eitaa logo
رهرو مصباح
175 دنبال‌کننده
49 عکس
27 ویدیو
0 فایل
علامه مصباح، چراغ روشن در مسیر انقلاب بودند اما این چراغ با وفات ایشان خاموش نشد و آرا و نظرات ایشان همچنان راهنما و هدایتگر جستجوگران حقیقت است. «رهرو مصباح» بهانه‌ ایست برای بازخوانی آرای علامه مصباح و دقت نظر در مسائل روز بر اساس تفکرات ایشان.
مشاهده در ایتا
دانلود
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت دوم) ▫️ شنیده‌ام زمانی که مرحوم والده‌ام مرا باردار بودند، شاید نزدیک به
◾️مردی از تبار نور (قسمت سوم) ▫️ من هم از همان زمان تحت تاثیر تشویق‌ها و ترغیب‌های ایشان، این علاقه در درونم شکل گرفت و آن سابقه ذهنی خانواده‌ام دوباره زنده شد که انتظار داشتند من عالم دینی بشوم. البته من تحصیلاتم را تا پایان ششم ابتدایی ادامه دادم و بعد بلافاصله مشغول درس طلبگی شدم. ▫️ در آن زمان اصولاً به روحانی و عالم دینی در هر سطح و هر جایگاهی با دیده تحقیر نگاه می‌شد و تبلیغات زمان رضاخان (لعنة‌الله‌علیه) جز افراد اندکی، عموم مردم را به روحانیت بدبین کرده بود. در حقیقت از اسلام جز نامی برای نسل جوان و معاصر باقی نمانده بود. در آن زمان تنها برخی پیرمرد و پیرزن‌ها به روحانیت علاقه مذهبی ارثی داشتند وگرنه جوان‌هایی که روی کار می‌آمدند، اصلاً به دین توجهی نداشتند؛ به‌خصوص به روحانیت بسیار بدبین بودند و به دیده حقارت نگاه می‌کردند. 📚 ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۶، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️مردی از تبار نور (قسمت سوم) ▫️ من هم از همان زمان تحت تاثیر تشویق‌ها و ترغیب‌های ایشان، این علاقه
◾️ مردی از تبار نور (قسمت چهارم) ▫️ جایگاه روحانی در آن دوره شبیه، مثلاً، اوریان قران سر قبر ها در این زمان بود. به تعبیر دیگر، گدای محترمی در لباسی محترم به نام دین بود در واقع، این لباس گدایی تلقی می‌شد. مردم برای روحانیت، مقام شریفی که به اجتماع خدمتی می‌کند و ارزشی دارد، قائل نبودند. ▫️ اغلب روحانیون جبراً یا اختیاراً از لباس خارج شده بودند از کار حوزوی دست کشیده و به کسب و کار مشغول شده بودند. کسانی هم که باقی مانده بودند، مردم از سر ترحم به آن‌ها کمکی می‌کردند، اگر آنها وجوهات متروک شده بود و برای آن‌ها در جامعه ارزشی قائل نبودند. طبعاً در محیط ما و محیط مدرسه‌مان هم اینکه کسی بخواهد روحانی بشود، بسیار عجیب بود. اگر کسی می‌گفت من می‌خواهم آخوند بشوم، درست مثل این بود که بگوید می‌خواهم گدا یا قبرکن بشوم. 📚 ذو‌الشهادتین امام، صفحه ۱۶ و ۱۷، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت چهارم) ▫️ جایگاه روحانی در آن دوره شبیه، مثلاً، اوریان قران سر قبر ها در
◾️ مردی از تبار نور (قسمت پنجم) ▫️ در امتحانات آخر سال مدرسه شاگرد اول شدم و مدیر معلم مان به خاطر اینکه شاگرد ممتازی بودم، علاقه خاصی به من نشان می‌دادند و تشویق می‌کردند که اگر ادامه تحصیل بدهی، به چه مقاماتی می‌رسی، مخترع می‌شوی و چنین و چنان می‌شوی؛ اما بحمدالله با لطف الهی چنان علاقه‌ای به حوزه و علوم دینی در من به وجود آمده بود که دیگر تحت تاثیر واقع نمی‌شدم. ▫️پس از پایان تحصیلات و امتحانات اولین تابستان، در سال ۱۳۲۶ شمسی بود که مشغول تحصیلات معارف دینی شدم. سطح درس و طلبگی در آن زمان بسیار پایین بود؛ نه استاد منظمی بود، نه مدرسه سامانی داشت. طلبگی وضع بسیار نامطلوبی داشت. مدارس علمیه مخروبه شده بودند. بسیاری از مدارس حوزه به صورت انبارهایی برای کاسب‌های اطراف درآمده بودند. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۷، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت پنجم) ▫️ در امتحانات آخر سال مدرسه شاگرد اول شدم و مدیر معلم مان به خاطر
◾️ مردی از تبار نور (قسمت ششم) ▫️ من یادم هست که در بعضی مدارس و حجره‌ها، برخی فقرا آمده و ساکن شده بودند. مدارس مسکنی برای مستمندان شده بود. به همت بعضی از روحانیون یزد، چند طلبه همسن‌وسال ما مشغول دروس طلبگی شده بودند. خوشبختانه من چون هم علاقه داشتم هم درسم بد نبود، از همان وقت با مدرسانی که بودند تحصیل حوزوی را شروع کردم. ▫️ آن اساتید هم عنایت خاصی پیدا می‌کردند، توجه بیشتر و سرمایه گذاری می‌کردند و وقت می‌گذاشتند. با اینکه آن زمان مدارس چندان نظمی نداشتند، به‌سبب اهتمام استادها، ما به‌سرعت مراحل تحصیلات ابتدایی را گذراندیم. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۷، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت ششم) ▫️ من یادم هست که در بعضی مدارس و حجره‌ها، برخی فقرا آمده و ساکن شده
◾️ مردی از تبار نور (قسمت هفتم) ▫️من از سال ۱۳۲۶ شمسی که مشغول شدم تا سال ۱۳۳۰ شمسی، همه مقدمات و سطوح متوسطه را تمام کردم و مشغول فراگیری رسائل و مکاسب شدم. بعد از آن به فکر افتادم که به حوزه‌های بزرگ قم یا نجف بروم. به هر حال، در این چهار سال بخشی از درس خوانده شد که معمولا خواندن آن هفت - هشت سال طول می‌کشید. ▫️ مقداری زیادی از این اتفاق مرهون عنایت استادان بود؛ مخصوصا مرحوم «حاج‌محمدعلی نحوی» (ره) که ایشان به تعلیم من عنایت خاصی داشتند و وقت زیادی می‌گذاشتند. برای ما درس خصوصی می‌گفتند. هر قدر من آمادگی داشتم، ایشان کوتاهی نمی‌کردند؛ حتی به جای مباحثه، خود ایشان سوالاتی طرح می‌کردند؛ درحالیکه معمول نبود هیچ‌وقت استاد‌ها این‌قدر وقت صرف شاگرد کنند. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۷ و ۱۸، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت هفتم) ▫️من از سال ۱۳۲۶ شمسی که مشغول شدم تا سال ۱۳۳۰ شمسی، همه مقدمات و س
◾️ مردی از تبار نور (قسمت هشتم) ▫️ بعد از اینکه چندسالی به تحصیل مشغول بودم، بار دیگر مرحوم آقاشیخ‌احمد آخوندی به یزد آمدند. ایشان به خاطر تولیت موقوفه‌ای که داشتند، گاهی به یزد سرکشی می‌کردند. مرحوم آقاشیخ‌احمد آخوندی من و خانواده‌ام را تشویق کردند که به نجف هجرت کنیم. چون صحبت سفر کردن ما به قم یا نجف شده بود، پدر و مادرم که علاقه بسیار شدیدی به من داشتند و جدایی ما برایشان خیلی سخت بود، گفتند: «اگر به قم بروی، ممکن است مدتی بعد بگوییم می‌خواهم به نجف بروم و ما نمی‌توانیم تحمل کنیم.» ▫️ این بود که از اول تصمیم گرفتند زندگی‌شان را جمع کنند تا از یزد به نجف مهاجرت کنیم. اواخر سال ۱۳۳۰ یا اوایل ۱۳۳۱ شمسی بود که والدینمان خانه و وسایل کار را فروختند و به سمت نجف حرکت کردیم و ایشان آنجا مشغول کار شدند. 📚 ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۹، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت هشتم) ▫️ بعد از اینکه چندسالی به تحصیل مشغول بودم، بار دیگر مرحوم آقاشیخ‌
◾️ مردی از تبار نور (قسمت نهم) ▫️ آن زمان در نجف الحمدلله علمای بزرگی بودند که همه در حد مرجعیت بودند؛ مرحوم آقای «سیدمحسن حکیم»، مرحوم آقای «سیدمحمود شاهرودی»، مرحوم آقای «سیدعبدالهادی شیرازی»، مرحوم آقای «سیدابراهیم اصطهباناتی»، که به «میرزاآقا» معروف بودند. این‌ها در درجه اول بودند. بعد مثلا جناب آقای «خوئی» بودند که این‌ها مرتبه بعد تلقی می‌شدند. ▫️جو آن‌جا طوری بود که علاقه‌مندان به هریک از این بزرگواران، با یکدیگر نوعی رقابت داشتند. البته خود آن بزرگواران از این‌گونه توهمات، منزه بودند، ولی بین طرف‌دارانشان این طور بود که مثلاً هر کدام جزو یک گروه تلقی می‌شدند. هریک از آن فضلا،حتی فضلای جوان، در یک طیف قرار می‌گرفتند و جزو اصحاب یک بیت تلقی می‌شدند. کمتر کسی بود که به جایی انتساب نداشته باشد و به همه احترام بگذارد. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۱۹ و ۲۰، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت نهم) ▫️ آن زمان در نجف الحمدلله علمای بزرگی بودند که همه در حد مرجعیت بود
◾️ مردی از تبار نور (قسمت دهم) ▫️ این موضوع را بسیار زجر می‌داد، اما بعد که به قم آمدم، دیدم بحمداللّٰه در قم به این شدت وجود ندارد. این موضوع یکی از چیزهایی بود که از همان زمان ذهنم را درگیر کرده بود و مرا رنج می‌داد؛ این‌که باید فکری کرد و چاره‌ای اندیشید که این‌گونه رقابت‌ها یا بدبینی‌ها بین طرفداران بزرگان و مراجع و علما به وجود نیاید و بیشتر صمیمیت، همکاری و همدلی برقرار شود. ▫️ از اول ورود طلبگی، به‌رغم اینکه خیلی خوب درس می‌خواندم، از وضع کتاب‌های درسی و کیفیت تدریس و برنامه‌های درسی بسیار رنج می‌بردم. تا آن‌جا که برایم میسّر بود هر کتابی که می‌خواندم، کتابهای مشابهش را می‌دیدم و حواشی را مطالعه می‌کردم؛ مثلاً همان زمان که معالم می‌خواندم، حاشیه معروف مرحوم «حاج محمدتقی» را که کتاب حجیم و بسیار بزرگی است و مطالب بسیار سنگینی دارد، مطالعه می‌کردم. منظورم این بود که از درس خواندن چیزی کم نمی‌گذاشتم، ولی این برنامه و کتاب‌های درسی و سبک تدریس و مانند آن را بسیار نارسا می‌یافتم. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۲۰، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت دهم) ▫️ این موضوع را بسیار زجر می‌داد، اما بعد که به قم آمدم، دیدم بحمدال
◾️ مردی از تبار نور (قسمت یازدهم) ▫️ از همان زمان در فکر خود می‌پروراندم که اگر روزی توانایی یافتم، برای سامان دادن برنامه‌های درسی و اصلاح کتاب‌های درسی و تألیف کتاب‌های متناسب با زمان بنابر اصول علمی و تعلیم و تربیت و مطالب غیر مفید اقدام می‌کنم. از سال اول طلبگی این فکر ها در مغزم بود. ▫️ درباره تشکیلات روحانیت این کمبودها در نظرم بسیار جلوه می‌کرد. به همین دلیل از همان آغار سعی کردم به هیچ بیتی ملحق نشوم و در طول مدتی که من نجف بودم، به بیت هیچ‌یک از مراجع مشرف نشم، ویر بیت مرحوم «آقاسیدجمال گلپایگانی» که در همسایگی ایشان زندگی می‌کردیم. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۲۰، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت یازدهم) ▫️ از همان زمان در فکر خود می‌پروراندم که اگر روزی توانایی یافتم،
◾️ مردی از تبار نور (قسمت دوازدهم) ▫️ منزل ایشان با خانه ما، یکی دو خانه فاصله داشت. یک روز عید با مرحوم آقای «فانی» که استادمان بودند، برای عرض تبریک رفتیم که به نظرم خیلی مختصر و در حد چند دقیقه بود. البته من به همه احترام می‌گذاشتم، خیلی سعی کردم به هیچ‌جا وابستگی پیدا نکنم. این وضع پس از اقامتم در قم ادامه پیدا کرد. طی سال‌هایی که در قم بوده‌ام، حتی بزرگانی که خدمتشان درس می‌خواندم، جز برای رابطه درسی، به منزل شان نرفتم. فقط در ایام عزاداری برای روضه به منزل مرحوم آقای «بروجردی» می‌رفتم و از برکات آن مجلس و حضور ایشان استفاده می‌کردم. ▫️ منزل سایر مراجع را یا اصلا ندیدم و یا اگر رفته باشم، فقط برای درسی که در منزلشان می‌گفتند، می‌رفتم؛ زیرا خوشم نمی‌آمد با انتساب به یک بیت، در تخریب و دسته‌بندی و این چیزها بیفتم. علاوه بر این‌که این‌گونه مسائل، اغلب آدم را از درس خواندن بازمی‌داشت و آن وقت‌ها من به سبب مشکلات بسیاری که برای درس خواندن داشتم، خیلی حریص بودم و فرار می‌کردم. البته آن افراط هم صحیح نبود، ولی وضعی بود که آن‌وقت نه متوجه بودم، نه می‌توانستم خود را در مقابل آن شوق کنترل کنم‌. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۲۰ و ۲۱، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت دوازدهم) ▫️ منزل ایشان با خانه ما، یکی دو خانه فاصله داشت. یک روز عید با
◾️ مردی از تبار نور (قسمت سیزدهم) ▫️ والدین ما می‌خواستند در نجف کارهای بافندگی بکنند،ولی متاسفانه یا خوشبختانه آن‌جا وضع کاریشان رونق پیدا نکرد. پنج-شش ماهی به زحمت آن.جا ماندیم تا اینکه یکی از بستگانمان، آقای شیخ‌محمد آخوندی، پسر مرحوم آقاشیخ‌احمد آخوندی، از تهران به نجف آمدند و پیشنهاد کردند که شما به ایران برگردید؛ زیرا این‌جا برای کسب و کارتان مناسب نیست. ▫️ تقریباً دیگر چاره‌ای هم نبود؛ چون هرچه ابوی‌مان آن‌جا تلاش کردند که بتوانند زندگی‌شان را اداره کنند و ما هم آن‌جا بمانیم میسر نشد. سرانجام مجبور شدیم به ایران برگردیم. من اصرار کردم که اجازه بدهید مدتی بمانم تا شما به ایران بروید و وضعتان مستقر بشود، ولی به هیچ صورت پدر و مادرم، به ‌خصوص مرحوم والده‌ام رضایت ندادند. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۲۱، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah
رهرو مصباح
◾️ مردی از تبار نور (قسمت سیزدهم) ▫️ والدین ما می‌خواستند در نجف کارهای بافندگی بکنند،ولی متاسفانه
◾️ مردی از تبار نور (قسمت چهاردهم) ▫️ دو تن از استادان آن زمانم، مرحوم «آقاشیخ‌محمدعلی سرابی» و مرحوم «آقاسیدعلی فانی» که در نجف سطوح عالیه را نشان می‌خواندم، به منزل ما آمدند و به ابوی‌مان اصرار کردند بگذارید ایشان اینجا بماند. حتی یکی از ایشان گفت: «اگر شما پسرت از این‌جا ببری و نگذاری ادامه بدهد، امام زمان (عج) از شما راضی نخواهند بود!» اما پدرم گفتند: «من می‌توانم تحمل کنم، ولی مادرش نمی‌تواند تحمل کند!» تعبیر ایشان این بود که جان مادرش به خطر می‌افتد. به هرحال، دیگر تقدیر الهی نبود که من آن‌جا بمانم. ▫️وقتی از نجف به ایران برگشتیم، حوزه‌ها تعطیل یا در شرف تعطیل شدن بود. ماکه هنوز سروسامانی نداشتیم، تصمیم گرفتیم مدتی در تهران بمانیم. یکی از دلایلش هم این بود که من می‌خواستم برای ادامه تحصیل به قم بیایم. از همین‌رو، والدینم گفتند دست‌کم در تهران بمانیم که نزدیک باشیم و بیشتر بتوانیم رفت‌وآمد کنیم. 📚ذوالشهادتین امام، صفحه ۲۲ و ۲۳، محمد حسن روزی‌طلب 🆔 @rahroemesbah