eitaa logo
تربیت و حکمرانی|مرتضی رجائی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
729 ویدیو
44 فایل
🔰نویسنده حوزه #تربیت تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب (۵جلد)، قالب‌های برنامه‌سازی تربیتی (۵جلد)، تربیت با کتاب (۴جلد)، خلوت ناامن. 🔰دانش‌پژوه دکتری رشته #حکمرانی در مدرسه عالی حکمرانی شهید بهشتی (ره) 🆔️ @rajaaei
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🔴با توجه به پیامک و تماس های برخی نیازمندان واقعی ، شناسایی شده توسط مسجد در محله های مختلف شهر 🌱سهیم شدن در خرید لوازم التحریر برای ۴۰ کودک یتیم و نیازمند 📚✏️ هر بسته ۱۵۰هزارتومان 🔶️ واریزکمک های نقدی تا فردا به کارت ۶۱۰۴۳۳۷۹۰۶۵۸۰۲۵۱ به نام میثم الهی 🔶️ یا تحویل لوازم التحریر درمحل مسجد 🔷️ توزیع: فردا پنج شنبه و جمعه 🌷گروه جهادی،مردمی شهدای گمنام
دل‌نگرانی‌ها و بی‌قراری‌های این روزها در انتظار توفیق ، یک خاطره قدیمی را برایم زنده کرد؛ خاطره نوزده سال پیش، تقریباً در چنین روزهایی. اواخر مهر ۱۳۸۱ شنیدیم که در ایام باز است و می‌شود بدون و هر چیز اعتباری و دست‌وپاگیر دیگری، وارد شد. با چند نفر از بچه‌های مدرسه، شبانه یک سواری کرایه کردیم و به راه افتادیم. دم صبح که رسیدیم و خودمان را به مسجد رساندیم، دیدیم خیلی‌های دیگر هم هستند؛ مطمئن شدیم و خیالمان راحت شد. اما ظهر نشده بود که فهمیدیم بعضی‌ها سه چهار روز است پشت مرز مانده‌اند. با این همه، کسی ناامید نبود و همه به هم دلگرمی می‌دادند که بالأخره مرز باز می‌شود. حدود یک هفته تا مانده بود و اگر کمی هم پشت مرز می‌ماندیم، باز دیر نبود. قبل از ما چند نفر دیگر از بچه‌های مدرسه هم آمده بودند. بعد از ما هم گروه گروه آمدند. دو روز بعد، چهل پنجاه نفری از بچه‌های مدرسه جمع شده بودیم. مدرسه که می‌گویم، منظورم است؛ آن سال، طلبه پایه دوم یکی از مدارس علمیه خوب قم بودم و تازه سیوطی و المنطق را شروع کرده بودیم که آمدیم سر مرز. وقتی استاد صرف پایه اولمان را هم در جمع خودمان می‌دیدم، از این کار پشیمان نبودم. روز سوم انتظار شروع شده بود و هرچه بیشتر می‌گذشت، بیشتر باورمان می‌شد که مسئولان مرز و مأموران یگان ویژه مستقر در اطراف مرز، حرف‌ها و تهدیدهایشان جدی است. کم‌کم خستگی و ناامیدی داشت در دل بعضی از اعضای کاروان (بعد از سه روز دیگر یک کاروان شده بودیم) نفوذ می‌کرد. استاد عزیزمان دست به کار شد. برای اینکه ساعتی را بدون حرف زدن از بستگی مرز بگذرانیم و کمی روحیه بگیریم، جیبی‌اش را از کوله‌اش درآورد و گفت: بیایید برایتان بگیرم. بچه‌ها به ترتیب نیت می‌کردند و استاد همان‌طور که را می‌خواند، توضیح‌های قشنگی هم می‌داد. بعد از چند غزل، نوبت من شد. نیت کردم؛ این غزل آمد: اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک... استاد بیت‌ها را با آب و تاب می‌خواند و بقیه مشتاقانه گوش می‌دادند؛ تا اینکه رسید به این بیت: مهندس فلکی راه دیر شش جهتی چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک چشم‌هایم پر اشک شده بود. درست نمی‌دیدم، ولی چند نفر دیگر هم داشتند گریه می‌کردند؛ صدای گریه‌شان را می‌شنیدم.😭 این روزها حال و هوایم همان حال و هواست؛ دعایم کنید. پ.ن: حدود یک دهه چه سهل به زیارت اربعین مشرف شدیم؛ شاید قدر نعمت باز بودن راه را ندانستیم. 🆔️ rajaaei_ir
آخرین روز تابستان ۱۴۰۰، چند دقیقه قبل از اذان ظهر بود که هدیه دوست عزیزم آقا به دستم رسید: کتاب . عصر مشغول خواندن کتاب شدم و تا قبل از خواب، تمامش کردم. ماوراء مرز، یادداشت‌های احسان صفرزاده است از دو ماه زندگی در بخشی از و که امروزه نام دارد. این کتاب، همان‌طور که نویسنده‌اش در مقدمه نوشته است، نیست. "قالب و غالب کتاب، صرفاً مجموعه یادداشت‌ها و خاطراتی است که خط سیر زمانی ندارند". احسان انگیزه‌اش را از نوشتن کتاب در مقدمه آورده است: "مهم‌ترین هدفم از انتشار این یادداشت‌ها، افزایش شناخت مخاطب از این بخش از خراسان و ماوراء النهر بوده است". به نظرم جمع سه نکته سبب شده است که این هدف به خوبی محقق شود: ۱. نویسنده، یک پرشور و جدی است که مشتاقانه و کنجکاو، سعی کرده تا همه چیز را ببیند و مشاهداتش را دقیق بنویسد. ۲. یادداشت‌های این کتاب، توشه دو سفر به فاصله ده سال (سال ۱۳۸۵ و سال ۱۳۹۵) است که در دو فصل جداگانه آورده شده و خواننده با مقایسه مشاهدات نویسنده در این دو سفر، متوجه تغییرهای جدی در طول این ده سال می‌شود. ۳. هر سفر نویسنده حدود یک ماه طول کشیده و او در هر یک از این فرصت‌ها، به جای گذراندن یک سفر سیاحتی معمولی، بیشترین بهره را برده است. به این ترتیب، خواننده هم می‌تواند بهره‌های فراوانی از این کتاب ببرد؛ اما من فقط هفت بهره را انتخاب کرده‌ام و در تصویرهای پیوست، به اختصار از آن‌ها نوشته‌ام.👆 🆔️ rajaaei_ir