#با_شهدا
نفس نفس میزدم. فرماندهی جدید را ندیده بودم. با عصبانیت پرسیدم: «این آقای زینالدین کیه؟»
چند نفر که از لحن تند من متعجب بودن انتهای نفربر رو نشون دادن. جوان لاغر اندامی که محاسنش کامل در نیامده بود داشت با بیسیم صحبت میکرد. رفتم جلو و با خشم گفتم:
«برادر من! تو که فرماندهی بلد نیستی چرا قبول کردی؟ بگید یه آتیشی بریزن رو سر این لعنتیا...اون جلو بچه های مردم دارن پرپر میشن.»
انتظار داشتم از کوره در برود و داد بیداد راه بندازد، اما تلافی که نکرد هیچ دست هایش را بازکرد و بغلم گرفت. آرامم کرد و گفت: «دارم از بالا پیگیری میکنم، چند بار بیسیم زدم. اقدام میکنن اِن شاءالله.»
آرامش سینهی گشاده اش آرامم کرد و آن دیوار بلند عصبانیت فروریخت...
شهید مهدی زین الدین
#مربی
#الگوی_موفق
#هویت_زن
#بانو_تراز
#سلامتی
🧕🧕🧕🧕🧕
https://eitaa.com/rahrovanhazratkhadej