خاطرات مادر گران قدر شهید بزرگوارآیةالله بهشتی(قدس سره)؛معصومه بیگم خاتون آبادی رحمةالله علیها
💢پدرم چون اولاد پسر نداشت و من هم درس نخوانده بودم، می گفت: حوزه درس مرحوم سید بحرالعلوم را یک دختر اداره می کرد، من هم می خواهم که این دختر در خانه باشد و به جای پسر پیش دستم، برایم بنویسد و برایم بخواند.
💢پدرم خواب دیده بود که از طرف آقای بهشتی برای من خواستگار آمده است و از من اولادی به دنیا می آید که عام المنفعه می شود. در خواب به پدرم گفته بودند که عمرت آن قدرها کفاف نمی کند و پدرم در خواب به مادرم گفته بود که از جانب خدا بنا شده است این دخترمان را شوهر بدهیم. به هر حال من ازدواج کردم و پدرم منتظر بود که پسرم به دنیا بیاید. وقتی به دنیا آمد و یک ساله شد، پدرم از دنیا رفت.
💢پس از فوت پدرم شبی او را خواب دیدم که گفت: وقتی می خواستم از دنیا بروم، چهارده معصوم: دور تختم بودند تا روح را از بدنم برانند. آن بزرگواران روح مرا گرفتند و نزد پیغمبر بردند. من گفتم: ما چه کار کنیم که آن ها از ما شفاعت کنند؟ پدرم گفت: این آقا محمد را خیلی محافظت کنید. او از باقیات صالحات است. درباره ی او خیلی سفارش به من کرد.
💢پس از فوت پدرش آن اندازه که توانستم مواظبت کردم تا درسش را بخواند. قرآن را به بچه ام یاد دادم. وقتی او را به مدرسه بردند، استعدادش را برای کلاس ششم تشخیص دادند.
💢خودم خیلی توجه داشتم. از اول که این بچه به وجود آمد، قرآن زیاد می خواندم، نماز را اول وقت می خواندم و به نامحرم نگاه نمی کردم. در خانه چهارتا برادر شوهر داشتم، اما هیچ وقت با آن ها روبه رو نمی شدم. هنگام شیر دادن به او هم قرآن می خواندم.
💢وقتی که بزرگ تر شد، حواسم را برای مواظبت از او جمع کردم. ایشان از پنج سالگی شروع به تحصیل کرد و با همین کتاب عم جزء که با حروف ابجد شروع می شد، سر و کار داشت. خودم درسش می دادم، البته نزد یک معلم هم می رفت. وقتی پنج سالش بود، دعای سحر را می خواند.
#مادرشهیدبهشتی
#مربی
#الگوی_موفق
#هویت_زن
#بانو_تراز
#سلامتی
🧕🧕🧕🧕🧕
https://eitaa.com/rahrovanhazratkhadej