
0 فایل
کانال سایت طنز و کاریکاتور راه راه
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 کوچ قاچاقی آریایی‌ها به شمال 🔘 مصاحبه با تعدادی از به زور شمال رفتگان ✍ ⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۱ دقیقه و ۲۳ ثانیه | معادل زمان لازم برای رفتن به شمال😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/526283 از روزی که V.Behdasht عزیز توصیه کرد در خانه بمانید و جز در مواقع ضروری از خانه بیرون نیایید حدود ۲ هفته می‌گذرد. هفته پیش ذخایر نان فریزمان تمام شد. سریع با همسر محترم جلسه ستاد خانگی مبارزه با کرونا را تشکیل داده و پیرامون این مسأله که آیا خرید نان جزو موارد ضروری حساب می‌شود یا نه به بحث و تبادل نظر پرداختیم که نتیجه جلسه منفی بود و در صورت‌جلسه بر حفظ قرنطینه تاکید ورزیدیم و یک هفته است صبحانه، نهار و شام برنج می‌خوریم. و خوشبختانه تا این لحظه فقط لهجه شمالی پیدا کرده‌ایم و هیچ مشکلی پیش نیامده. اما امروز که خبر هجوم هموطنان برای شمال رفتن را شنیدم بدون تشکیل جلسه قرنطینه را شکستم و خودم را به ابتدای جاده چالوس رساندم تا با تعدادی از این مسافران گفت‌وگو کنم و پی به ضرورت انجام این سفر ببرم.  نفر اول یک مرد حدودا ۵۰ ساله با شلوارک:  + سلام آقا! دارین چکار می‌کنین؟  – دارم جوجه سیخ می‌کشم دیگه + با شلوارک سردتون نیست؟  – چرا بابا یخ زدم + خب مگه مجبورین؟  – آره دیگه! اگه شلوارک نپوشم و جوجه سیخ نزنم که این مامورای پلیس راه فک می‌کنن من جا زدم. می‌خوام بفهمن من تصمیمم قطعیه! + نه منظورم اینه مجبورین شمال برین؟  – جلو باجناقام کم بیارم؟  + چرا؟  – ما چهار تا باجناق با هم کل گذاشتیم، یکی‌شون دیشب با قاچاق‌بر از راه کوه و جنگل حرکت کرد. یکی دیگه با زن و بچه رفتن تو کامیون یخچال‌دار قاطی گوشتای برزیلی بیان. یکی هم سو زده از زیر زمین داره میاد! نفر دوم یه آقای …   – خانوم! + حدود ۳۵ ساله… – من همش ۲۸ سالمه! + بله؟ – من آقا نیستم خانومم! + واقعا؟! سیبیلاتون منو یاد روز‌های اوج علی دایی تو هرتابرلین انداخت! – خیلی بیشعورین. مگه درک نمی‌کنید الان شرایط قرنطینه است. آرایشگاه‌ها تعطیله. این همه هم میگن برا کارای غیرضروری بیرون نرین. + شمال ضروریه؟  – وا شماله‌ها! + چی بگم والا هرجور صلاحه آقا – (با گریه) من خانوووومم + باشه خب. اینکارا چیه مرد که گریه نمی‌کنه! – نهههههه….! نفر سوم یک مرد حدود ۶۰ ساله سرم به دست  + شما چرا با این حال‌تون؟  – نزدیک نیا پسر جان من علائم کرونا دارم.  + خب تو این وضعیت شمال رفتن‌تون چیه؟  – من اصالتم شمالیه. فقط رقص محلی بلدم. اگه اینجا می‌بردنم وسط هیچی بلد نبودم آبروم می‌رفت! نفر چهارم پیرمرد حدودا ۸۰ ساله با شلوار لی و تیشرت + بابا بزرگ واقعا شما دیگه چرا آخه؟ –  تو این انتخابات آخریه رای دادی؟  + آره  – من بابا بزرگ تو نیستم مزدور بدبخت.  + سوالم رو که جواب می‌دین؟ – شمال جنوبش مهم نیست من اومدم نافرمانی مدنی کنم.  + یعنی چی؟  – دیدم دو روزه رسانه‌های رژیم میگن شمال نرین. می‌خوام با شمال رفتن نافرمانی مدنی کنم.  + حله بفرمایید. شما با این ضریب هوشی شمال نرید هم در خطرید. 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شکر سهمیه ای 🔘 تصویب لایحه‌ی هندی طور ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای نگهداشتن هلیکوپتر با انگشت سبابه در هند!😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/823863 📰 منتشر شده در ویژه نامه طنز راه راه در روزنامه وطن امروز | ۹۸/۱۲/۲۲ 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شکر سهمیه ای 🔘 تصویب لایحه‌ی هندی طور ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای نگهداشتن هلیکوپتر با انگشت سبابه در هند!😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/823863 این چند روزی که مردم ما با کرونا فن زیر دوخم را اجرا می‌کرد، دولت هند با تصویب لایحه‌ای حق شهروندی را از مسلمانان گرفته و ثابت کرد وقتی مسلمانان میانمار هم قتل‌عام می‌شدند داداش مودی (نخست‌وزیر) مار هندی بو می‌داده! پس از اعتراضات به این لایحه، «کاپیل میشرا» از سیاستمداران حزب «بهارتیا جاناتا» که برای پیشگیری از کرونا هرروز ناشتا یک پیاله پودر فلفل قرمز را با آب دهانش خیس کرده و قورت داده بود، گفت «اگر پلیس جلوی اعتراضات مسلمانان را نگیرد خودم با برو بچه‌ها با قمه‌های دویست و پنجاه سانتی ساخت هندوستان میام براتون»، البته مودبانه گفته بود ما هندی‌اش کردیم. پلیس هم که متهم شده بود به بی‌تفاوتی در مقابل سلاخی مسلمانان، گفت «مگه صحنه فیلم‌برداری نبود؟» ترامپ هم که عاشق ریش‌سفیدی در مناطق حساس دنیاست و بیشتر ریش‌های نامرئی‌اش را هم در این راه از دست داده با خوردن شکر سهمیه‌ای اعلام کرد «مسلمانان تروریست هستند و باید جلوی آن‌ها را گرفت». هرچند باوجود این همه جنایت در هند بعضی‌ها سکوت کرده‌اند و بعضی‌ها کنسرت دارند، تعدادی از گاوهای هندی از پیروان خود خواستند تا اطلاع ثانوی یه چیز دیگه بپرستن تا ببینن چه خاکی بر سرشون می کنن! 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 روی کول ما به شمال بروید 🔘 آگهی ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۱ دقیقه و ۴۱ ثانیه | معادل زمان رساندن خود به شمال با کولبَر😆! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/229529 📰 منتشر شده در ویژه نامه طنز راه راه در روزنامه وطن امروز | ۹۸/۱۲/۲۲ 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 چغر و بدپیله 🔘 گزارش مسابقات کشتی جام عید 99 با صدای هادی عامل ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲ دقیقه و ۴۱ ثانیه | معادل زمان لازم برای فیتیله‌پیچ کردن دشمن غربی 😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/406671 📰 منتشر شده در ویژه نامه طنز راه راه در روزنامه وطن امروز 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 کدو قلقله زن چطور بدون کدو به خانه اش برگشت؟ 🔘 پیرزنی که قرنطینه شد  ✍ ⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۵۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای چاق و چله شدن😄 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/557203 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرزنی بود که میخواست برای ایام نوروز بره و به خانواده اش توی شهر غریب سر بزنه. پیرزن از اهالی ورامین بود و خانواده اش تهرانی های اصیلی بودن که هر سال می اومدن ورامین پیش مادرشون ولی امسال واسه کرونا توی خونه مونده بودن. پیرزن سوار اتوبوس شد و به سمت تهران راه افتاد. وقتی به پلیس راه رسید آقا گرگه از رکاب اتوبوس اومد بالا و رفت سراغ پیرزن. بهش گفت: پیرزن، میبینم که آماده ای تا بخورمت. پیرزن بهش گفت الان لاغره و اگه آقا گرگه اجازه بده بره خونه دخترش چاق و چله بشه و برگرده بعد آقا گرگه اونو بخوره. آقا گرگه با این درخواست پیرزن موافقت کرد. البته اینکه مامورای پلیس راه اون رو به جرم ارعاب مردم توی اتوبوس دستگیر کردن هم بی تاثیر نبود. خانم پیرزن در مسیر تهران بود که اتوبوس توی یکی از مجتمع های بین راهی نگه داشت. پیرزن که از اتوبوس پیاده شده بود تا ببینه میتونه چیز مفت گیر بیاره و بخره، وقتی دید همه چی از خون پدرش گرون تره، حتی دستشویی هم نرفت و تا اومد سوار اتوبوس بشه آقا پلنگه جلوش رو گرفت. پلنگ بهش گفت: سلام خانم پیرزن! الانه که آماده بشی تا بخورمت. پیرزن بهش گفت اگه اجازه بده بره خونه دخترش، چاق و چله بشه و برگرده اونوقت پلنگ بخوردش. پلنگ قبول کرد و یه گوشه ایستاد، البته اینکه شاگرد شوفر یه اتوبوس دیگه هم بود بی تاثیر نبود. خانم پیرزن دم پلیس راه تهران منتظر بود تا مثل همه داستانهای کدوقلقله زن شیر جلوش رو بگیره و بخواد اون رو بخوره، ولی عوض شیر یکی از مامورای هلال احمر اومد و تب پیرزن رو اندازه گرفت. پیرزن مشکوک به کرونا تشخیص داده شد و فوری فوتی او رو به یکی از کمپ های نگهداری از بیماران کرونایی منتقل کردن. خانم پیرزن با دخترش تماس گرفت و از اون خواست بیاد دنبالش که دخترش گفت امسال باید به خاطر این ویروس توی خونه قرنطینه بمونن. نه نه پیرزن بعد از چهارده روز پیاده و با تمامی وسایل پیشگیری مثل ماسک و ژل ضدعفونی کننده به سمت خونه دخترش راه افتاد. هنوز چیزی نرفته بود که آقا شیره جلوش رو گرفت، ولی قبل از اینکه حرفی بزنه خانم پیرزن چندتا عطسه کرد و شیره فکر کرد پیرزن کرونا داره. برای همین در رفت. پیرزن دوران قرنطینه خونگی رو پیش دخترش بود و بعد هم با خیال راحت به خونه خودش برگشت، چون به تور پلنگ نخورد و گرگ هم هنوز توی زندان بود. کل داستان کدو قلقله زن هم به خاطر اینکه دیگه نیازی به رفتن توی کردو نبود همین جا تموم شد. 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 درد دلی با آن ذره‌ی لامصب ✍ ⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۲۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای مبتلا شدن به ویروس کرونا متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/108117 چند ماه است که تو آفت جانی کرونا باعث و بانی آشوب جهانی کرونا پس از این مردمِ مفلس به کجا دست زنند؟ ای که مخفی شده در کون و مکانی کرونا هرچه فحش است نصیب تو و اجداد تو باد هرچه گویند یقین لایق آنی کرونا دست ها دستکِشیده ست، دهان ماسکیده که تو کابوس شبِ دست و دهانی کرونا اینکه گفته ست خداوند: “عَذابی لَشدید” به گمانم که تو از جنس همانی کرونا شادی و دورهمی، مرگ، تولد، نوروز شده تعطیل و تو هم خنده کنانی کرونا آه! تو مثل هوا در همه جا پیدایی چون هوا نیز تو از دیده نهانی کرونا شک نکن هرچه که هستی ژنِ خوبی داری ما همه رعیت و بیچاره، تو خانی کرونا گلِ چرخیدن مردم همه پرپر شده است نوبهار است و تو مأمورِ خزانی کرونا فکرِ دردِ شکمِ محتکران هستی تو معبرِ راهِ درآوردن نانی کرونا مثل یک دایناسورِ گنده ابهّت داری گرچه یک ذره‌ی بی نام و نشانی کرونا کاش فوراً متلاشی شود آر اِن آیت بروی از کُره‌ی ما و نمانی کرونا 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شما کرونا ، ما آنفولانزا مرغی 🔘 ادبیات کرونا گرفته ✍ ⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۲۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای قربون صدقه رفتن به سبک کرونایی😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/161934  اصطلاحات: ماکس نمیزنم، عطسه کن کرونا بگیریم : کشته و مرده کسی بودن در نهایت شرایط غیربهداشتی نمره کوییدت بیسته : اصطلاحی برای آدم های کار درست ژل دستتیم، بزن تبخیر شیم : کشته و مرده کسی بودن به صورت کاملا بهداشتی. کرونا گرفتتیم : نهایت ارادت را به شخص می رساند. قرنطینه رفتتیم : به خاطر سلامتی شخص، خود را قرنطینه کردن. دستتو بشور با کروناهات غرق شیم : رفاقت را می رساند.   قربون صدقه کرونایی: شما کرونا، ما آنفولانزا مرغی شما ماسک N95 ، ما دستمال یزدی خیس شما ژل ضدعفونی، ما وایتکس رقیق شده شما گان جراحی، ما کیسه زباله شما بیمارستان ۶۰۰ تخته خوابه، ما پارک جلو بیمارستان شما دستکش نیتریل، ما دستکش ظرفشویی 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 قرارمان بعد از قرنطینه،جاده درختی 🔘 نامه ی جودی ابوت به بابا لنگ دراز ✍ ⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: ۱ دقیقه و ۳۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای بلند بلند دعا خواندن😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/546679 بابا لنگ دراز عزیزم تمام دلخوشی من این است که عصر به عصر پنجره اتاقم را باز کنم و مثل این ها که فنجان قهوه شان را می گذارند کنار کتابی و بی آنکه بدانند چه می خوانند به آقای جرویس پندلتون فکر کنم و پیش از آنکه حسم بپرد یک عکس از آن را با شعری از شکسپیر فقید در صفحه اجتماعی ام آپلود میکنم. می دانستید شکسپیر یکی از بهترین آثارش را در زمان شیووع طاعون نوشته است؟ من هم میخواهم همین کار را کنم و راجع به پسر گل فروش نزدیک به کالج بنویسم. چندین بار با صحنه ی خرید لویی و ملی مواجه شده ام. حتما پسرک لحظات باشکوهی را شاهد بوده. حالا که همه در قرنطینه به سر میبرند او هم پولی ندارد و گل هاش پلاسیده شده اند. امیدوارم کسی مثل خانم لیپت در اطرافش نباشد. این روزها که می گذرد خیلی سخت است پدر. من نمی دانم جولیا چگونه میتواند تنهایی زندگی کند و سابقه ی صحبت با دیوار یا ظرف سوپش را در کارنامه زندگی اش نداشته باشد. من جروشا ابوت اعتراف میکنم  روزانه ده دقیقه با ظرف سوپم راجع به سوسیالیست ها حرف میزنیم و رفته رفته به نتایج خوبی میرسیم. اگرچه ظرف سوپم هم مانند من مخالف عقاید سوسیالیستی است اما هر دو به این نتیحه رسیده ایم که به آقای جرویس پندلتون که یک سوسیالیست است خرده نگیریم. چند روزیست گلویم درد می کند و انگار یک کیوی پوست نکنده  مانده انتهای حلقم. نه می گذارد بذاقم را  قورت دهم و نه می گذارد بذاقم را قورت دهم. البته خوبیش این است که همه این حس را داریم و حداقل این یک مورد را تنهایی به دوش نمی کشیم و در انتها با خوردن یک چای سرو تهش را هم می آوریم. یکشنبه صبح مراسم دعا برگزار نشد. اما من جولیا و سالی پنجره اتاق‌هایمان را باز کردیم و در نقاطی دور از هم بلند بلند دعا خواندیم. بله شما یک دختر خوانده مقید به آداب شرعی دارید لطفا خوشحال باشید. جولیا پدرش صاحب یک مجتمع تجاری است. او تمام اجاره بهای مغازه را به مستاجرانش بخشیده. بنظرم او یک جنتلمن واقعی است. مثل شما و آقای پندلتون که علایق من را شناخته اید و میدانید شکلات و لواشک انار دوست دارم اما پیشنهاد رفتن به سفر برایم هیجان انگیزتر است. چهارشنبه ۲۵ مارس امروز قرار است من جولیا و سالی عکس سرو خوشمزه ترین خوراکی این منطقه با خواص جالبی مثل درمان حس ماندن کیوی در گلو،پایداری عشق در آدمها بخاطر رنگ میوه به کاررفته در آن یعنی مربای خرمالو با برنج را درصفحه اجتماعی مان بارگذاری کنیم تا مرباهای خرمالوی خانم سرپرست که روی دستش مانده را پیش از آنکه غیر قابل مصرف شوند بفروشیم و او متضرر نشود. عکسش را برایتان این پایین میکشم: عکس اشاره شده در متن👇
👆ادامه از پست قبلی: حتما میپرسید برنجش کو. آخر مگر میشود دانه های سفید برنج را روی صفحه سفید کشید. خداحافظ بابا 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 دو حاجی (قسمت اول) 🔘 فیلم دو پاپ از روی این ساخته شده ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۳۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای ارشاد کردن یک جوان توسط حاجی متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/907058 در انتهای صف دومِ مسجد ما، دو صندلی بود که حاج مِهدی و حاج مَهدی رویش نماز میخواندند. دو پیرمردی که نمیتوانستند روی زمین بنشینند. حاج مِهدی به جوانانِ بغل دستش گیر میداد و حاج مَهدی به حاج مِهدی. همین، سریالی طنزی آموزنده برای ما بود که سعی میکنم هر قسمت یکیش را تعریف کنم. بعد از نماز مغرب طبق معمول یکی بلند شد که برای اعانات مسجد کیسه بچرخاند. رسید به جوانِ کناریِ حاج مِهدی. جوان، توی جیبش گشت تا از لای  اسکناسها، یک اسکناس پانصدی پیدا کرد و انداخت توی کیسه. حاج مِهدی با تشر گفت: «بخیل نباش پسر. بنداز.» حاج مَهدی گفت:«الان نگاه کن حاج مِهدی چقدر پول میندازه توی کیسه.» حاج مِهدی با خنده گفت : بابا تو که وضع ما رو میدونی. اگه داشتم که حتما میدادم. یعنی هیچوقت دنبال پول نبودم. جوون تو هم سعی کن که هیچوقت نباشی. جوان پولهایش را دسته کرد و توی جیبش کرد و گفت: مگه پول بده حاجی؟ حاج مِهدی با دست کیسه را رد کرد و گفت: بله که بده. هر چی بدبختی  و گناهه، زیر سر همین پول لعنتیه. من که همیشه از خدا خواستم که پول بهم نده. کسی که پول نداره خیالش راحته. اینجوری دیگه پولی نداره که دغدغه حرام و حلال داشته باشه. حاج مَهدی پرید وسط حرف: از خدا نخواستی شعور بهت نده؟ حاج مِهدی گر گرفت و داد زد: مودب باش حاجی. ــَـ : نه جدی میگم. کسی که نمیفهمه، کسی که شعور نداره، کسی که عقل نداره. ــِـ : آروم بابا. آبرومونو بردی. ــَـ : باشه آروم میگم. کسی که نمیفهمه، هیچ دغدغه ای نداره. اصلا هیچ تکلیفی نداره. تمام این مشکلات مال کسیه که میفهمه راه حق کدومه. اگه ندونه که جاش بهشته. ــِـ : خب که چی؟ ــَـ : خب بهتر نیست که از خدا بخوایم بی شعورِ احمقِ کثافتِ لجن ــِـ : چی؟ ــَـ : نه ببخشید. یه لحظه فکر کردم وسط چهارراهم. بهتر نیست از خدا بخوایم بی شعور باشیم؟ ــِـ : بابا چه ربطی داره؟ درسته که عقل و شعور آدم نداشته باشه تکلیف نداره ولی کار مفیدی هم نمیتونه بکنه. با عقله که انسانها را از راه باطل نجات میدن. ــَـ : خدا پدرتو بیامرزه. خب آدم پول داشته باشه میتونه خیلیها رو نجات بده. ــِـ : بابا پول استفاده بدش خیلی بیشتره. ــَـ : خدا پدربزرگ مادریتو بیامرزه. استفاده بد از عقل و فهم که خیلی بیشتره. اینهایی که توی تاریخ یک ملت رو منحرف کردن مگه خودشون آدمهای احمقی بودن. خیلی هم تیز بودن. ــِـ : درسته ولی عقل و فهم استفاده خوبش خیلی خوبه. ــَـ : خدا پسرخاله ی مادرزنتو بیامرزه. خب استفاده خوب از پول هم خیلی خوبه. کمک به اون فقیری که نون واسه شب زن و بچه اش نداره خوب نیست؟ کمک به اون بدبختی که بچه اش روی بیمارستانه ولی پول نداره خوب نیست؟ کمک به… ــِـ : بابا فهمیدم. تو رو به جون همون پسرخاله ی مادرزنت… ــَـ : مادرزنِ من نه. مادر زنِ تو. ــِـ :باشه اصلا مادر زن من. حرفت درسته ولی… حاج مَهدی بلند شد و گفت :  ولی نداریم ما. ولی من که پنجاه ساله عمرشو داده به همون پسر خاله ی مادرزنت. پاشو بابا داره نماز عشا شروع میشه. حاج مِهدی هم در حال بلند شدن گفت: بابا نذاشتی یکی رو ارشاد کنیم. حاج مَهدی : درسته ارشاد نداشتی ولی زرشاد داشتی. حاج مِهدی : یعنی چی؟ حاج مَهدی: زرشاد یعنی با این زرهایی که زدی یک ملت رو شاد کردی نگاه کن همه دارن بهمون میخندند 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شنبه‌نامه 🔘 اگر این قرنطینه لعنتی بگذارد. ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۲۹ثانیه | معادل زمان لازم برای حلالیت گرفتن از روز شنبه😁 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/637734 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir