eitaa logo
کانون ازدواج متدینین راه روشن
8.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
955 ویدیو
31 فایل
🌱آی دی ارسال فرم @rahroshan_bot 🌱کانال نحوه عضویت در کانال و ارتباط با ما @rahroshanezdevaj_shive ای دی گزارشات مردمی @gozareshate_mardomi1
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۶ اولین خواستگار به خونه ما آقا داماد بهمراه مادر وزن عمو به منزل ما راه پیدا کردن خیلی استرس داشتم رفتم داخل اتاق پذیرایی کردم ونشستم لام تا کام حرفی نمیزدم سرم پایین بود فقط کم مونده بود گلای فرش از نگاه من رشد کنن .😜😜 بلاخره زن عموی داماد که واسطه بود وسرزبون داشت پیشنهاد دادآقا داماد وعروس خانم یه کوچولو صحبت کنن وگفت حرفاتون تموم شد خیر بدین آقا داماد از خودش گفت واز من سوال میکرد منم جواب میدادم گفت شما همیشه اینقدر ساکتید .لبخند ملیحی زدم شروع کردم شروع کردمااااااا😜😜 هم صحبت میکردم هم میوه پوس میگرفتم برای آقا داماد.😔😔 تو این یک ساعت یخ من آب شدهیچ میوه ای هم تو دیس نبود حسابی اون شب ویتامین گیری کردیم .خدا خیر بده زن عموشو دررو زدو اومد تو اتاق 😂 یه دل نه صد دل عاشقم شد.ولی قسمت هم نشدیم😊😊 @Rahroshanezdevaj
۳۷ سلام دوستم رفته بود خواستگاری قبلش با دختر خانم حرفاشون و زده بودن و قراراشون و گذاشته بودن و مادر پسر و خانواده دختر خبر داشتن و ففط پدر پسر که دوست ما باشه خبر نداشت تو مجلس که صحبت مهریه و... شد تعداد یه یه کم بالا بود و پدر دوست ما که آدم حسابگری بود وسط مجلس و صحبتا یه هو بلند میشه و میگه حالا ما میریم یه دور میزنیم و برمیگردیم😳(به قول دوستم بابا بشین مگه اومدی لباس بخری) خلاصه میگفت پا شدیم بریم😂 البته بعدا برگشتن و الانم 3تا بچه دارن😁😂 @Rahroshanezdevaj
۳۸ چند ماه پیش یه خواستگار داشتم که کارمند بیمارستان بودند ایشون خیلی خوش چهره خوش قدو بالا بودند.من اماده شده بودم و مادرم در ورودیو براشون باز کردند و ایشون و مادرشون وارد منزل ما شدند.اما از اونجایی که من خیییلی به بوی تند حساس هستم و نفس تنگی و حال بد میاد سراغم. اقای داماد تا از در وارد شدنو اومدن منزل ما بوی عطرشون حالمو حسابی بد کرد،نفس نمیتونستم بکشمو اینا اما نمیتونستم به رو بیارم.نشستن چند دقیقه ایو رفتیم تو اتاق باهم صحبت کنیم من با حالت نفس تنگی بهشون تو اتاق گفتم عطرتون خیلی اذیتم میکنه.ایشون هم انگار از خدا خواسته هیچ نظری ندادند و دیگه هم اثری ازشون پیدا نشد😒😂 @Rahroshanezdevaj
۳۹ سلام🙂 تازه اومده بودیم خونه جدید و قرار بود یک خواستگاری بیایند ... قرار ساعت ۵ بود ولی تا ۵.۳۰_۶ خبری نشد و ما با مادر منتظر و نا امید که چه ادم های بدقولی اند😡 که یک هو زنگ به صدا درآمد و یکی گفت این خواستگارا مال شمایند؟🤪😬ما هم که نمیدونستیم چی شده گفتیم بعله و بندگان خدا آمدند داخل😶 معلوم شد از آنجا که خانه ما سه طبقه است و در آدرس گفته بودند طبقه دوم هر چه زنگ زده بودند ما که پایین بودیم و از دنیا بی خبر متوجه نشده بودیم تا اینکه یکی از همسایه ها گفته بود اینجا کلا یک خانواده است و ... البته باعث خیر هم شد این ماجرا کل محل جدید فهمیدند ما دختر داریم و خواستگاری کردن رونق گرفت😆 @Rahroshanezdevaj
۴۰ سلام به همه راه روشنی های عزیز داستان بر میگرده به خواستگاری یکی از دوستانم 💑 شدیداً تو جلسه اول چشم دوستمون آقا دوماد و گرفته بود 😍 عروس میگفت :این همون یار منه ،مال منه، سهم منه منو کنترل کنین خرابکاری نکنم یه تیم بسیج شده بودن اینا به هم برسن 😄😉 یه جورایی سمت مشاوره شبانه روزی به عهده گرفته بودم و تز میدادم چی کار انجام بدی بهتره 😜 خلاصه اوایل اومدن وایبر بود که عروس خانم پیامی که نباید میفرستاد و برای ایشون اشتباهاً فرستاد 🙊🙈 اخ اخ همون روز با هم قرار داشتن برای اشنایی بیشتر با اشک و آه😥 پیش من اومد که من روم نمیشه تو چشمای داماد نگاه کنم با این خرابکاری 😂😂😂 در نهایت بعد چند ساعت داماد پیام داد و خیلی شیک و مجلسی قضیه رو جمعش کرد انگار نه انگار اتفاقی افتاده الانم با هم ازدواج کردن خدا روشکر خوشبختن 😊 @Rahroshanezdevaj
۴۱ یکی از اقوام دورمون که آخوند هم بود، دختر باجناقشو به ما معرفی کرد و گفت بپرسم ببینم قصد ازدواج داره یا نه؟ بعد از دو روز زنگ زد به خانواده گفت قصد ازدواج داره و شماره خانواده دختر رو به مادرم داد تا قرار حضوری بزاریم. بعد از چند روز قرار رو گذاشت و رفتیم وقتی وارد خانه دختر خانم شدیم دیدیم خوده واسطمونم (آخونده) اونجاست و اونم اومده. بعد از سلام و احوال پرسی قرار شد بریم با دختر خانم صحبت کنیم. وقتی وارد اتاق دختر خانم شدیم به دختر خانم گفتم شما شروع کنید و اگه سوالی دارید بپرسید که دختر خانم گفت من هنوز اینقدر بزرگ نشدم(دختر خانم ۲۰ سالشون بود منم ۲۵) و نمی تونم مسئولیت یه زندگی رو به عهده بگیرم و قصد ازدواج ندارم. اینو که گفت من خیلی عصبانی شدم و فقط جلو خودمو گرفتم و گفتم پس دیگه حرفی نمی مونه پس بریم وقتی برگشتیم پیش خانواده ها همه خوشحال گفتن چقدر زود به تفاهم رسیدید و مبارک باشه. بعد گفتن پس چی شد؟ منم بهشون گفتم دختر خانم قصد ازدواج ندارن اینو که گفتم مثل اینکه یه سطل آب یخ ریخت روی سر معرفمون و پدر و مادر دختر خانم همشون داشتن از خجالت آب می شدن و سرخ شده بودن. منم فقط داشتم جلو عصبانیتم رو می گرفتم به پدر و مادرم گفتم بلند شید بریم. بیچاره ها تا وقتی داشتیم می رفتیم معذرت خواهی می کردن. من خیلی اولش ناراحت شدم که چرا دختر خانم که قصد ازدواج نداشته گفتن ما بیایم خواستگاری و ۵ نفر آدم عاقل و بالغ رو سر کار گذاشت. اما بعدا فهمیدم چه دختر خوبی بود همون اول گفت قصد ازدواج ندارم و نیومد الکی وارد زندگی یکی بشه و ازدواج کنه و بعد از چند وقت بگه از همون اول نمی خواستم با تو زندگی کنم و من نمی تونم مسئولیت زندگی رو به عهده بگیرم و زندگی رو ترک کنه و بره و طلاق بگیره. @Rahroshanezdevaj
۴۲ ی بار برای آشنایی با آقاپسری تصمیم گرفتم بیرون از منزل همو ببینیم من با خواهر بزرگترم میخواستم برم سر قرار وتلفنی ما پیشنهاد دادیم بریم کافی شاپ ولی آقاپسر گفتن بریم پارک حالا کِی؟؟؟وسط زمستون!😐 خلاصه منم قبول کردم و رفتیم سر قرار چون احتمال یخ زدن میدادم حسابی لباس پوشیده بودم... ولی خب صورتمو ک نمیتونستم بپوشونم ....نشستیم رو ی نیمکت و چند دقیقه بود ک داشتیم صحبت میکردیم وتازه حرفای آقاپسر گل انداخته بود ک احساس کردم صورتم داره قندیل میبنده 🥶...تو فکربودم چطور ب جلسه خاتمه بدم ک ناگهان..... ی چیزی افتاد رو لباسم ...! نگا کردم دیدم بله..! ی پرنده فلان فلان شده از بالای درخت کار خرابی کرده🤦‍♀🥴 گفتم اَییییی😖🤢🤮..آقاپسر گفت چی شد؟؟؟میخواستم بگم چشمات یخ زده؟🙄 نمیبینی؟🤨چی بگم آخه؟!😒😒😒 خلاصه دستمال از تو کیفم دراوردم و با ی زحمتی پاکش کردم ....🙈 آقاپسر با خونسردی تمام گفت:ببخشید من فکر اینجاشو دیگه نکرده بودم😑 📌این خاطره رو تعریف کردم تا بگم آقاپسرا و دخترخانمایی ک قرار جلسه خواستگاری رو تو پارک میذارید و لباس خوشگلاتونو میپوشید میرید😌😎😏 مواظب این پرنده های خرابکار باشید🤪😁😁😁 @Rahroshanezdevaj
۴۳ این مورد مال تجربه از همین کانال هست. یک بنده خدایی به من معرفی شدند و جلسه اول رو بیرون قرار گذاشتیم، من اولین بار بود که جلسه اول رو بیرون قرار میذاشتیم و خیلی استرس داشتم که کسی از آشناها ما را ببینند و فکر بد بکنند، خلاصه وقتی که ایشان را دیدم خیلی ازشون خوشم اومد و به دلم نشستند و سعی کردم کمتر ایشون رو نگاه کنم، دائم نگاهم به اطراف بود که آشنا اونجا نباشه و استرس داشتم،(البته میدونید که خانم ها همزمان کارهای مختلفی می کنند) یک دفعه آقا پسر گفتند کسی اینجا آشنا است؟ که یک هو من رو برق گرفت و پشت سرمو نگاه کردم و با استرس گفتم کجا؟؟؟ گفتن نه اینکه اطراف رو زیاد نگاه می کنی! من هم یک دلیل مسخره آوردم و گفتم چشام خسته شده😑🙄 ایشون هم به کف سینی روی میز اشاره کردند و گفتند اینجا رو نگاه کن!😐 و همین مسئله باعث شد ایشون برن و دیگه نیان ...خلاصه من از همین تریبون معذرت می خوام از اون آقا پسر که از رفتار من ناراحت شده بودند 😣 @Rahroshanezdevaj
۴۴ یکی از اقوام ما سه تا پسر داره که فاصله های سنیشون کم هست، یک روز برای هر سه تا پسر سه تا دختر رو نشون میکنن و قرار میزارند برن. خواستگاری خونه دختر خانم اول میرن،خونه دختر خانوم دوم هم میرن، خونه ی سومی که می خوان برن نمیدونن آدرس دقیق رو، زنگ میزنن بهشون که بپرسن آدرس رو، وقتی زنگ میزنه خانمی که گوشی رو برمیدارن میگن شما الان اینجا بودی!!!! با کلی خجالت گوشی را قطع میکنن و اینطوری بود که خواستگاری ها قاطی پاتی شد و قیمه ها رفت تو ماستا و به پسر دوم جواب منفی دادند😬 @Rahroshanezdevaj
2.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمک کردن آقایون در خانه تکانی 😅😅😂 فقط تجهیزاتش☺️😉🤭 شما یاد نگیرید😉🤦‍♀🤭 ☺️☺️☺️☺️☺️☺️ 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rahroshanezdevaj @amozesh_rahroshan99
درسته از وقتی قیمت سکه رفته بالا خیلیا نمیتونن ازدواج کنن، اما خداروشکر خیلیام نمیتونن طلاق بگیرن:)😆 ☺️☺️😊😄😉 @rahroshanezdevaj @amozesh_rahroshan99