⭕تقوای استرالیایی (خاطره خواندنی از یک طلبه استرالیایی)
🔷استیو پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود. او احساس می کند مسیحیت به دلیل تعارض های زیادی که دارد نمی تواند راهِ درستِ رسیدن به حقیقت برسد. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم می رود و… سرانجام، کار استیو به آلمان می کشد و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار؛ اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمی کند. دستِ آخرِ نرسیدن به حقیقت ، راهی جز #خودکشی در رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد.
🔶او تعریف می کرد:
پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که چند روز پیش خریده بودم.
ترجمه انگلیسی #قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم #اسلام_تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم.اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از قرآنِ تروریست ها بگذرم یا نه؟دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم.: «به نام خدای بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم».
چیزی نفهمیدم.
:«این کتابی است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد». لجم درآمد. خیلی زیاد لجم درآمد. مگر می شود نویسنده ای، هرچقدر هم از خود متشکر باشد، چنین ادعای گزافی بکند...
🔹ادامه این مطلب در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/6351/
🔸تقوای استرالیایی (خاطره خواندنی از یک طلبه استرالیایی)
🔹استیو پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود....دستِ آخرِ نرسیدن به حقیقت ، راهی جز #خودکشی در رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد.
🔸او تعریف می کرد: پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که چند روز پیش خریده بودم.
ترجمه انگلیسی #قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم #اسلام_تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم.اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از قرآنِ تروریست ها بگذرم یا نه؟دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم.: «به نام خدای بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم».
چیزی نفهمیدم. :«این کتابی است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد». لجم درآمد. خیلی زیاد لجم درآمد. مگر می شود نویسنده ای، هرچقدر هم از خود متشکر باشد، چنین #ادعای_گزافی بکند...
🔹ادامه این مطلب در سایت #رهیافته
https://rahyafteha.ir/6351/
🌐 @rahyafte_com
🔸تقوای استرالیایی (خاطره خواندنی از یک طلبه استرالیایی)
🔹استیو پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود....دستِ آخرِ نرسیدن به حقیقت ، راهی جز #خودکشی در رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد.
🔸او تعریف می کرد: پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که چند روز پیش خریده بودم.
ترجمه انگلیسی #قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم #اسلام_تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم.اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از قرآنِ تروریست ها بگذرم یا نه؟دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم.: «به نام خدای بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم».
چیزی نفهمیدم. :«این کتابی است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد». لجم درآمد. خیلی زیاد لجم درآمد....
🔻ادامه این مطلب در سایت #رهیافته
https://rahyafteha.ir/6351/
🌐 @rahyafte_com