#جرعه_ای_از_دیدارهای_هفتگی #شهید_مسلم_حاجی_زاده گفته بودیم هر منزل شهیدی یک پیام خاص خود را دارد منازل شهید تکراری نمیشود به خاطر همین تنوع پیامها ولی بسیاری از پیامها را ما به آن اشاره ای نمیکنیم چرا که ممکن است مخاطب ما با بخش دیگری از خاطرات خانواده شهید ارتباط گرفته است و ذهنیتش را بهتر است تغییر ندهیم هر کسی از ظن خود شد یار من برای همینجاست پس ما فقط منتشر میکنیم آنچه را دیده و شنیده ایم شما خود، از این مجمل بخوان حدیث مفصل 🌹🌹🌹 علی حاجی زاده( نفر وسط در عکس)برادر بزرگتر شهید می گفت: بعضی مواقع احساس میکردم مسلم از من بزرگتر است و آن برادری که دو سال کوچکتر است منم، در صورتی که دو سال ازمسلم بزرگتر بودم. مسلم آرام و قرار نداشت. حسین حاجی زاده( نفر سمت راست در عکس) که برادر کوچکتر شهید است میگوید: شهید مسلم همان بار اولی که رفت جبهه و برگشت برام سوغاتی آورده بود و چون میدونست به تفنگ علاقه دارم چون با بچه های کوچه و روستامون همیشه عراقی بازی میکردیم، برام یک تفنگ آبپاش خرید که خیلی خوشحال شدم. حالا من تفنگی داشتم که حداقل آب شلیک میکرد😊 خواهرکوچکترشهید( نفر سمت چپ در تصویر) میگوید: شهید مسلم از تاریکی میترسید. میخواست بره تو حیاط تنها نمیرفت و دست من رو میگرفت با هم میرفتیم. وقتی شهید شد خیلی تعجب کردم که این چه عشق و شور و حالی بود که از همچین نفری، آدمی به وجود آورد که برای جنگ با عراق سر از پا نمی شناخت. گاهی اوقات در منزل قالی بافی میکردیم من وعلی و مسلم مسلم همیشه ازما عقبتر بودچون نمیتونست یکجا بشینه وقالی ببافه ودائما در تکاپو بود برای رفتن و رفت... @chelshahid