eitaa logo
ره توشه معلمان
10.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.5هزار ویدیو
6.7هزار فایل
🔰جهت تبادل و هرگونه انتقاد و پیشنهاد @Yazahra8054 سایر کانالهای ما @yavarannamaz @yavaraneQoran1
مشاهده در ایتا
دانلود
namayeshname aroosaki moalem bazi (www.mplib.ir).pdf
حجم: 254K
❤️ نمایشنامه معلم بازی 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
namayeshname roze moalem (www.mplib.ir).pdf
حجم: 292.6K
❤️ نمایشنامه روز معلم 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
moalem nime shaban (www.mplib.ir).pdf
حجم: 141.8K
❤️ نمایشنامه معلم نیمه شعبان 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
namayeshname moalem (www.mplib.ir).pdf
حجم: 251.5K
❤️ نمایشنامه معلم 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
tanz moalem va shagerd (www.mplib.ir).pdf
حجم: 241.3K
❤️ نمایشنامه معلم و شاگرد 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
darse moalem (www.mplib.ir).pdf
حجم: 2.91M
❤️ نمایشنامه درس معلم 💯 منبع : بانک جامع نمایشنامه نسخه 1 ( 400 عنوان ) ✅ موضوع:
شیوه نامه معمای نجات.pdf
حجم: 828.6K
📗شیوه نامه معمای نجات (نمایش قرآنی قصه حضرت موسی علیه السلام)
taziye shahadat ali asghar (www.mplib.ir).pdf
حجم: 429.8K
🔸متن تعزیه « شهادت حضرت علی اصغر (ع) » 🔹 ارسال کننده : خانم عزیزیان 🔻 🌐 لینک دانلود مستقیم از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/3916
به نام خدا موضوع امشب: حضرت رقیه ، الگو حجاب و عفاف نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هيئت محله مون ) این قسمت : خواب خرگوشی نویسنده : مصطفی بهلولی شخصیت های عروسکی : مهدا مهدیار شخصیت های انسانی: عمو خادم ( عمو خادم مشغول بستن سربند برای مهدیار می باشد) عمو خادم : مهدیار جان انقدر تکون بخوری که نمیتونم ببندم مهدیار : نه میخوام ببینم چیه ؟؟! عمو خادم : چیو ببینی عزیزم؟؟! مهدیار : ببینم نوشته روی سربند چیه عمو خادم : پسر گل تکون نخور آخه کی میتونه پیشونی خودشو ببینه مهدیار: نمیشه ؟! عمو خادم : نخیر بعد که بستم برو جلو آینه نگاه کن مهدیار : آفرین عمو خادم ، میگم شما چقدر باهوشی ، معلومه میگو زیاد خوردید عمو خادم : آهان اینم از این .. عالی شد مهدیار : چی نوشته عمو ؟! عمو خادم : نوشته یا رقیه (س) مهدیار : به به ، عمو دستت درد نکنه عمو خادم : فقط مونده سربند مهدا ، کجا موند این دختر ؟؟ مهدیار : شاید رفته آشپزخونه عمو عمو خادم : نه آشپزخونه هم رفتم نبود مهدیار : همه جارو گشتید عمو ؟! عمو خادم : بله مهدیار : داخل دیگ و سماور چی ؟! عمو خادم : چرا مهدا باید بره تو سماور هیئت مگه چایی می‌خواهیم باهاش دم کنیم (خنده مهدیار) مهدیار : نه گفتم شاید بخواد سربه سرمون بزاره عموخادم : بی زحمت شما به جای فکر کردن به نقاط امن آشپزخونه بفرمایید جلو در هیئت الان بچه های هیئت میان مهدیار : پس مهدا چی میشه ؟! عمو خادم : حالا من میرم دنبالش مهدیار : چشم عمو پس من رفتم (مهدیار درحالی که می‌خواهد از صحنه خارج شود ناگهان با مهدا مواجه می شود که چادر بزرگی به سر دارد و مهدیار می ترسد ) مهدیار : یا خدا عمو این دیگه چیه ؟! مهدا : ای بابا ،، چرا اینطوری شد پس عمو خادم : مهدا جان بابا خودتی ؟! مهدا : بله عمو خادم خودمم عمو خادم : این چیه سرت کردی ؟! مهدا : عمو خادم چه سوالی چادر دیگه ! عمو خادم : میدونم چادر هستش چرا پس انقدر بزرگه؟! مهدیار : راست میگه اگر سه تا مهدا هم باشید این چادر باز بزرگه براتون مهدا : مهدیار بی زحمت مزه نریز داداش جونم عمو خادم : حالا بگو ببینم چرا انقدر دیر اومدی؟! مهدا : عمو ببخشید خوابم برده بود ، یک هو بلند شدم ساعتو دیدم ،، گفتم وای دیر شده،، میخواستم امشب حتما با چادر بیام هیئت ،، چشام خواب آلو بود اشتباهی چادر ننه گلی رو برداشتم مهدیار : خواب خرگوشی که میگن همینه دیگه عمو خادم : اشکال نداره عزیزم ، همه ما ممکنه خسته باشیم خواب بمونیم مهدا : حالا با این چادر گنده چیکار کنم عمو ؟؟؟ مهدیار : راست میگه عمو چیکار کنه ؟؟ مهدا : گفتم الان شما هم منو دعوا می کنید عمو خادم : دعوا چرا اتفاقا میخواستم بخاطر این کار خیلی خیلی قشنگت تشویقت کنم مهدیار : یعنی چی عمو ، چادر ننه گلی رو اشتباه برداشته می خواهید تشویقش کنید آخه ؟؟!! عمو خادم : بله تشویقش کنم مهدا : جدی میگید عمو عمو خادم : بله عزیزم بخاطر اینکه ،، تصمیم گرفتی امروز با چادر بیای هیئت مهدا : حتی با چادر اشتباهی عمو خادم : امشب شب حضرت رقیه هست عزیزم دخترای ما باید با این چادرهای خوشگل خودشون نشون بدن که چقدر حضرت رقیه رو دوست دارند و میخوان مثل حضرت با حجاب و با حیا باشن مهدا : ممنونم عمو جون عمو خادم : بخاطر این کار قشنگت که تصمیم گرفتی با چادر بیای هیئت یک چادر خوشگل برات میخرم عزیزم مهدا : آخ جون سربندم بهم میدی عمو ؟! عمو خادم : بله سربند قشنگه یا رقیه مهدا : جانم فدای رقیه
به نام خدا شب ششم موضوع امشب : حضرت قاسم ، عزت مداری نمایشنامه عروسکی ( ماجراهای هیئت محله مون ) این قسمت : مهدیار مداح می شود ✍نویسنده : مصطفی بهلولی مهدیار : وای خدا دارم از استرس میمیرم مهدا : استرس چی ؟؟! مهدیار : قراره فردا تو هیئت من شور بخونم مهدا : خوب مهدیار : خوب نداره من که نمیتونم ،، اصلا اشتباه کردم ، نباید قبول می کردم مهدا : داداشی من باید قوی باشی ، تو میتونی مهدیار : اگر خراب کنم چی ، دیگه نمیتونم برم تو محله نادر اینا مهدا : چرا ؟؟!!! مهدیار : خوب همشون دستم میندازن مهدا : اتفاقا نادر خودش اونروز تو هیئت می گفت مهدیار چقدر صداش برای مداحی خوبه مهدیار : راست میگی ؟!! مهدا : بله داداش گلم ، شما خودت رو دست کم گرفتی !! مهدیار : آخه من که تا بحال مداحی نکردم مهدا : مگه همه مداح ها ، مداح به دنیا اومدن مهدیار : نه مهدا : خوب تو هم توکل کن به خدا فردا حتما گل میکاری مهدیار : وای نه !!!! مهدا : باز چی شد ؟!! مهدیار : نکنه فردا وسط مداحی من برق ها بره ؟!! مهدا : الان این چه فکریه تو داری ؟!! مهدیار : برق ها نره یکهو میکروفون وسط مداحی من خراب شه چی ؟!! مهدا : نگران نباش خدا کمکت می کنه مهدیار : شب سرما نخورم ؟!!! مهدا : عزیزم کی تو تابستون سرما میخوره ؟!! مهدیار : شانس من باشه وسط گرمای پنجاه درجه سرما میخورم مهدا : نخیر ، شما باید اعتماد به نفس داشته باشید ( عمو خادم در حالی که چندتا نون دست گرفته وارد صحنه می شود ) عمو خادم : سلام بچه ها خوبید مهدا : سلام عمو خادم ممنونم مهدیار : سلام عمو خادم ممنونم نه اصلا خوب نیستم عمو خادم : چرا عزیزم صبح که خیلی خوب بودی یک دفعه مریض شدی ؟! مهدا : مریض نیست عمو یکم ترسیده عمو خادم : از چی عزیزم ؟؟!! مهدیار : از مداحی عمو خادم : مگه مداحی کردن ترس داره ؟! مهدیار : عمو خوب من بار اولم هستش عمو خادم : عزیزم شما به خدا توکل کنی هیچ مشکلی پیش نمیاد ،، خوب تمرین کن تا شروع هیئت زمان زیادی داری مهدیار : چشم عمو عمو خادم : تازه پسر عموت احسان هم با دو نفر از دوستاش دارن برای امشب یک پرده خوانی قشنگ درباره حضرت قاسم علیه السلام آماده می کنند مهدا : آفرین احسان مهدیار : چطوری عمو اونکه از منم کوچکتره عمو خادم : آره ولی اعتماد به نفس خیلی خوبی داره ماشاء الله دو سه باری برای من اجرا کردن مهدا : حالا عمو قصه شون قشنگ بود ؟؟!! عمو خادم : بله خیلی پرده قشنگی آماده کردن مهدیار : عمو اسم قصه شون چیه ؟؟! عمو خادم : اسم قصه شون هست اهلا من العسل ! مهدا : یعنی چی عمو ؟؟! عمو خادم : یعنی شیرین تر از عسل مهدیار : خوب این چه ربطی به حضرت قاسم علیه السلام داره عمو ؟؟! عمو خادم : بچه های گلم این جمله زیبایی بود که حضرت قاسم علیه السلام به عموی بزرگوارشون امام حسین علیه السلام فرمودند حضرت قاسم وقتی شنیدن قراره روز عاشورا شهید بشن نه تنها نترسیدن بلکه فرمودن شهادت در راه خدا برای من شیرین تر از عسل هستش مهدیار : وای چقدر شجاع و نترس عمو خادم : بله با اینکه سنشون کم بود مثل یک انسان کامل و مرد بزرگ همه رو با این حرفش متعجب کرد مهدا : عمو حضرت قاسم چند سالشون بود ؟! عمو خادم : بچه ها حضرت قاسم فقط سیزده سالشون بود مهدیار : سیزده سال فقط عمو خادم : بله ایشون انقدر سنشون کم بود که حتی لباس جنگی اندازه شون نبود ، باعث شده بود لشگریان دشمن تعجب کنند مهدیار : چطوری جنگیدن عمو عمو خادم : مثل یک مرد بزرگ جنگیدن و چند نفر از سپاه دشمن که برای خودشون کسی بودن تو جنگ رو به هلاکت رسوندن مهدا : خیلی عجیبه عمو خادم عمو خادم : بله مهدا جان وقتی یک نفر خودش رو باور کنه و توکلش به خدا باشه از هیچی نمیترسه حتی از دشمن نامرد و خدا هم بهش عزت میده مهدیار : عمو من دیگه هیچ ترسی ندارم فردا هر جوری شدم میخونم عمو خادم : ان شاء الله فردا تو هیئت بیای و از حضرت قاسم بخونی و همه ما هم لذت ببریم عزیزم مهدیار : چشم عمو حتما پایان.
taziye hazrat roghayie (www.mplib.ir).zip
حجم: 3.94M
🔸متن تعزیه « شهادت حضرت رقیه (ع) » 🔹 ارسال کننده : خانم عزیزیان 🔻 🌐 لینک دانلود مستقیم از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/391