eitaa logo
سایت راه راه
78 دنبال‌کننده
383 عکس
19 ویدیو
0 فایل
کانال سایت طنز و کاریکاتور راه راه
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 کم بخور که گربه شاخت نزنه 🔘 در آستانه نزدیک شدن به لحظات خوشمزه ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۳۹ ثانیه | معادل زمان لازم برای هضم دستپخت گلنسا😂 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/724238 به گزارش خبرگزاری‌های ناشناس، شب گذشته و همزمان با اولین افطار ماه رمضان، گلمراد فرزند قربان، همسایه دیوار به دیوارمان، از فرط پرخوری، راهی بیمارستان شد.  ایشان که به دلیل دل‌درد شدید در کوچه داد و هوار کشیده و تا آمدن آمبولانس، همسایه‌ها را بشدت ذله ساخته بود، پیوسته اسم همسرش گلنسا را صدا می‌زد.  او روی تخت بیمارستان در پاسخ به خبرنگاری در این رابطه گفت: مادر بچه‌ها(گلنسا) دستپخت خوبی دارد. دیشب موقع افطار ندیدید که چه بو و برنگی راه انداخته بود. از شربت و دمنوش و چای گرفته تا دیس پلو و‌ آش و شله‌زرد، مجبور شدم به هرکدام ناخنکی بزنم.  در این میان گلنسا، میکروفن را از جلوی دهان شوهر خود ربود و گفت: تقصیر شکم شلی خودت است. چقدر گفتم گلمراد! تا سحر فرصت داری، ولی گوشت بدهکار نبود! پزشکان از دل و روده این مرد توده‌ای به وزن ۷ کیلو و ۸۰۰ گرم، درآوردند. حال فعلی بیمار خوب است. ولی تحقیقات در این زمینه ادامه دارد. 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شاد شاد 🔘 یک نیمه مدرسه بدین گونه گذشت. ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای برآورده شدن دعای تعطیل شدن طولانی مدارس😃 متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/454253 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 بابای کارگر چه شکلی است؟ 🔘 روز کارگر ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۵۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای تصویب حقوق کارگر متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/955960 موضوع انشا: شغل پدر خود را معرفی کنید به‌نام خدا بابای ما شغلش کارگری است و هر روز از صبح تا شب کار می‌گَرَد. او بسیار مرد پرتلاش و زحمت‌کشی است و آن‌قدر کار گَریده که دست‌هایش شبیه خاک کویر ترک خورده‌است.   بابای کامبیز مدیر است و او یک‌عالمه اسباب‌بازی دارد و کلی هم پارک و شهربازی و این‌ها می‌رود. اما تفریحات ما خیلی باحال‌تر است. وقتی بابا از سر کار می‌آید، به من و برادرم می‌گوید که روی کمرش راه برویم و ما آن‌قدر روی کمرش بالا و پایین می‌پریم تا خمیدگی کمرش زیر بار مشکلات را صاف کنیم. این خیلی تفریح خوبی است و ما کلی می‌خندیم و کیف می‌کنیم.   کار پدر ما خیلی خطرناک است. او با یک دستگاهی کار می‌کند که شبیه یک غول است و حتی صدای غول هم می‌دهد! بابا و همکارهایش اگر مواظب نباشند، دستگاه آن‌ها را می‌خورد! ولی آن‌ها خیلی شجاع هستند. آن دستگاه آن‌قدر وحشتناک است که عمرا بابای کامبیز بتواند به آن دست بزند!   بابای ما اجازه نمی‌دهد ما چیزی به دیوار بکوبیم. من فکر می‌کنم این بخاطر شغلش است. چون می‌گوید اگر خانه طوری‌اش بشود، با این شندرغاز حقوق کارگری چطوری درستش کنم تا صاحب‌خانه کله‌مان را نکند! ما حتی ساعت دیواری را هم نوبتی با دست روی دیوار نگه می‌داریم. ولی ما دیدیم کامبیز تمام عکس‌هایش را که در آتلیه گرفته است به دیوار اتاقش کوبیده. تازه برای خودش اتاق جداگانه هم دارد!   من فکر می‌کنم این بخاطر کسانی که حقوق باباهایمان را تعیین می‌کنند، باشد. چون حقوق بابای ما را چندتا نهاد و مسئول و این‌ها که دانشمند نیستند، تعیین می‌کنند ولی حقوق بابای کامبیز را ستاره‌شناس‌ها!   شغل پدر ما خیلی خوب است ولی او همیشه اصرار دارد خیلی درس بخوانم تا برای خودم کسی بشوم. بابای همه بچه‌ها به‌جز کامبیز، به آن‌ها همین را می‌گویند و من همیشه فکر می‌کنم اگر کارگر شدن، کسی شدن نیست؛ پس وقتی ما بزرگ شدیم و کسی شدیم، دیگر چه کسی کارها را بِگَرَد؟ کامبیز به تنهایی؟! 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 نامناسب برای زیر دوازده 🔘 یک کلاس مجازی «شاد» ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۵ ثانیه | معادل زمان لازم برای فرستادن یک صوت یک دقیقه‌ای به گروه مجازی شاد متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/342687 معلم: سلام بچه های گلم. امروز با آموزش درس نگارش همراه شماییم، بگین ببینم کیا هستید؟ جورچین‌زاده: استیکر ببعی پورنگار: ایموجی دلقک پشیزیان: عکس انگشت شصت پا {چند دقیقه بعد} معلم: پس بقیه بچه‌ها کجان؟ عالمیان‌نژاد: سلام خانوم معلم عالمیان‌نژاد: مگه ما خریم که گفتین پنج بار از روی اینا بنویسیم؟ معلم: جمله بعدی رو خودم بلدم، شما آدمین. بقیه کجان؟ چوبین‌صفت: سلام. خانم مشقا رو برفستم؟ جورچین‌زاده: استیکر آقوی همساده. پورنگار: ویس دارای محتوای نامناسب برای زیر دوازده سال. معلم: بفرست، عزیزم بفرست درسته. نه نیازی نیست برفستی. پشیزیان: شما که خودتون اشتباه گفتین که. عالمیان‌نژاد: وقتی می‌گم ما خر نیستیم برای همین میگم. گلابیان: سلام. ساکت! برپا. معلم: دیراومدی چرا مبصر؟ پورنگار: داشته دکمه های روپوشش رو می‌بسته. جورچین‌زاده: استیکر جیگر معلم: اشکالی نداره. با همین تعداد کم شروع می کنیم. عالمیان‌نژاد بگو ببینم «و» استثنا کجاها به کار می‌ره؟ گلابیان: تند باش وگرنه حذفت می‌کنم. پشیزیان: گفت که از روی مشق‌ها نمی‌نویسه! چیکارش دارین؟ پورنگار: کار درست رو این می‌کنه به خدا. چوبین‌صفت: خانم معلم سرعت آپلود عکس پایینه مشقامون براتون نمی‌آد. جورچین‌زاده: استیکر خنده گریه دار. عالمیان‌نژاد: باز فیلم می‌گیرم پخش می‌کنما. معلم: خب من ساعت دوازده شد و بسته من تمام. تا فردا. قنطریانی: سلام! 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 لمیدن اینترنتی 🔘 جدول اکران مجازی در هفته‌ای که گذشت ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه ۴۰ ثانیه | معادل زمان لازم برای لمیدن و اکران اینترنتی دیدن! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/875797 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 افتتاح نایس 🔘 از کلنگ هم بگذریم، از روبان نمی‌توانیم ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه 30 ثانیه | معادل زمان لازم برای افتتاح از راه دور! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/158384 به اطلاع مردم عزیز می‌رسانم تا دقایقی دیگر پروژه بزرگ عمرانی و آبادانی محله تپه بالا با حضور مسؤول محترم و رده‌بالا به صورت ویدئو‌کنفرانس افتتاح خواهد شد.  – جناب آقای مسؤول بفرمایید.  + خواهش می‌کنم شما بفرمایید.  – نه! منظورم اینه که بفرمایید افتتاح کنید.  + من می‌خوام افتتاح کنم ولی نمیشه.  – چرا قربان مشکل چیه؟ + کلنگ ندارم.  – این افتتاح کلنگی نیست. از راه دور، یه علی برکت‌الله بگید افتتاح می‌شه.  +کلنگ رو بتونم چشم‌پوشی کنم از روبان نمی‌تونم بگذرم.  – آقا! روبان رو کجا ببندیم؟ نمیشه همینجوری افتتاح کنید بره؟  + می‌خواهید آبرومون تو جامعه جهانی بره. ندیدی تو نروژ با روبان افتتاح کردن. تازه روبانشون از این جدیدا بود.  – همونی که شبیه لنگ حموم بود؟ + آره! دیدی چقدر باکلاس بود. این اروپایی‌ها همه چیزشون نایس و باکلاسه! – نگران نباشید. الان میگم اکبر حمومی براتون بیاره.   + پس من برم یه چرت بزنم هر وقت آماده شد بیدارم کن 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 علی بابا و چهل دزد 🔘 داستان ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه 2 دقیقه | معادل زمان لازم برای برداشتن وام یک میلیونی از خودپرداز! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/911877 نیمه‎ های شب بود. علی بابا به سمت کافی ‎نت می ‎رفت تا برای وام یک میلیون تومانی دولت نوبت ثبت ‎نام بگیرد که ناگهان چهل سوار دزد را دید. آنها به سراغ انبار گنج خود که داخل غار بزرگی بود آمده بودند. ماشین ‎های آخرین مدل‎شان را در پارکینگ طبقاتی کنار غار پارک کردند و جلوی غار جمع شدن. در غار با کلماتی جادویی مهر و موم شده بود. رئیس دزدان کلمه رمز را گفت و در غار باز شد. علی بابا که کنجکاو شده بود، کمی کلش ‎آف ‎کلنز بازی کرد تا دزدان خارج شوند. وقتی خارج شدند و رمز را گفتند علی بابا بادقت گوش داد تا اسم رمز را یاد بگیرد. هر‎چه تلاش کرد فقط کلمه‎ ی حقوق اولش را شنید. علی بابا با شنیدن این کلمه یاد حقوق کم کارگری ‎اش افتاد و وامی که دولت قرار بود به یارانه بگیران بدهد. وقت داشت می‎گذشت و تا چند ساعت دیگر مهلت نام نویسی برای وام تمام می‎شد. دل را به دریا زد و به جای کافی‎ نت به سمت غار رفت. جلوی در غار ایستاد و حدسی گفت: حقوق کارگران. ناگهان  صدایی از طرف غار بلند شد: با سلام به سامانه جامع دزدان خوش آمدید.  لطفا رمز عبور را اعلام نمایید. علی بابا همان کلمه را تکرار کرد اما غار ارور ۴۰۴ نات فاوند داد. علی بابا هم هر کلمه‎ ای که با حقوق به ذهنش می ‎رسید را گفت. تا اینکه به کلمه حقوق بشر رسید و در غار باز شد. وقتی وارد غار شد ناگهان صدای زنگ موبایلی از پشتش بلند شد. برادر علی بابا بود که مخفیانه همراهش وارد غار شده بود. علی بابا با تعجب از او پرسید: اینجا چیکار می‎کنی؟ ببینم تعقیبم می‎کردی؟ برادر علی بابا گفت: شلوغش نکن برادر من. رفته بودم سوپرمارکت خرید کنم داشتم برمی‎گشتم تو رو دیدم. اومدم ببینم چیکار می‎کنی. تنهایی می‎خوای به گنج برسی تک خور؟ بذار یه پولی هم دست ما رو بگیره. علی بابا گفت: ولی تو که تو داستان اصلی با یه زن پولدار ازدواج می‎کنی باید الان وضعت خوب باشه! به این پولا نیازی نداری… برادرش گفت: آره. اولش تو طبقه بالای جامعه بودیم. اما مسئولین اثاث‎کشی کردن و چند طبقه رفتن بالاتر. الان ما تو طبقه همکف جامعه‎ایم. علی بابا و  برادرش وقتی محموله ‎های داخل غار را دیدند از تعجب فک‎ شان به کف غار خورد. غار پر بود از محموله‎ های ماسک و ژل ضد عفونی‎ کننده و لوازم بهداشتی. اسنادی هم بود که آنها پیدا کردند. بعضی از محموله ‎ها از چند کشور مختلف دزدیده شده بودند. بعد از مدتی که علی بابا و برادرش غار را جستجو کردند به این نتیجه رسیدند تا فعلا مقداری از ماسک ‎ها و ژل ‎های ضد عفونی ‎کننده را با خودشان ببرند. اما هنگام خروج، علی بابا  صدای ماشین ‎های دزدان را شنید. به سرعت فک‎شان را که به کف غار چسبیده بود جا زدند و پنهان شدند تا دزدان به حضور آنها شک نکنند. وقتی دزدان وارد غار شدند رئیس‎شان گفت: کی وارد غار شده و الان خودشو پنهان کرده؟ برادر علی بابا گفت: مه ‌لقا خانم. ای خدا بیامرزتت مه ‌لقا خانم… با گفتن این جمله، هر دو مجبور شدند از مخفیگاه خود بیرون بروند. رئیس دزدان نقاب از صورت برداشت. مردی زرد مو با هیکلی درشت و بد فرم و صورتی ترسناک. علی بابا در این فکر بود که دزدان چطور می‎ دانستند کسی وارد غار شده  و قایم شده است؟! که ناگهان چشمش به برچسبی زرد رنگ در گوشه غار افتاد که روی آن نوشته شده بود: «وارنینگ؛ این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می‎باشد.» رئیس دزدان گفت: شما دو راه بیشتر ندارید. الان دو تا از دزدای گروه رفتن واسه کرونا خودشونو قرنطینه کردن. یا به گروه ما ملحق میشید با بیمه و مزایای شغلی خوب یا تیکه تیکه میشید و میندازیم‌تون جلو سگا. برادر علی بابا گفت: رئیس جان راجع به کار بیشتر توضیح بده که بهتر بتونیم انتخاب کنیم. رئیس گفت: ده ساعت کار هر روز از ساعت شیش عصر. محیط سالم کاری. حقوقشم بر اساس قانون کاره.  راتون گرین کارت اقامت در همه کشورهای دنیا هم صادر میشه. مرخصی ازدواج و تولد بچه تون هم سر جاشه… در همین حین که برادر علی بابا با رئیس دزدان صحبت می‎کرد، توجه علی بابا به پلاستیک خریدی که در دست برادرش بود جلب شد. دستش را داخل پلاستیک خرید کرد و ظرف پنیری درآورد و درش را باز کرد. ناگهان گاوی خوش اندام   فیتنس کار از داخل پنیر بیرون آمد. گاو رو به علی بابا گفت: در خدمتم سرورم. سه آرزو کنید تا برآورده کنم… علی بابا گفت: همه این ماسک‌ها و لوازم  هداشتی‌ها رو به صاحباشون برگردون. با یک اشاره گاو همه محموله‌های غار غیب شدند. علی بابا به گاو گفت: ما  رو از اینجا ببر بیرون. ادامه... 👇👇👇
گاو دست‎ شان را گرفت و تا دم در همراهی‎ شان کرد. علی بابا گفت: خسته نشی یه وقت؟! خودمونم که می‎تونستیم اینجوری بیایم. گاو گفت: بیشتر از این برام قفله. باید پنیر لاکتیکی می‎ گرفتین. در ضمن چون تیکه انداختی آرزوی سومت سوخت. گاو این را گفت و غیب شد. علی بابا و برادرش مجبور شدند پیاده پا به فرار بگذارند.  در حین تعقیب‎ و ‎گریز پای برادر علی بابا به سنگی گیر کرد و با مغز زمین را گاز گرفت. علی بابا با او فاصله داشت. دزدان لحظه به لحظه نزدیک می‎شدند و فرصتی برای علی بابا نمی‎گذاشتند. اما علی بابا تصمیم خود را گرفت و به طرف برادرش رفت. ولی برادرش گفت: علی بابا برگرد. اینجوری هر دومون رو میگیرن اونوقت هم زنامون بی‌شوهر میشن هم دیگه کسی از راز این غار باخبر نمیشه. علی بابا هم گریخت. وقتی به خانه رسید ماجرا را برای زنش تعریف کرد. زنش گفت: اینا رو ول کن وام چی شد؟ علی بابا بر سرش زد و گفت: وای درگیر این غار و دزدا شدم پاک یادم رفت. آن شب علی بابا مجبور شد بیرون بخوابد. اما فردای آن شب وقتی علی بابا به خانه برگشت تنها نبود و با خودش مهمان آورده بود. وقتی زنش در مورد مهمان پرسید علی بابا گفت: دیشب که بیرون بودم اومد پیشم. مثل اینکه تاجره و با سقوط قیمت نفت میخواد بشکه‌های نفتش رو بده به هر کس که ببینه چون پول نگهداریش تو انبار بیشتر میشده ظاهرا. می‌گفت اولین نفری که دیدم تویی و می‌خوام به تو هدیه کنم. ما هم نگه می‌داریم و بعدا می‌فروشیم. داریم کم کم به امید خدا پول‌دار می‌شیم خانم. زن علی بابا بعد از کمی سکوت گفت: ولی یه کم مشکوکه. چطور بهش اعتماد کردی آخه؟! اما علی بابا با خیال راحت و بدون هیچ نگرانی با تاجر به معاشرت پرداخت. زن علی بابا وقتی به پذیرایی آمد و علی بابا و تاجر را در حال خوش و بش دید گفت: چی شده اینقدر با هم گرم گرفتین؟ علی بابا گفت: آخه چای شهرزاده. زن علی بابا پریشان شد و گفت: چشمم روشن شهرزاد کدوم گیس بریده‌ئیه؟ علی بابا که دست‎پاچه شده بود گفت: هیشکی خانم شلوغش نکن. زن گفت: شلوغ نکنم؟! که هر کار خواستی بکنی؟! اصلا پاشو برو پیش همون شهرزاد خانمت چایی بخور. این را گفت و سینی چای را از پنجره به بیرون پرت کرد. اما علاوه بر صدای شکسته شدن لیوان و قندان، صدای داد مردی از بیرون بلند شد. علی بابا رو به خانمش گفت: چشمم روشن… زن گفت: بی خود شور برت نداره صدا از تو یکی از همین بشکه نفتا اومد. بعد هر دو جا خوردند و مثل اینکه چیزی متوجه شده باشند به تاجر نگاه کردند. تاجر ناگهان دستش را به پشتش برد. علی بابا به سرعت الکل ضدعفونی ‎کننده‎ی روی میز را برداشت و چند بار توی چشمان تاجر زد. چشمان تاجر تار می‎دید. علی بابا هم از فرصت استفاده کرد و تا دهن تاجر باز شد که داد بزند، شیشه الکل صنعتی را داخل حلقش فرو کرد. تاجر گفت: چه بهتر اینا کرونا رو از بین میبره اصلا مایع شوینده بهم تزریق کنید. علی بابا رو به زنش گفت: خانم اون وایتکس و سرنگ رو بیار. اما هرچی تاجر گفت شوخی کردم فایده نداشت. سپس گریم تاجر را پاک کردند و فهمیدند این آدم همان رئیس دزدان است. علی بابا گفت: خداوکیلی صد تومن بهت می دم بگو کجا انقدر خوب گریمت کردن؟ اما رئیس دزدان که کور شده بود دیگر حرف هم نمی‎توانست بزند و بعد از لحظاتی دار فانی را وداع گفت. علی بابا و خانمش که از نقشه‎ی دزدان با خبر شده بودند، داخل همه‎ی بشکه‌ها را پر از قیر کردند. بعد از این کار بشکه‌ها را شمردند. ۳۷ تا بود. دو نفر از دزدان هم که به خاطر کرونا خودشان را قرنطینه کرده بودند. رئیس‎شان هم که مرده بود. فردای آن روز علی بابا بشکه‎ها را به سمساری فروخت و توانست مبلغ کمی به جیب بزند و همراه همسرش به زندگی‎شان ادامه بدهند. 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 مرد آن بود که... 🔘 اندر کرامات شرق ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه 30 ثانیه | معادل زمان لازم برای پراندن تیتر اول روزنامه! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/287783 شرق ما را که تیترسازی، تیتربازی و تیترنازی یک از هزاران کرامات اوست، گفتند: سپاه از دستگاه ویروس‌یاب خود رونمایی نموده است؛ گفت: سهل است؛ غرب نیز از اعجاز تزریق وایتکس در بدن رونمایی نموده است.  گفتند: بسیج و سپاه روزانه ۳ میلیون ماسک تولید می‌کنند؛ گفت: آمریکا و اروپا نیز می‌توانند روزانه ۳ میلیون ماسک از محموله‌های دیگران به سرقت برند و تصاحب کنند.  گفتند: سپاه ماهواره نظامی نور را به فضا فرستاده و در مدار زمین قرار داده است؛ شرق گفت: آفرین! آفرین! احسنت! گفتند: بر؟! شرق گفت: بر مدیریت شهری که تصمیم به شکایت از سحر قریشی گرفته است؛ همین را تیتر می‌زنیم! گفتند: یا شرق! پس ماهواره نور چه؟! گفت: این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست؛ مرد آن بود که در پای میز مذاکره بنشیند و برنخیزد و پای میز بماند و بخسبد و بشنود و در برجام در میان خلقِ به علاوه یک داد و نستد کند و هیچ نخواهد و با غرب در آمیزد و یک لحظه از کدخدای غافل نباشد. 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 موشک سسی 🔘 نامه عاشقانه ایالات متحده آمریکا بعد از پرتاب ماهواره نور ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه 20 ثانیه | معادل زمان لازم برای باز پسندیده شدن! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/782757 سلام ایران ماهوارم! چندی است بعد از آسفالت کردن عین‌الاسد باز هم آرام و قرار نداری، فکر نکن نمی‌دانم، من از همه چیز خبر دارم حتی بیشتر ازخودت! دیشب به رسم همیشگی به محل قرار آمدم و چند ساعت به چیزی که گفته بودی خیره شدم. نمیدانی بعدازاینکه فهمیدم به جای ماهواره با ظرف سس قرمز دلپذیر سر کار رفته‌ام، چقد شعر «باز شد پسندیده شد» را خواندم و فرت و فرت اشک از چشمانم سرازیر شد. این را هم نمی‌دانی بعد از شنیدن خبر پرتاب ماهواره نور هر خودکار و ظرف سس قرمز را که می‌بینم جیغ می‌کشم. یادم باشد سرویس‌های اطلاعاتی‌مان را به خاطر شیطنت معشوق یک شیرینی باقلوا میهمان کنم.  خدایی معشوق انقدر شیطون بلا می‌شود؟ چرا «کووید-۱۹» چشم غمزه‌ات را نگرفت! من کلی رویش حساب کرده بودم، حتی خودم به دست خودم سرکار رفته‌ام و روزی ۲۰۰۰۰ کشته می‌دهم لاکردار! حتما این چند روز هارت و پورت‌هایم را شنیده‌ای، علی‌الحساب یه شکایت ریزی علیه‌ت می کنم تا ببینم جایش را چطور خوب کنم! 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 آدم فضایی و جادوگر 🔘 بشقاب‌پرنده‌ها برای چه به جو ما آمدند؟ ✍ ⏰ زمان لازم برای مطالعه 100 ثانیه | معادل زمان لازم برای گرم کردن موتور جارو برای پرواز با آن! متن کامل را از اینجا بخوانید👇 🌐 آدرس: https://b2n.ir/892698 موجودات فضایی بالاخره وارد جو کره زمین شدند. آن‌قدر شتابان و عجول که برای اولین بار، دوربین‌های آدم‌ها پرواز سفینه‌هایشان را ثبت و ضبط کرد. آن‌ها خود را به خانه جادوگر رساندند و در مقابل او زانو زدند و گفتند: «آه جادوگر بزرگ! ما بیگانگان، استوری اخیر شما را در اینستاگرام دیدیم. می‌خواهیم از شما دانشمند بزرگ، که دارید روی واکسن کرونا کار می کنید، خواهش کنیم به سیاره ما بیایید. سیاره ما دارد از موجودات بی‌خاصیت لبریز می‌شود. ما در سیاره خودمان به دانشمندان بزرگی چون شما نیاز داریم!» جادوگر که نمی‌خواست آن‌ها را ناامید کند گفت: «فرزندانم! دوست دارم به شما کمک کنم! اما من دانشمند نیستم و روی واکسن کرونا کار نمی کنم!» یکی از آدم فضایی‌ها شاخکش را با تف سبز رنگ دهانش صاف کرد و گفت: «شما قطعا یک متفکر و فیلسوف بزرگ هستید که توانستید آن متن فوق العاده را بنوستید! آن پست آنقدر ویو خورد که سیگنالش به سیاره ما رسید! خواهش می‌کنم به سیاره ما بیاید! ما به فلاسفه و متفکرانی مثل شما نیاز داریم.» جادوگر که تازه شستش خبردار شده بود که این فضایی ها چه می‌گویند لبخندی زد و گفت: « آهان آن پست را می‌گویید! آن را که من ننوشتم! صحبت مورگان فریمن بود که من تنها آن را نقل قول کردم!» تمامِ پیکرِ لزجِ آدم فضایی‌ها را که از پلاسمای خالص آبی رنگ تشکیل شده بود، حس ناامیدی پر کرد. ناگهان در هشتمین چشم یکی از آن‌ها برق امید درخشید و گفت: «پس شما یک خبرنگار توانمند و زیرک هستید که توانستید چنین جمله عمیقی را در مصاحبه با مورگان فریمن به دست آورید و منتشر کنید! خواهش می‌کنم به سیاره ما بیاید. ما به خبرنگاران تیزهوشی مثل شما نیاز داریم.» جادوگر لبخند مهربانی زد و گفت: «عزیزانم! نمی خواهم ناامیدتان کنم. اما من خبرنگار هم نیستم! آن جمله را در پیج رسمی پروفسور سمیعی دیدم و چون برایم جالب بود منتشر کردم.» یکی از آدم فضایی‌ها در حالی که از فرط تعجب داشت شاخ‌هایش می‌ریخت گفت: «پس شغل شما چیست؟» جادوگر گفت: «فوتبالیستم!» آدم فضایی ها که دوباره امید تمام وجودشان را پر کرده بود یک صدا و در فرکانس نت لای پشت خرک پرسیدند: «فوتبالیست دیگر چیست؟» جادوگر یک توپ آورد و  با مهربانی گفت: «ببینید فوتبالیست کسیست که توپ را از وسط زمین برمی‌دارد همه را این‌جوری دریبل می زند و می‌کوبد توی دروازه حریف!» آدم فضایی‌ها که با تعجب به برخورد توپ به سفینه‌شان نگاه می‌کردند پرسیدند:« بعدش چه می‌شود؟» جادوگر ادامه داد:«می‌خواهید چه بشود؟ توپ را بر می‌دارند و دوباره از وسط زمین شروع می‌کنند!» آدم فضایی ها که پلاسمای بدنشان از فرط سرما جامد شده بود پرسیدند: «خوب آخرش چه می‌شود؟» جادوگر گفت: «آخرش هر کسی توپ را بیشتر بزند توی دروازه حریف برنده است. من هم تعریف از خود نباشد اوستای این کار بوده‌ام. البته شهرتم را بیشتر مدیون مردمم. حالا اگر توی سیاره خودتان به فوتبالیست یا مربی فوتبال نیاز دارید حاضرم با شما بیام.» آدم فضایی‌ها در حالی که در دلشان دعا می‌کردند که خدا هیچ آدم فضایی‌ای را شرمنده سیاره‌اش نکند گفتند: «نه! خیلی ممنون! گفتیم که! سیاره ما ظرفیتش تکمیل است! اما در نزدیکی سیاره ما، سیاره‌ای به نام هِندِ هشتم وجود دارد که به افرادی چون شما برای راز و نیاز به شدت احتیاج دارند. حتما وجود شما را به آن‌ها اطلاع می دهیم. مرسی بای!» 📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
📣 دولت در مسیر خصوصی سازی مردم؛ یه پاستور رو بذارید برای رئیس جمهور بعدی بمونه! آنچه در این شماره می خوانید: 🔺 یه پاستور رو بذارید برای مردم بمونه! 🔺 ما با شرافت ها 🔺 دلپیچه 🔺 شعر لاکردارشان 🔺 سک سک بر دیوار برجام  و… کاریکاتورها و استریپ های جذاب و دیدنی ۱۱۹ امین شماره ضمیمه طنز راه راه در روزنامه وطن امروز، امروز پنجشنبه ۱۸ ازدیبهشت ماه ۱۳۹۹ منتشر شد.  این ضمیمه طنز رو از اینجا باز کنین😁👇 b2n.ir/rahrah119