💢 ها نکن لامصب
🔘 با مسئول پشت شیشه
✍ #فرشته_موسوی
⏰ زمان لازم برای مطالعه ۱۰۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای پاک کردن های خود از روی شیشه با آستین
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/844764
+سلام آقای مسئول؛ ممنون که تو این وضعیت اجازه دادید باهاتون مصاحبه کنیم.
-سلام، حالشو ببر ولی سریع تمومش کن، انقدر هم نفس نکش، لک شد شیشه! یکمم برو عقبتر میگن کرونا از شیشه ام رد میشه.
+بله بله؛ خب بفرمایید بنظر شما چرخ اقتصاد مهمتره یا سلامت مردم؟
-معلومه که سلامت مردم، ولی چرخ اقتصادم نباید پنچر بشه. تعریف از خود نباشه ولی من کلا اقتصاد برام خیلی مهمه. تو همون صدا و سیما ام گفتم میخوام چنون رونق اقتصادیای ایجاد کنم اصلا اوووف!
+بله یادمه. تو شرایطی که فعلا کرونا ریشه کن نشده بنظرتون چه زیرساختایی لازمه تا هم سلامت مردم تأمین بشه هم چرخ اقتصاد بچرخه؟
-درسته که اولویت با سلامتی مردمه ولی نمیشه که زیرساختای مملکت رو واسه یه ذره ویروس عوض کرد. ما از مراکز مختلف هم خواستیم بطور مداوم آب بیارن که مردم دست و روشون رو بشورن.
+یه مشکل جدی دیگه وسایل نقلیه عمومی هستن که کلا فاصلهگذاری اجتماعی رو شسته برده.
-ببینید اولویت با سلامتی مردمه ولی نمیشه که اتوبوس با گازوئیل لیتری ۳ تومن، ۴۰-۵۰ تا مسافر بزنه کلا. باید قشنگ پر کنه که بصرفه.
+بنزین مگه لیتری ۳ تومن نبود؟
-نمیدونم والا من خودم امروز صبح فهمیدم. البته ناگفته نماند من خودمم عین مردم همین مشکل رو دارم. لیموزین مگه چقد میتونه فاصلهگذاری کنه بین من و راننده. هی میترسم برگرده تو صورتم ها کنه.
+فقط فاصله تو مترو و اتوبوس یه دو متری کمتر از لیموزین شماستا.
-ببین درسته که اولویت با سلامت مردمه ولی نمیشه که نفری یه لیموزین داد به مردم، شما ببین چه ترافیکی میشه. الانم دیگه کم کم برو، انقد ها کردی این شیشه هه داره نازک میشه میترسم ویروس ازش رد شه.
📍سایت و مجله راه راه| @rahrahtanz_ir
💢 #طنز | بالاشهر آری، بقیه اش پیف پیف بو میده!
🔘 مصاحبهای با کنندهگان از بنیاد
✍️ #فرشته_موسوی
در سایت راه راه: /b2n.ir/456911
درپی افشاگری رئیس بنیاد مستضعفان مبنی بر چتر شدن افراد، ارگان و سازمان ای مختلف بر زمینهای بنیاد، مصاحبهای با چند تن از چترشوندگان تنظیم شده است.
+خب آقای محترم شنیدیم زمینهایی با ارزش بالای ۲۰۰ میلیارد از بنیاد بلند کردید و توش پرکن بخور زدید.
– اولندش سلام. دویومندش ما چیمون از بقیه کمتره؟! پرکن بخور از مدرسه که دیگه واجبتره! اصن میدونی نخود چقد خاصیت داره
+ خب قبول؛ چرا محله به این گرونی؟ یه زمینی چیزی تو مرکز شهر میگرفتید.
– دکی؛ چیزی که تو مرکز شهر زیاده پر کن بخوره، اما شوما از پایین تا بالای این خیابون فرشته رو بگرد، غیر این هشتصد متری که ما توش پرکن بخور زدیم، یه دونه پرکن بخور پیدا نمیکنی! همش از این غذا سوسولیای ایتالیاییه! انصاف نیست داش من، انصاف نیست!
+ خانم محترم شما با چه هدفی از بنیاد زمین گرفتید؟
# با هدف آرایشگری
+ خب چرا تو ولنجک؟ یجا همون وسط مسطای شهر میکندید از این بدبختا…اینجا که کمبود آرایشگاه نداره دیگه!
# آره کمبود نداره، اتفاقا دست زیاده. ولی اخه کجای این خراب شده غیر از اینجا بابت یه مانیکور ساده سه میلیون میدن؟! مگه دیوونهم برم مرکز شهر
+ خیلی خب؛ آقا آخه دیگه کافی نت؟ شما چرا…
& چیه لابد میگی برم تو مرکز شهر کافینت بزنم؟
+ بله
& که چی بشه؟ اینجا ملت پول دارن میان بورس ثبت نام میکنن، همه گرگای وال استریت اینجان…مرکز شهر نهایتش بیان یه یارانه ثبتنام کنن تموم بشه بره!
+ پوووف؛ خدایی دیگه پایاننامه فروشی جاش انقلابه، الهیه جاش نیست خدایی…اونم تو جای به این بزرگی!
* نه این کاره نیستی…معلومه! همونایی ام که میان انقلاب از همین ورا میان. خب تو این آلودگی چرا پاشن بیان تا اونجا. نصف ترافیک شهر واسه همینه
+ خب شمام بفرمایید
¢ دیگه نیاز به گفتنه؟ اینجا ملت یه زیرپیرهنی و جورابشونو خودشون نمیشورن، اونم میارن ما میشوریم خشک میکنیم. اینجا رو ول کنم برم مرکز شهر که طرف عروسی به عروسی، بلکه یه کت شلوار بیاره ما اتو کنیم؟!
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️ قصه های جزیره| بخاطر یک مشت دلار۱
💰داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت اول
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/w55439
مادرم تماس گرفت و گفت حال پدرت خوب نیست، بیا این دم آخری چند تا نصیحتت کند بلکه آدم شوی. تا عمرش به دنیا بود که آدم نشدی. گفتم مادرجان یک دور از جونی چیزی. گفت سرراه برای حلوا آرد و زعفران بگیر.
به محض رسیدن، پدرم گفت: زود بیا بشین این عزرائیل همینجوری یه لنگه پا وایساده. هرچی میگم تا کارم تموم شه برو چند نفر دیگه رو تور کن دسته جمعی بریم، گوش نمیکنه.
-خب باباپس سریع اون چوبا رو بده بشکونم.
-اسکول تو که خواهر برادر نداری تک فرزند بدبخت. کلی نشستم فکر کردم یه وصیت آپدیت واسهت پیدا کنم.
-ملک و املاک و زمینم که نداری پدر جان. تنها چیزی که میتونی بگی اینه که آدم شم. اونم مامان هزار بارگفته!
-نه بابا.
نگاهی به عزرائیل که نمیدانم کجا ایستاده بود انداخت و گفت: خدایی ببین کاراشو. تو ام قهر نکن دیگه، الان میام
-ببین پسرم ما نسل اندر نسل یه نقشه از یه جزیره داریم…
-که توش گنجه؟
– اره گنج آزادی. ببین یه چیز هلوییه ها!
داشتم به این فکر میکردم که کسی مثل پدرم چطور از همچین چیزی گذشته که ادامه داد: مامانت رو که میشناسی؟ گیر داد باید منم ببری، تو ام که مدرسه داشتی و کسی ام نگهت نمیداشت، این شد که کلا کنسل شد جاش رفتیم همین شابدوالعظیم فلافل زدیم. خب خلاصه که خیلی جای توپیه. ببین اونجا دلار هزار تومنه، کل خیابوناش رو بگردی، یه دیوار پیدا نمیکنی الا وال استریت. آزادی، رفاه، رونق اقتصادی…اوووف اصلا یه چیزیه. حتما برو ها
-خب پدر جان معطل چیای؟ نقشه رو بده دیگه
-بیا بگیر ناخلف نخورده بدبخت. حتما بریا. پشت گوش ننداریا.
در حالیکه داشت آخرین نفسهایش را میکشید گفت: تَکرار میکنم حتما برو!
سریع نقشه را از دست پدرم قاپیدم و عزرائیل که ظاهرا معطل شده بود سریع دست بکار شد. خیلی زود راهی شدم تا قبل از اینکه روح پدرم آزرده شده و به خوابم بیاید، وصیتش را عملی کنم وگرنه آزادی و رفاه و این قبیل بدیهیات که همه جا ریخته.
از شانسم مسیر تایتانیک به این جزیره نمیخورد و هواپیمای شخصیای هم که از پدرم به ارث نرسیده بود، هیچی. لذا با یک قایق موتوری خودم را به جزیره رساندم. شوفر قایق موتوری هم پس از تخلیه کامل جیبهایم که الهی کوفتش شده و خرج دوا درمانش شود، برگشت.
مطابق انتظارم هیچ دیواری در خیابانها نبود، البته این که کلا خیابان نداشت هم حتما مؤثر بوده. درختها هم از میوههایی مثل موز و نارگیل پر نبود. کلا چیز خاصی نبود.
یک به دو نرسیده گروهی به سمتم حملهور شدند و داد زدند: خارجی…خارجی اومده تو جزیره. اولین بار بود کسی سر عکس انداختن با من دعوا میکرد. معمولا من دعوا میکردم تا عکس را جوری بگیرند که من هم باشم. پس از اتمام فرایند عکاسی گفتم: خب یکیتون عکسا رو بلوتوث کنه برام. اسمم اف ام ۱۹۹۱٫
با تعجب یکدیگر را نگاه کردند، یکی که کارد میزدی خونش درنمیآمد گفت: تو داخلیای؟ یعنی میگم همین ایرانی اینایی؟!
-آره آره
-مسسسخره، دیلیت آل. الکی ببین شات گوشیم رو حروم کی کردما.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️ قصه های جزیره| پرواز پرستوها
✍️#فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/x57194
امروز قرار بود دربی جزیره برگزار شود و مردم از صبح ریخته بودند دور و بر استادیوم. حتی برای اینکه شوقشان را نسبت به فوتبال نشان دهند، با اینکه خانهشان صدمتر آن طرفتر بود، از دیشب توی چادر خوابیده بودند. من هم که روز آفم بود تصمیم گرفتم به استادیوم بروم و علاوه بر تخمه خوردن، ببینم کسی از دلار هزار تومانی خبر دارد یا نه!
در نزدیکی استادیوم دیدم عدهای از زنان مشغول پرچم فروشی هستند، در دل به این شیرزنان افتخار کردم و نزدیک رفتم تا یک کلاه بوقیای پرچمی چیزی بخرم و کمکشان کنم. به محض رسیدن هفت هشت بروشور به سمتم پرتاب شد و یکی از فروشندگان که بعدها فهمیدم از مسئولین بلندپایه است، مشغول سخنرانی شد: ببینید خانما؛ وقتی گفتم سه، همه با هم یورش میبریم سمت ورودی، اون مأموره رو له میکنیم میریم تو. این حق ماست که دربی رو از نزدیک ببینیم.
-اگه فحش دادن چی؟ گوشامون رو بگیریم؟
-نه عزیزم، تو هم فحش بده، اگه هم بلد نیستی به اون همکارم بگو یه لیست فحش مخصوص استادیوم بهت بده. فقط اونایی که با سبز نوشتیم مال داوره، اونا رو نگو.
-سلام خانم ملاوردی؛ شما که دستتون تو کار زنانه، محل کارم به من مرخصی زایمان نمیده. چیکار کنم؟
-اون رو باید بری پیش متخصص زنان زایمان
-مردم یکی یکی سؤالات و مشکلاتشان را مطرح میکردند و خانمی که آن بالا ایستاده بود با صبری مثال زدنی پاسخ میداد.
-درسته ما خیلی فوتبال دوست داریم ولی من الان تو محلهمون یه باشگاه درست حسابی نیست خودم هم ورزش کنم
-اون رو باید به وزیر ورزش و جوانان بگی! ما فقط مدافع حقوق زنانیم.
من هم که از قتل همسر آن یارو هنوز شاکی بودم، فرصت را غنیمت شمردم: خوب شد دیدمتون، حالا که مدافع حقوق زنانید، والا چند وقت پیش همسایه ما زد زنش رو کشت، ۶-۷ تا گلوله خالی کرد تو زنش، اخر سرم فقط چند سال حبس براش بریدن.
-همون مورد شهردار سابق رو میگید؟ اولا اینکه ۶-۷ تا نه؛ پنج تا که تازه زنه جاخالی داده کلا دو تاش خورده توش، بعدم طرف پرستو بوده اصلا ، باید میدادم همون اول عقیمش کنن! چند نفر از بچهها رو میفرستم محلتون برای عقیم سازی
-میگم طرف مرده
-کار از محکمکاری عیب نمیکنه. خانم اون فرم درخواست عقیمساری در محل رو بدید آقا پر کنن!
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🔸طنز روز | استوار در غلط
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/e26188
الان دیگر وضعیت جوری شده که غلط کردم هم جواب نمیدهد، خوردن هم! یعنی اگر اشتباهی هم غلط کردی، نباید میکردی دیگر. اصلا خدا یکی عشقم یکی، حتی به غلط. حتی با اختلاف فاحش طبقاتی و فرهنگی و تحصیلات و مخالفت پدر.
در همین راستا مسئولین امر که قشنگ میگردند ببینند کجا گیر و گرفتاری هست تا وارد عمل شوند، وارد عمل شدند. اینطوری که چون سیستم انتخاب رشته در کشور دقیقا بر مبنای استعدادیابی و علاقهمندی، و کاملا دست باز است، جوانان نباید وسط راه سست شوند، بلکه هی باید سفت شوند و از این شاخه به آن شاخه نپرند. خصوصا که کنکور کاملا عادلانه ملت را بین رشته دانشگاهها پخش میکند و میزان شهریه مدرسه و کلاس کنکور کاملا در آن بیاثر است. لذا با دقتی مثال زدنی که نگاه کنیم تغییر رشته کفر نعمت هم هست. اصلا میدانید چند نفر آرزو داشتند پشت آن صندلیها نشسته، از آن همکلاسیها جزوه گرفته، آن کلاسها را پیچانده و از آن قرمه سبزیها بخورند؟
اصلا گیریم ارشد را تغییر رشته دادید، از کجا معلوم باز فیلتان یا هندوستان نکند و بخواهید برای دکترا برگردید؟
مگر وزارت علوم مسخره شماست که هی کارت دانشجویی با هولوگرام معتبر صادر کند؟
اصلا شما اگر درس بخوان بودید همان رشته اول را میخواندید.
بابا علم، علم است دیگر!
همینی که کلی خرج مشاوره انتخاب رشته کردید را بخوانید برود پی کارش.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
💢مرزهای بدرد نخور
🛑 #طنز_روز
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت راه راه: https://b2n.ir/p17842
یک پایگاه خبری که خواست نامش فاش نشود، فاش کرد دولت انگلیس که توی خرج و مخارج خودش مانده، طی سالهای گذشته حداقل ۳۵۰ میلیون پوند برای براندازی دولت سوریه هزینه کرده است. هرچند آدم خیالش راحت میشود که انگلیس غیر از هزینه ست لباس ملکه و عروسهای سلطنتی و پول توجیبی بیبیسی فارسی هزینههای دیگری هم دارد ولی انصافا انقدر اسراف هم لازم نیست. تازه این مبلغ برای گروه مسلح میانهرو است، با همین فرمان معلوم نیست چقد خرج گروههای تندرو میشود. البته که پول خودش است و اختیارش را دارد. تنها اشکال این قضیه این است که انگلیسیها فکر میکنند چون انگلیس کشوری آزاد است کلا آزاد است دیگر. مثلا میتواند مجموع سر و کله خود را در مرز کشور دیگر فرو برده و برای آن تصمیم بگیرد. حتی مرزها هم نمیتوانند مانع آنها شوند. دست خودشان هم نیست، اینطوری تربیت شدند که آزاد باشند. یعنی آزادی در گوشت و خونشان حتی توی پلاکتهایشان نفوذ کرده است. ولی سوریهای ها که به این قبیل مفاهیم متمدنانه عادت ندارند، حالا یک کشور دیگر بیاید برایشان براندازی کند، که چه؟ تازه کارشان هم سبک شده.
البته بنظر نمیرسد مردم سوریه قدر این اقدامات خیرخواهانه را بدانند و درنظر بگیرند ملکه از پول سوشیاش زده برای آنها برانداز استخدام کرده ولی خب، انگلیس از آن آذر ماهیهایی است که نان دلش را میخورد.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🔹طنز روز| وطنفروشی با تمدد اعصاب
🔸در باب یک اهدای مدال
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/u35393
سعید مولایی جودوکار تیم ملی مغولستان که به اسمش میخورد بچه ناف ایران باشد، گفت: نخیرم، مدال خودمه!
پس از کسب مدال نقره المپیک توسط سعید مولایی، اسرائیل که از وی خوشش آمده بود درخواست کرد رابطه از سوشیال فرند به جاست فرند تبدیل شود. لذا جهت سورپرایز بعد از کسب مدال و قراردادن طرف در آمپاس صمیمیت، بجای اینکه او را پیتزا چهارفصل مهمان کند، اعلام کرد مولایی مدالش را به صهیونیسم تقدیم کرده است.
هرچند سعید مولایی خودش بدجور به اسرائیل نظر داشته و بخاطرش سرگشته کوه و بیابان و مغولستان شده، ولی از آن طرف هم خر که مغزش را گاز نگرفته، بلکه وی مغز خر را گاز گرفته، شاید هم مغز خر وی را گاز گرفته یا گاز خر مغز را…
حالا هرچی، کلا کسی، کسی را گاز نگرفته است بنابراین وی در واکنش گفت: بخاطر شما، ملیت مغولستان گرفتم که معمولا جای فحش ازش استفاده میکنیم، مدالمم بدم؟ حالا یه زری زدم، تنم داغ بود. اصلا همش تقطیع، برش و همگام سازی بود بابا. اصلا من که نگفتم مدالم رو تقدیم مردم اسرائیل میکنم، فقط گفتم مدالم رو تقدیم مردم اسرائیل میکنم. همین
گفتنیست سعید مولایی کلا همینجوری عجول است و به شعار عجله کار شیطونه، شیطون جزو حیوونه پایبند نیست. وگرنه آنقدر اسکول بازی درنمیآورد و به چهار تا جای دیگر هم جهت وطنفروشی مراجعه میکرد.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🔹آن سوی اقیانوس
🔸چرا مملکت بو گرفته؟
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/d81194
-سلام آقای دکتر، حالم خیلی بده تو روخدا کمکم کنید
– بگو جانم. بالاخره این ساعتی پنج تومن که دادی واسه همینه که بیای اینجا زراتو بزنی دیگه.
-والا احساس میکنم همه جا بوی گ… میده.
-عه، آقا مؤدب باش.
-باور کنید آقای دکتر. بو میده.
-خب شاید دماغت بو گرفته.
-نه دکتر، تو این مملکت داغون که من واسه چندرغاز پول باید مث سگ، سگ دو بزنم، انتظار داشتین عطر شکوفه گیلاس بیاد؟
-حالا تخصصتون چی هست؟
-خودمو میمالم کف استودیو مردمو میخندونم. اونوقت سر ماه پر پرش دو میلیارد دستمو بگیره که اونم خرج بچهم میشه.
-بچهتون مشکلی چیزی داره؟
-نه بابا، بالاخره بچهای که در آنسوی اقیانوسها به دنیا بیاد، خرجشم بالاست دیگه.
-خب این سوی اقیانوس به دنیا میاوردینش. بقیهشم پسانداز
-از شما بعیده…آخه ایرانم جای بچه زاییدنه؟ اصلا مشکل بزرگ چیز دیگهست دکتر. من بعنوان یه هنرمند که خودمو میمالم کف استودیو، نگران ذائقه هنری مردمم که داره به قهقرا میره.
-اوه اوه، دیدین این جوونا چه مزخرفاتی گوش میدن؟
-اونو ولش کن. من یه برنامه ساختم با بالاترین استانداردهای میکاپ خانما که اصلا از این بیشترش تو سینمای هندم قفله. اونوقت ملت نه تنها نرفتن ببینن، بلکه فحشم دادن. بعد اونوقت من با بدبختی قسمتای قبلی رو از هاردم پاک کردم دوباره جدید ساختم. یعنی ببینید دیگه گ…گرفته مملکتو
-شاید این ضرر مالی به روانتون آسیب زده؟
-کدوم ضرر؟
-همین که برنامهتونو حذف کردید دیگه
-نه ضرر مالی نداشت، همه رو گرفتم.
-پس چته تو؟
-میگم که همه جا بوی گ… میده.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️قصه های جزیره| بچه زرنگ محل
🔸قسمت دهم
✍️#فرشته_موسوی
🌐در سایت: https://b2n.ir/f60449
از چند روز پیش رابطه این زوج همسایه بغلی ما خیلی خوب شده بود. برخلاف همیشه که از سر و صدای “اول مامان تو گفت” و “از خواهر تو که بهتره” و “اصلا از داداشت یاد بگیر بیعرضه” هایشان خوابم نمیبرد، این روزها مرد خانه عین چی دور خانم وول میخورد و غیر از چشم چیزی نمیگفت. البته چرا؛ یکبار در جواب همسرش که گفت “دیگه نبینم از این غلطا کنی”، گفت نمیبینی!
خلاصه که روابطشان چونان دو مرغ عشق بود که صبح تا شب جیک جیک میکردند.
یک روز که خانم خانه رفته بود دورهمی (آن دورهمی نه ها؛ این دورهمی)، با مرد خانه تنها بودیم و فرصت مناسبی برای گپ و گفت مردانه یافتیم. من هم فرصت را غنیمت شمردم که راز این عشق آتشین و این تفاهم سرشار را جویا شوم تا اگر پس از بازگشت پرسیدند مارکو برایمان چه اوردی؟ بگویم راز عشق جاودان. ملت برای مشاوره صف بکشند و من هم پول پارو کنم.
-خب چه خبرا؟ بسلامتی بالاخره به تفاهم رسیدید؟
-تفاهم مال تو فیلمای ماه رمضونه بابا.
-اخه دیدم دعوا نمیکنید، تعجب کردم.
-مگه نمیدونستی طلا قراره گرون شه؟
-نه والا. من تو مملکت خودمونم از این چیزا خبر نداشتم، چه برسه اینجا. اینجا یعنی قبلش بهتون میگن؟ چه باحال!
-نه اونجوری مستقیم. ولی اگه مثل ما بچه زرنگ باشی، دستت میاد.
-عه، بچه زرنگی پس. حالا چجوری فهمیدی؟
-سر خیابون دیدی دو تا صرافی باز شده؟
-نه
-همون دو نبشه
-نه
-همون که نوشته صرافی فریدون و برادران بجز حسنمون
-نه دیگه، بیخیال شو. حالا چه ربطی داره؟
-ببین این فریدون از ماام بچه زرنگتره. اصلا اصلا و ابدا و هرگز نمیدونم از کجا ولی قبل همه میفهمه قراره یه چی گرونه بشه. سریع میره تو کارش. یعنی مغز اقتصادی میخوای؛ این بابا. الانم صرافی زدن حتما قراره طلا گرون شه بدبخت شیم.
-حالا طرف چیکاره هست؟
-تلوزیون رو روشن کن بگم.
-خب شبکه یک، ببین اون که الان پشت مجری خبره، فریدونه. بزن دو؛ اونی که کنار خاله مهتاب وایساده ، فریدونه. شبکه سه؛ اینجا خبر ورزشی میگه. شبکه چهار، برای قمشهای چایی میاره. تو شبکه پنج؛ اونی که تو این سریاله بقالی داره…شبکه خبر…
-خیلی خوب متوجه شدم کیه. فکر کنم عکسش رو کنار ظریف دیده بودم.
-اها اره، اونجام هست
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️قصه های جزیره| سینما در سینما
🔸قسمت یازدهم
✍️#فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/z44856
روزهای زیادی را در دادگاه سپری میکردم و کارم کمی رونق گرفته بود. کم کم متهمین دیگر برای اینکه کارشان را راه بیندازم، مراجعه میکردند. پول کمی میدادند ولی از هیچی که بهتر بود. اخیرا یکی از مشتریهایم که گهگداری اختلاس ناچیزی میکرد، از من خواست برایش یک جای مهر عمیق و یک دست ریش بچه مثبتی دست و پا کنم. خیلی کار سختی نبود ولی پولش خوب بود. چون کمی دستم بازتر شده بود و انعام گرفته بودم، امشب را به خودم استراحت دادم و به سینما رفتم. هنوز بوی سرکه نمکی چیپسم فضا را پر نکرده بود که دیدم ای دل غافل…الان روح پدرم میآید و شبکه را عوض میکند.
از آنجایی که ما از آن خانواده هایش نبودیم و چیزهای بیتربیتی نگاه نمیکردیم، خیلی زود صحنه را ترک کردم و از سالن بیرون آمدم. به خروجی سینما نرسیده بودم که شیطان گولم زد و به سالن برگشتم. ولی باز دیدم نه ما از آن خانوادههاش نیستیم. به حراست سینما مراجعه کردم و گفتم: این چه کوفتیه پخش میکنید؟ اینجا خونواده زندگی میکنه!
-اگه راست میگی خونوادهت کو؟
– من که فعلا قصد ادامه تحصیل دارم. بقیه که خونواده دارن.
-منم دارم…اونم دو تا
-میفهمی من چی میگم؟ میگم این فیلمه کلا ناجوره…مثبت هیژده
-مگه چند سالته عمو؟
مقاومت نسبتا خوبی در مقابل فهمیدن حرفهایم نشان داد، لذا از سالن خارج شدم و به طرف غارم حرکت کردم. فردا صبحش درحالیکه روزنامه دستم بود، داشتم دعوای زن و شوهری مردم را تماشا میکردم. بنظرم حق با زن جماعت است کلا. وقتی آقا وسط دعوا رو به من کرد و گفت: “آقا خدایی من راست نمیگم؟” برای اولین بار روزنامهای که در دستم بود را خواندم. خبری توجهم را جلب کرد. ظاهرا فیلمی که دیشب در سینما دیده بودم، چند جایزه بین الجزیرهای گرفته بود و بهبه و چهچه داوران را برانگیخته بود. ولی اصلا از اینکه وسط فیلم پاشدم ناراحت نیستم چون بهرحال ما از آن خانوادههاش نیستیم و نخواهیم بود. فقط کمی بابت چیپسم که روی میز دفتر حراست جا ماند ناراحتم. این دفعه که مجبوری روزنامه خواندم متوجه شدم همچین چیز بدی هم نیست، شاید از این ببعد بجای دست گرفتن، بخوانمش!
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️ قصه های جزیره| چه کسی کشف مرا جابجا کرد؟
🔸قسمت دوازدهم
✍️ #فرشته_موسوی
🌐در سایت: yun.ir/rav9oa
صبح زود حاضر شده بودم تا به دادگاه بروم، یک مورد ماستمالی و صحنه سازی قتل داشتم. تصمیم گرفتم از مسیر جدیدی بروم بلکه دلاری سنتی چیزی پیدا کنم. همینطور که حواسم به پرندگان بود تا موقع بیتربیتیشان جا خالی بدهم، توی یک چاله عمیق افتادم. هرچند این تیکه کمی تخیلی از آب درآمد ولی بپذیرید که یک چاه نفت کشف کردم. باور کنید دیگر. شالاپی افتاده بودم توی یک عالمه نفت، غرق هم نشدم، نفتش هم از آن بدبوها نبود، قشنگ بوی نفت صادراتی میداد. تازه یک چاه آنورتر، بنزین فراوری شده داخلی هم بود. این یکی را دیگر ناموسا باور کنید.
آوازه کشف جدیدم در سرتاسر جزیره پیچید و امیدوار شدم لااقل از این طریق بتوانم به نان و نوایی برسم.
چند روز بعد به جلسهای که فکر میکردم برای دریافت حق الکشفم برگزار شده، دعوت شدم. حضار جلسه شامل یک خانم باکمالات که امور محیط زیست جزیره را حل و فصل میکرد به اضافه مردی که مسئول نفت و مشتقات آن بود، بودند.
-خب پسرجون بگو ببینم کی آدرس اون چاه نفت رو بهت داده؟
-هیچکس، خودم تنهایی افتادم توش
-یعنی باور کنیم؟ تو فیلماام لااقل یه کلنگی میزنن به زمین!
-مثل خوانندگان فهیم کتاب شماام باور کنید دیگه
-خب ببین ما یه سری قرارداد نفتی داریم با خارج…
-حله؛ ۶۰ من، ۴۰ شما
-….
-خب ۵۰-۵۰
-….
-۴۰ من؟
-….
-نشد که هی نیگا نیگا، خانم شما بگید من بیشتر از این کوتاه بیام.
-منظور آقای زنگنه اینه که تو خودت کلا سیخی چند؟ این شرکت خارجیه به اندازه کافی درصد برمیداره…یه چیزی ام باید دست وزارتخونه رو بگیره یا نه!
-خب با یه شرکت دیگه ببندیم.
-چه زودم پسرخاله شدی. این شرکته رو دکتر اینا قبلا باهاش کار کردن.
-پس کارشون درسته؟
-نه خیلیام نامردن. ولی هرچی باشه آشناان دیگه. گوشت ما رو بخورن استخونمون رو دور نمیندازن. لازمم نیست دوباره وقت بذاریم بریم یه قرارداد جدید بنویسیم، همون قبلی رو امضاهاش رو پاک میکنیم دوباره میبریم واسه امضا. حالا اصلا اینا به من چه. من حرفم سر اون بنزینه ست. از قیافهش معلومه از اون شاخص آلودگی بالا ببراست. یورو یک، یک و نیم نهایتا! من خودم گفتم شوهرم یه سری خوبش رو وارد کنه. پسرمم که اونجا رفته درس بخونه برگرده، میگفت همه اونجا واسه خواهر مادر خودشونم از همین بنزینا میبرن.
-خب وقتی تو جزیره بنزین داریم، چرا وارد کنیم؟
-آقای دکتر این خیلی شوته! من دیگه حرفی ندارم.
زنگنه که با چهرهای که داشت میگفت من مهندسم نه دکتر رو به من گفت: میدم اسم اون خیابونه که توش تو چاه افتادی رو به اسمت بزنن، کافیه؟
-اونجا که خیابون نداره.
-سگخور، اسمتو بذاریم رو چاهه؟
-والا خیلی خوبیت نداره رو چاه
-پس همون اسم خیابون
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️قصه های جزیره| هم خدوم هم شریف
🔸قسمت پانزدهم
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/n11561
راه حل بعدی برای خروج از جزیره این بود که به گمرک بروم و با اندکی پول چای و شیرینی از مأمورین شریف گمرک بخواهم مرا توی کارتون یخچال گذاشته و بفرستند آنور مرز. صبح زود به گمرک رفتم و در صف طویل صادرکنندگان یا حتی صادرشوندگان ایستادم. با افرادی که در صف بودند مشغول صحبت راجع به گرانی و اختلاف طبقاتی و اینکه کار خودشونه بودیم که مردی با جذبه جانی دپ وارد شد و رفت جلوی صف. خودم را برای دعوا با یک نفر بیتربیت صفشکن آماده کردم تا به محض دیدن چاقو دسته زنجان فرار نکنم. تا خواستم صدایم را بیندازم روی سرم، مردم جلویم را گرفتند و هیس هیس گفتند.
-ولم کنید، مرتیکه واسه چی رفت جلو صف، از کله سحر اینجا تو صفیم.
-بابا طرف آدم حسابیه.
-آدم حسابی میره وایمیسه ته صف.
-بابا نماینده مجلسه، شاید به نمایندگی از ما رفته جلو.
-اگه نماینده ماست یعنی میدونه ما واسه چی اومدیم؟
-گیر دادیا، ول کن دیگه. ببین چقدر عجله داره. حتما کارش از ما مهمتره دیگه..نمایندهست بابا، نماینده!
همینطور که درگیر بحث بودم دیدم مأمور اداره گمرک نماینده را به انتهای صف راهنمایی کرد ولی این آقاهه از بچههای خوابگاه ما هم بیتربیت بود و گفت من دکترامم همینجوری گرفتم، کارمند جز! بعد هم چیزهای بیتربیتی به او تعارف کرد و گفت بخور. هرچند پدرم چیز خاصی نداشت که به من یاد بدهد ولی همیشه میگفت که از حقم نگذرم. مثلا یک بار که دوستم نگذاشته بود از برگهاش تقلب کنم، تجدید شدم. وقتی قضیه را به پدرم گفتم، گفت برو اتقد بزنش صدای سگ بده. من هم این کار را کردم و صدای سگ داد. از آن به بعد هم دوستم سر امتحان اول برگه من را مینوشت بعد برای خودش را. . همین مورد یکی از معدود موفقیتهای زندگی من به شمار میرود.
خلاصه با یاداوری آموزههای پدر مرحومم، دست به کار شدم، جلو رفتم و چنان لگدی به نماینده زدم که تا چند ماه دور و بر گمرک پیدایش نشود. هرچند آن روز کارم راه نیفتاد و مأمور گمرک از آن شریفها بود، عوضش هم لگددونم خالی شد و هم به قهرمان ملی جزیره تبدیل شدم.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🏝️قصه های جزیره| فقط پیرمردا رو بکشید
🔸قسمت شانزدهم
✍️#فرشته_موسوی
🌐در سایت: https://b2n.ir/j77882
با بر و بچ دادگستری پایین جزیره قرار شکار گذاشته بودیم. ماندن در این خراب شده هیچی که نداشت، تجربه جدید زیاد داشت. مثلا من خودم تنها تجربه مربوط به شکارم به زمانی برمیگشت که تو دستشویی یک سوسک دیدم و ترسیدم بروم تو. پدرم هم گفت یا میکشیش یا اگه نری دستشویی مامانت میکشتت. من هم در آخرین لحظات، آنقدر آب گرفتم روی سوسک بیچاره که رفت آن تو. البته تا همین چند وقت پیش میترسیدم یک روز از چاه دربیاید و همان تو خفتم کند. خوشبختانه لذت بخشش از لذت انتقام برایش شیرینتر بود.
به جنگل رسیدیم، من به عنوان اسکول جمع برای جمع کردن هیزم رفتم و بقیه مشغول شکار شدند. چیزی نگذشته برد که سر و صدایی از طرف چادرمان به گوش رسید، با عجله به سمت چادر رفتم تا قبل از فرار کردن خرس، از نزدیک ببینمش. ولی متاسفانه خرس هیچ یک از دوستانم را نخورده بود و فقط چند مأمور داشتند تلاش میکردند رفقای چغر و بد بدنم را سوار ون کنند. به محض دیدن من رو به مأموران گفتند: آقا بخدا کار این بود. من هم که آرزو میکردم کاش خرس آنها را خورده بود، خاطره تنها تجربه شکارم را برایشان تعریف کردم تا گمراه نشوند. مأمور رو به دوستانم گفت: چرا بدون مجوز اومدید شکار؟
-پولش رو نداشتیم. ما کل حقوقمون به ریال بیست هزار تا نمیشه، اون وقت بیست هزار دلار از کجا بیاریم بدیم واسه مجوز؟
-پول ندارید پس شکارم نیاید.
چون کمی، فقط کمی دلم برای بر و بچ سوخت، بدون اینکه آموزهای از پدرم بخاطر بیاورم گفتم: همه تفریحا واسه پولدارا، شکارم واسه اونا؟
– بله دقیقا
-خب نامردیه که
-بله دقیقا
-پس هیچی دیگه.
-بیشعورا زدن گوزن ماده کشتن تازه!
-عه، شماام مدافع حقوق زنانید؟
-این کیه با خودتون اوردید شکار؟ چقد خزه! نگا نگا این بدبخت که فقط هفت سال و چهار ماهشه! مگه نگفتیم حیوونای زیر ۹ سال ماده رو حق ندارید شکار کنید؟
-ما ازش خواستیم کارت شناسایی نشون بده ولی متاسفانه امتناع کرد.
-هار هار هار…
در همین اثنا بر و بچ اشاراتی با لب و سر و گردن و سایر اعضای بدنشان کردند که یعنی طرف رئیس سازمان محیط زیست است و خرش میرود، سر بسرش نگذار. من هم با اشاراتی گفتم خودم قبلا رییس سازمان محیط زیست را دیدهام و اصلا هم این شکلی نبود، آنها هم با حرکات موزون گردن گفتند نه بابا اون که عوض شده، الان اینه! من هم با دود و آتش پیغام دادم خاک بسرم!
-این گوزن رو خودم میبرم سرش رو میزنم تو اتاق جلسات سازمان محیط زیست تا درس عبرتی بشه برای همه. از هفته بعدم دیگه اینجا از شکار مکار خبری نیست، میخوایم اینجا سد بزنیم، خاکبرداری داریم.
-سد؟ تو جنگل؟
-فضولیاش به تو نیومده، این مهندسای عمران-آبم باید یه نونی بخورن دیگه.
-آخه صد متر اونورترم یه سد هست که!
-به ابرا ام باید حق انتخاب داد دیگه، قشنگ زیرشون رو نگاه کنن ببینن میخوان تو کدوم سد ببارن!
-آخه حیف خاک اینجا نیست؟ یه چیزی بکارید هم این مهندسا بیان سر زمین نون بخورن، هم ابر نگاه کنه ببینه زیرش چیز میز کاشتین با انگیره بیشتری میباره
-چرا بکاریم؟ هرچی لازم باشه وارد میکنیم دیگه. واردکننده ام یه نونی بخوره.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🔸طنز روز| وعده که دادیم
✍️#فرشته_موسوی
🌐در سایت: https://b2n.ir/r78528
با عرض سلام خدمت شنوندگان عزیز در خدمت مسئول عبور و مرور فاضلاب استان خوزستان هستیم. لطفا سوالات خودتون رو به شماره ۰۰۰۰۹۳۰ پیامک کنید.
– خب اولین سوال؛ فرمودن که شما برای حل مشکلات فاضلاب استان چه اقداماتی انجام دادید؟
– وعده دادیم.
– ظاهرا سوتفاهم شد. پرسیدن اقدام.
– شما مثل اینکه مطالعه ندارید. طبق لغتنامه دهخدا اقدام به معنی…
– آقا منظورش اینه که چیکار کردید؟
– همون که گفتم. وعده دادیم.
– اه، بریم سوال بعدی اصلا؛ پرسیدن همین الان که بارندگیها شروع نشده فاضلابها بالا زده، پاییز بشه که بدتر. برنامهای دارید؟
– حدس اولیه بنده این هست که احتمالا غافلگیر بشیم و طبق مطالعات روانشناختیای که داشتم در حالت غافلگیری احتمال گرفتن تصمیم درست پایین میاد. از طرفی الان خود این شهروند عزیز گفتن هنوز بارندگی شروع نشده. یعنی خود مردم یه کاری کردن فاضلاب مشکل پیدا کنن، پس توصیه من به مردم اینه که نکنن. و نکته آخر اینکه بهتره تهدیدها رو به فرصت تبدیل کنیم و بعد از بالا اومدن فاضلاب، قایقرانی رو گسترش بدیم. از ونیز که دیگه کمتر نیستیم.
– بله درسته، همون شهروند اول گویا دوباره پرسیدن خب بعد از وعده چیکار کردید؟
– احسنت، سوال خوبیه. ما بعد از وعده درخواست بودجه دادیم. چه بودجهایام بود لامصب. حقیقتا جای شماخالی
خب با بودجه چیکار کردید؟
– شهروند عزیزمون فقط تا اینجاشو پرسیدن که بعد از وعده چیکار کردیم. دیگه بقیهشو که نپرسیدن.
– حالا من میپرسم اون بودجه چی شد؟
– اگه خیلی زرنگی برو مچ اون دونه درشتا رو بگیر. این همه تو تهران بودجه اینور اونور شد صداتون دراومد؟ حالا تا تو خوزستان یکم بودجه جابجا شد همه تون افتادید به جون ما. ای خوزستااان مظلوم. ای خوزستاااان. ای مردم…
– شنوندگان عزیز لطفا آیتم بعدی رو بشنوید تا برگردیم.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
🔹طنز روز | عدالت در رفع باگ
🔸اجبار اعلام سن
✍️ #فرشته_موسوی
🌐 در سایت: https://b2n.ir/s04508
به تازگی پلتفرم فوق امنیتی اینستاگرام اعلام کرد کاربران باید سن واقعی خودشان را ثبت کنند و هرکس دروغکی بگوید نه تنها دشمن خداست بلکه خر هم هست.
حالا این وسط اگر بیبیفیسها که نصف بیشتر اینستاگرام را قبضه کردند و اوف عجب چیزی هستیها که چهره و سنشان ارتباط مشخصی ندارد، مسدود شوند، یک رائفیپور برای اینستا میماند و یک پیج شعر و ادبیات. البته بیشترین نگرانی مربوط به دختر ۸ سالهای است که فاز میکاپآرتیستی برداشته و با تنها لوازم ارایشی مجاز سنش یعنی کرم مرطوب کننده و ضد آفتاب، مجموع بیوتیهای اینستاگرام را خلع سلاخ کرده است. حالا این بدبخت هرچقدر بگوید بابا من ۸ سال دارم، اینستاگرام که در نوع خودش منبع فسق و فجور است، از این میزان روشنفکری آب روغن قاطی کرده و عمرا باور نمیکند وی کلا ۸ سالش است. همچنین با ذکر این نکته که کمِ کم ۱۷ رو داری، وی را مسدود میکند. این انسدادها هم که واقفید چه اثراتی در روح و روان بچه مردم دارد، با آلوی خیسکرده و روغن زیتون هم رفع نمیشود.
آدم تعجب میکند اینستاگرام با این حجم از تعهد و حساسیت فصلی چگونه تا حالا مچ فیکها را نگرفته. یعنی اینجور که فیکها با اعتماد بنفس درآنجا تردد میکنند و گلهای میریزند دایرکت مردم، ما جرات نداریم از آشپزخانه چاقو جهت پوست کندن خیار برداریم چرا که جیز است.
لذا پیشنهاد ما به این پلتفرم این است که بین باگها فرق نگذاشته و همه را به یک چشم ببیند که بعدا هم در بزرگسالیشان عقدهای نشوند.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir
💢روزی که تربیت شدم
🛑 #طنز_روز
✍️ #فرشته_موسوی
🌐در سایت راه راه:https://b2n.ir/b40092
۴۲ سال پیش در چنین روزی… البته کلا خیلی روز پرکاری بوده و سالی یکی دو مورد واقعه تاریخی داخلش اتفاق افتاده، لکن منظور نظر نگارنده همان موردِ ۴۲ سال پیش است. در آن روز برخی دانشجویان که خیالشان راحت بود، امتحان میانترم ندارند، به زور خود را از سر میز و صندلیها بلند و سوار اتوبوس کرده، سر چهارراه طالقانی پیاده شدند و یک خرده پیاده رفتند. متاسفانه برخی، در گوش دانشجویان فرو کرده بودند که سفارت آمریکا، پر از اسناد جاسوسی است. این در حالیست که آمریکا اصلا به این کاغذ بازیها و فرستادن جاسوس، نیاز نداشت بلکه یک دکمه روی میز داشتند که اگر میزدند، کل اطلاعات محرمانه اینجا در سیستمشان کپی_پیست میشد. با حفظ فرمت اصلی تازه!
نه اینکه دانشجویان خودشان در جهان سوم زندگی میکردند، تصورشان این بود که آن ور آب هم اینجوریست. خوشبختانه برخی از این دانشجویان، الان که بزرگ شدند، متوجه اشتباه خود شده و قول دادند دیگر به وسایل جاسوسی بقیه کار نداشته باشند. حتی مورد داشتیم طرف بعدها اجازه داده جاسوسها به سازمانش رفت و آمد کنند و با سرشیر محلی، به خوبی از آنها پذیرایی کرده که از دلشان هم دربیاورد. برای خودش کوکب خانمیست خلاصه.
القصه دانشجویان که هنوز در حال و هوای انقلاب و کتککاری بودند، گرفتند یک دست، کارمندان سفارت را کتک زدند و با ضربههایی که به پشت سر_ دقیقا محل آروغ گرفتن از بچه_ میزدند به کارمندان میگفتند هرچی سند محرمانه خوردی، تِخ کن بیرون. ولی متاسفانه برخی از آنها وارد فرایند هضم شده بود و تِخ نشد.
آمریکاییها که خط قرمزشان، مسائل تربیتی، خصوصا تربیت بچه مردم است، از آن موقع تا الان با برداشتن پول ایرانیان و یا حملههای بدون اطلاع قبلی، میخواهند به جوانان ایرانی یاد بدهند ببین چقد کارت بد بود، در همین راستا چند روز پیش که متوجه نفتکش ایرانیها شدند، دیدند فضا، فضای نکته تربیتیست. ولی تا آمدند یکم نفت بردارند متاسفانه نیروهای سپاه خودشان را وسط انداخته و نگذاشتند یک ارزن فرهنگ به اینور نشتی کند.
📍 سایت راه راه| @rahrahtanz_ir