eitaa logo
💥راهی به سوی بهشت💥
660 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴ارزش نماز ✍مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود.خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخاره‌ای کرد. استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود. پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد:يابن رسول‌الله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخاره‌ام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند:در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد: آری.حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی‌شد. 📚 جهاد با نفس/ج1/ص66
🔴پهلوان کیست!؟ ✍‌از عالمی پرسیدند:بالاترین وزنه چند کیلوست که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟ عالم در جواب گفت: بالاترین وزنه یه پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند. هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت: پهلوان. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠 @ostad_daneshmaand
لگد مکروه▪️ "شیخ رجبعلی خیاط" تعریف میکند: اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی🐫🐪🐫🐪 قطار وار از کنارم می‌گذشتند. ناگاه یکی از شترها🐫 لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود...!؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی! گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 جهت عضویت در کانال 💥راهی به سوی بهشت💥 در پیام رسان ایتا از طریق لینک زیر به جمع ما بپیوندید🌹⬇️ 🌷 @rahybesoebehesht🌷
🌸🌸 🍀👈نقل است:مرد ثروتمندی به پسرش وصیت کرد: پس از مرگم، میخواهم در قبر به پایم جوراب باشد... ❇️وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی سنگ شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم حاضر در قبرستان اظهار کرد، ولی عالم مانع شد و گفت: هیچ میّتی را بجز کفن با چیزی دیگری نمیپوشانند! ✅ولی پسر میّت بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام برخی علمای شهر جمع شدند و روی این موضوع مشورت میکردند که... ❇️ ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که (وصیت نامه) پدرش است، آن را با صدای بلند خواند: ✅ پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و این همه امکانات، حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. ❇️یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه بردن یک کفن بیشتر نخواهند داد.... ✅پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام و خودت به دست میاوری خوب استفاده کنی؛ یعنی در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده‌گان را بگیری؛ زیرا یگانه چیزی که با خودت به قبر خواهی برد، همان اعمالت خودت است. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 جهت عضویت در کانال 💥راهی به سوی بهشت💥 در پیام رسان ایتا از طریق لینک زیر به جمع ما بپیوندید🌹⬇️ 🌷 @rahybesoebehesht🌷
🔅 ✍ با بی‌خردی آبروی افراد را نبرید 🔹بعد از نماز ملا در بلندگو می‌گه: می‌خوام كسی را به شما معرفى كنم كه قبلا دزد بوده، مشروب و موادمخدر مصرف می‌كرده و هر كثافت‌كارى‌ای می‌كرده. 🔸ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته. 🔹بيا احمدجان، بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى! 🔸احمد آمد و گفت: من یک عمر دزدى می‌كردم، معصيت می‌كردم. خدا آبرويم را نبرد! 🔹اما از وقتى كه توبه كردم، اين ملا برايم آبرو نگذاشته است! 🔸گاهی بی‌خردی آبروی افراد را می‌برد... @rahybesoebehesht
✨﷽✨ ✅سختی‌های توأمان با لذت ✍صبر کردن این‌ قدر کار سختیه که خدا چند تا پیغمبر فرستاد تا فقط صبر کردن رو به مردم یاد بدهد. ایوب: صبر در بیماری. یعقوب: صبر در فراق. نوح: صبر بر اولاد بد. لوط: صبر بر همسر بد. موسی: صبر بر مردم نفهم. عیسی: صبر بر عالمان بدون عمل و... ولی لذتش اینجاست که خود خدا می‌گه: 🕋 إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (انفال:۴۶) ✨ همانا خداوند با صابران است! خدا با ماست، به شرط اینکه صبری جمیل داشته باشیم. 🕋 فَاصْبِر،ْ صَبْراً جَمیلا (معارج:۵) ✨پس صبر كن، صبرى نيكو. ✅ صبرِ جمیل، یعنی پیش خدا تسلیم باشیم و در راه اطاعت از خدا صبر کنیم. 🔻ناامیدى نداشته باشیم و بی‌تابى و آه و ناله هم نکنیم. 🌷 @rahybesoebehesht 🌷
🔅 ✍️ آتش زندگی هرکس متفاوت است 🔹جوانی نزد پیر دیده‌وری از فقر روزگار زبان به شکایت گشود. 🔸پیر گفت: برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را می‌کنی به من نشان بده. 🔹جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکه‌های طلا را می‌شمرد. 🔸پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت: حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟ 🔹تاجر گفت: آری! مدت‌هاست درد معده مرا از خوردن آنچه می‌بینم و هوس می‌کنم، بازداشته است. کاش کاسه‌ای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را. 🔸پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید: باز چه کسی را در این شهر خوشبخت می‌بینی؟ 🔹جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند. 🔸پیر از حاکم پرسید: حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟ 🔹حاکم گفت: آری، شب‌وروز در این اندیشه‌ام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاج‌وتختم بریزد. ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند می‌گرفتم و برای خود به صحرا می‌بردم که آن مرا کفایت می‌کرد، چون آرامش داشتم. 🔸در مسیر برگشت پیر پارسا پرسید: ای جوان آتش چند رنگ است؟ 🔹جوان گفت: دو رنگ، سرخ و نارنجی. 🔸پیر گفت: آتش چون رنگین‌کمان هفت‌رنگ است. آتش تاجر رنگش آبی بود و آتشی که به‌رنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمی‌دیدی. 🔹آتشی که سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را می‌سوزاند و دیگران از آن بی‌خبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود. 🔸پس هرکس را آتشی در زندگی می‌سوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد. 🔹دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بی‌خبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند. 🌷 @rahybesoebehesht 🌷
✨﷽✨ خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری ✍تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه‌ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگرچه روزها افق را به دنبال یاری‌رسانی از نظر می‌گذراند اما کسی نمی‌آمد. ▫️سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره‌ها کلبه‌ای بسازد تا خود را از عوامل زیان‌بار محافظت کند و دارایی‌های اندکش را در آن نگه دارد.روزی که برای جست‌وجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت، دید که کلبه‌اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می‌رود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. ▫️از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟صبح روز بعد با صدای بوق کشتی‌ای که به ساحل نزدیک می‌شد، از خواب پرید. یک کشتی‌ آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات‌دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟آن‌ها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود می‌دادی، شدیم. ▫️به یاد داشته باش:اگر کلبه‌ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می‌خواند.و فراموش نکنید هیچ کار خدا بدون حکمت نیست. 🍃🍃⚡️⚡️⚡️🍃🍃 🍃لینک کانال راهی به سوی بهشت در ایتا 🌷 https://eitaa.com/rahybesoebehesht لینک کانال در روبیکا https://rubika.ir/rahybesoebehesht🌷 کانالی مفید و آرامش بخش و متفاوت از بعضی کانالها ☘سلامتی همه اعضاء صلوات☘