رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
📍در یکشب زمستان که برف زیادی می بارید و پاسی از شب گذشته بود ناگهان صدای دق الباب در منزل آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری به صدا در آمد کربلائی علیشاه خادم حاج شیخ رفت در را باز کرد دید پیرزنی است می گوید: از همسایه های کوچه پشتی هستم شوهرم از درد دارد بخود می پیچد نه زغالی برای گرم شدن کرسیمان داریم و نه دوائی برای خوب شدن شوهرم شما...
📍خادم پیر با بی حوصلگی گفت: مگر اینجا زغال فروشی یا دواخانه است این وقت شب این چیزها پیدا نمی شود برو فردا صبح بیا سپس در را بست و به اتاق برگشت یکوقت متوجه شد دید حاج شیخ در رو برویش ایستاده است.
📍ولی نگاه هایش مثل همیشه نبود پرسید با چه کسی صحبت می کردی؟ خادم ماجرا را شرح داد، حاج شیخ دگرگون شد گفت: اگر فردای قیامت خداوند از تو بپرسد: ای شیخ علی چرا نیازمند بینوائی را در شب سرد زمستانی از در خانه رد کردی، حال آنکه خود در خانه گرم بودی، چه جوابی برای گفتن داری؟ اگر خداوند از من بپرسد از پاسخ گوئی عاجز و درمانده خواهم شد.
📍خادم سر به زیر کشید و به فکر فرو رفت، حاج شیخ فرمود: آیا خانه پیرزن را بلدی؟ عرض کرد بلی توی کوچه پشتی می نشیند.
حاج شیخ لباسش را به تن کرده گفت: راه بیفت باید به خانه پیره زن برویم این را گفت و به راه افتاد، خادم با عجله فانوس را برداشت و کلاه پشمینش را روی گوشهایش کشید و پیشاپیش حاج شیخ به راه افتاد، آن دو با کهولت سنشان با آن برف و سرما کوچه ها را طی کرده به در منزل پیره زن رسیدند، خادم دق الباب کرد پیرزن در را باز کرد سلام کرده عرض کرد: آقا خدا طول عمرتان بدهد توی این سرما این موقع شب اینجا چه می کنید؟
📍حاج شیخ با مهربانی پس از جواب سلام فرمود: حال شوهرت چطور است؟
پیره زن طاقت نیاورد، زیر گریه زد و بریده بریده جواب داد: هنوز هم مریض است، به دادمان برسید. رنگ از صورت حاج شیخ پرید پیرزن در خانه را باز کرد حاج شیخ زیرلب ذکری گفت و وارد اتاق کوچکی شد، پیرمرد لاغر اندام زیر کرسی خاموش اتاق از درد به خود می پیچید، حاج شیخ سلام کرد و روبروی او بر زمین نشست، پیرزن با ذوق گفت:
📍(نگاه کن مشهدی حاج شیخ عبدالکریم به خانه ما تشریف آورده اند) پیرمرد ناله اش را فروکش کرد. چشمهای سرخ شده اش را به چهره حاج شیخ خیره کرد و با درد سلام کرد، حاج شیخ پاسخش داد و پرسید مشهدی چه کسالتی دارید؟ پیرمرد دستهایش را روی دلش گذاشت.
📍پیرزن گفت: آقا اتاقمان سرد است، دوائی هم برای او نداریم دو سه روزی است او دل درد دارد و از غروب امروز حالش بدتر شده است.
حاج شیخ دست پر مهرش را بر پیشانی پیرمرد گذاشت بعد به خادمش گفت: هر چه زغال در خانه داریم بردار، بعد به خانه دکتر برو و هرچه زوتر دکتر را همراه خود بیاور.
📍خادم از اتاق بیرون رفت شب از نیمه گذشته بود که خادم پیشاپیش دکتر به درون اتاق وارد شدند دکتر با تبسم سلامی کرد سپس دست حاج شیخ را بوسید خادم کیسه زغال را به دست پیره زن داد پیرزن صورتش روشن شد آن را با خوشحالی گرفت و به سراغ منقل خاموش زیر کرسی رفت دکتر پیرمرد را معاینه کرد و دواهائی را که با خود آورده بود به او خورانید بعد نسخه ای نوشت و آن را به دست خادم داد و گفت: فردا صبح دواها را برایش تهیه کن تا حالش کاملاً خوب شود پیرزن منقلش را که پر از زغال های سرخ آتشین بود زیر کرسی گذاشت، کرسی پر از گرما شد، لحظات بعد به همراه حاج شیخ و خدمتکار دکتر را تا در اتاق بدرقه کرد و دکتر خداحافظی کرده رفت.
📍حاج شیخ با مهربانی پیشانی پیرمرد را بوسید آنگاه از پشت کرسی بلند شد با خادم از پیرمرد و پیرزن خداحافظی کردند و رفتند در بین راه حاج شیخ از خادم پرسید: روزانه چقدر نان و گوشت برای خانه ما خرید می کنی؟ خادم پاسخ حاج شیخ را گفت، حاج شیخ ایستاد و روبه او کرده گفت: از فردا نان و گوشت خانه را دو قسمت کن یک قسمت آن را برای خانه پیرمرد و قسمت دیگرش را برای خودمان بگذار، حاج شیخ دیگر چیزی نگفت و به راه خود ادامه داد.
📌امروز سالروز رحلت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، موسس حوزه ی علمیه قم است. نثار شادی روحشان صلوات.
🌐 @rahyafte_com
#احکام|یازده رکعت ساده!
فکر می کند خواندن نماز شب آن قدر کار سختی است که، حتی یک بار در هفته هم، سمتش نمی رود، چه برسد به هر شب.
🌙 #نماز_شب
🌐 @rahyafte_com
🔺بهترین کار برای تبلیغ دین اسلام
دیوید فرگس تازه مسلمان کانادایی (http://rahyafteha.ir/5174/)
🌐 @rahyafte_com
🔹.چگونه با اسلام آشنا شدید؟
در شهری که متولد شدم هیچ مسلمانی زندگی نمی کرد. هنگامی که 18 یا 19 ساله بودم از روی کنجکاوی علاقمند شدم در مورد اسلام مطالعه کنم.با اسلام بیشتر از طریق مطالعه آشنا شدم که شامل مطالعه ترجمه انگلیسی قرآن و کتاب تاریخ اسلام آکسفورد بود.همچنین ارتباط اینترنتی با مسلمانان در ابتدای کار موثر بود. بعدها یک مسجد سنی در شهری نزدیک شهر سکونت خود یافتم و به آن شهر نقل مکان کردم. اما در جامعه مسلمانان آن شهر برای یک تازه مسلمان فرصت چندانی برای ارتباط با مسلمین دیگر جهت کسب اطلاعات دینی وجود نداشت.
🔸 چه زمانی از مسیحیت به اسلام مشرف شدید؟چه زمانی شیعه شدید؟
تشرف من به اسلام یک روند تدریجی و نه دفعی بود. زمان هایی بودند که جمعه ها قرآن می خواندم. شنبه ها تورات می خواندم و یک شنبه ها انجیل!
ادامه این مصاحبه در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/5174/
🌐 @rahyafte_com
#علائم_اومیکرون چیست؟
🌐 @rahyafte_com
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 به خدا نیاز ندارم
🔸 #استاد_علی_صفایی_حائری
من عرضم همین نکته است
این سادگی های ما
که ما خیال کنیم
مردم را ما بگوییم آقا بیایید متقی بشوید
خب سال هاست می گوییم.
صبحت از تقوا برای جمعی که
حرف عادی را باور نمی کند
بحث اثبات خدا کردن
در جامعه ای که بعد اینکه تو بگویی
خدا هست، همین بغل است
دست خدا را در دست من بگذارید
میگوید من به این خدا نیازی ندارم
من به محمد(ص) احتیاجی ندارم
من به حجت احتیاجی ندارم
من مسائلم را خودم حل می کنم
علم و تجربه من هست
فلسفه و عقلانیت من هست
عرفان الحادی بدون خدای من هست
من خدا را می خواهم [چه کار کنم؟]
هست برای خودش هست
منکر خدا نیست امروز
شما در برابر این شباهت
چه می خواهید بکنید؟!
میگویید تقوا داشته باشند؟!
خدا را باور نکرده
بعد از این که دست او را دیده
خود او را دیده
می گوید من محتاج او نیستم
من مفتقر به او نیستم
من بگویم بیا از این خدا اطاعت کن؟!
چه بگویم؟!
🌐 @rahyafte_com
💌امیرالمؤمنین علیه السلام:
دوستىات، [در حدّ] شيدايى و دشمنىات مايه هلاكت نباشد. دوستت را به اندازه دوست بدار و دشمنت را به اندازه دشمن بدار.
📚 بحارالأنوار، ج۷۴، ص۱۷۸
#حدیث_روز
🌐 @rahyafte_com
1.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شکار لحظه با پهپاد در جنگل برفی
🌐 @rahyafte_com