صلی الله علیک یا ابامحمد حسن بن علی
سالی که حرم امامین عسکریین به دست تکفیریها تخریب شد، طلبهی مدرسه بودم. خوب یادمه صبح که از کلاس ساعت اول اومدیم بیرون، خبر این فاجعه منتشر شده بود.
حس دوگانهای داشتیم: هم غمگین بودیم و گریه میکردیم، هم خشمگین بودیم و دندان به هم میفشردیم. کفن پوش شدیم و برای نشان دادن اعتراض، راهی مسجد اعظم قم شدیم. خیلیهای دیگه هم اومده بودن.
گریه میکردیم و شعار میدادیم؛ شعارهایی علیه وهابیت و تکفیریها و در حمایت از هر اقدامی علیه این جنایت.
سخنران جلسه خطاب به امام زمان گفت: آقاجان، به شما قول میدهیم که شیعه به همین زودی گنبد و بارگاهی بهتر و بزرگتر از گنبد و بارگاه قبلی برای پدر و جد بزرگوارتان بسازد.
الحمدلله که شیعه شرمندهی شما نشد. امروز گنبد حرم امامین عسکریین، بزرگترین و باشکوه ترین گنبد حرمهای اهلبیت است.
🆔️ @rajaaei
تبلیغ کانال جوکهای زن و شوهری در #کانال_شاد.
رسماً نوشته: بچه نیاد، شاخ درمیاره!!🤦♂️
#مشارکت_اعضای_کانال
🆔️ @rajaaei
📌سخن گزافی نیست اگر بگوییم پیادهروی اربعین، هدیه امام عسکری به ما برای عصر ظهور است.
💠یکی از احادیث راهبردی امام حسن عسکری، همان است که زیارت اربعین را یکی از نشانههای مؤمن معرفی کرده است.
💠سال ۹۵ با گروهی از متربیان کانون میثم تمار قم راهی پیادهروی اربعین شدیم. پس از ورود به خاک عراق، اول برای زیارت امامین عسکریین رفتیم؛ هم برای تشکر از امام عسکری برای این هدیه آخرالزمانی و هم برای ادای احترام به پدر و جد بزرگوار امام زمان.
💠آن سال همان سالی بود که هنوز تکفیریها شهر سامرا و حرم را تهدید میکردند. دور تا دور حرم با بلوکهای سیمانی بلند حفاظت شده بود و نیروهای نظامی کاملاً مسلح اطراف حرم مستقر بودند. قرار شد شب را در حرم بمانیم و صبح حرکت کنیم به سمت کاظمین.
💠حدود سه هزار نفر زائر داخل صحن و در زیرزمین مستقر شده بودند؛ ما چهل نفر هم سعی کردیم یک گوشه جمع شویم. یکی دو ساعت از غروب گذشته بود که صدای شلیکهای متعدد و انفجار شنیده میشد. تا نیمه شب این صداها ادامه داشت، ولی ما با خیال راحت در حرم خوابیده بودیم.
💠خوب یادم است؛ قبل از خواب، یکی از متربیان کانون که دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، جمله ای گفت که هنوز شیرینی اش را حس میکنم. گفت: "شما نمیدونید حضور سه هزار نفر آدم وسط این همه تهدید و تیر و ترکش و حفاظت از اونها و از این ساختمان بزرگ حرم، چه دلالتهای سیاسی مهمی دارد؛ این نشانه اقتدار شیعه و البته جمهوری اسلامی است".
💠خیلی خوشم آمد از این نگاه دقیق و امیدواری این دانشجو به انقلاب اسلامی.
🆔️ @rajaaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 ورود مسئولین ممنوع
🔴 یک هشدار بسیار جدی
❗️ مثل برق می گذرد!
❗️ آن وقت دیگر خیلی دیر است.
#فرزندآوری
#فرزند_هراسی
#سقط_جنین
#موسسه_اندیشه_کوثر
✅ برای دریافت ۱۱۰ برنامه محتوای با موضوع #فرزندآوری و افزایش #جمعیت در کانال نسل ۱۱۰
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3788177457C1c24ab6741
یا در صفحه رسمی سایت آپارات👇👇
https://www.aparat.com/andishekosar
🔸معاونت رسانه موسسه اندیشه کوثر
همراهان عزیزی که در اینستاگرام هم حضور دارید، خوشحال میشم صفحه من رو هم ببینید.
اگه پسند کردید، به دوستانتون هم معرفی کنید.
instagram.com/mrajaaei
💠امروز آخرین روز سفر بود.
صبح نزدیک طلوع آفتاب رفتم تا استراحت کوتاهی بکنم. آقامهدی وقتی بعد از نماز داشت میرفت بخوابد، به مهندس حمید گفت: "ساعت ۷ بیدارمون کن تا صبحانه بخوریم و گفتوگو رو شروع کنیم". مهندس میخواست بیدار بماند و یکی از پروژههای خودش را کامل کند.
💠با صدای آقامهدی بیدار شدم؛ داشت از همان توی هال صدایم میکرد. با سردرد و کمی سرگیجه از جا بلند شدم. مهندس حمید، که اصالتاً اردبیلی است، رفته بود و برای صبحانه "قیماق" و عسل با نان بربری تازه گرفته بود.
💠ساعت ۸ جلسه را شروع کردیم. باید هرطور شده مشاهدات و مباحث این چند روز را جمع بندی میکردیم و چارچوب کلی طرح مورد نظر را مینوشتیم. بعد از بحثها و رفت و برگشتهای طولانی، حدود ساعت ۱۱ تقریباً به یک نقطه مورد توافق رسیدیم.
💠برای نماز حرم بودیم. نماز را که خواندیم، زیارت مختصری کردیم و راهی بلوار توس شدیم. ساعت ۱۲ و نیم در دبستان صدرا واقع در مسجد حضرت محمد (ص) با حاجآقا کامرانی و دوستانشان قرار ملاقات داشتیم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده سیزدهم
🆔️ @rajaaei
📌 حاشیه مهمتر از متن
💠تقریباً سرِ ساعت به مسجد حضرت محمد (ص) رسیدیم. فضای دبستان صدرا، طبقه دوم ساختمان مسجد بود. رفتیم بالا و در سالن دبستان نشستیم.
💠دیدار دوبارهی دوستان برایم شیرین بود. همین دو سه ماه پیش بود که حجتالاسلام کامرانی فر، عبداللهی، فاضل و آقایان نیکنام و حیاتی برای شرکت در دوره عهد به قم آمده بودند و در خدمتشان بودیم. بعد از احوالپرسیها و کمی تجدید خاطره، حاجآقا کامرانی مشغول توضیح فعالیتهایشان در کانونها و دبستان صدرا شد. آقامهدی تقریباً از همه چیز با خبر بود، شنونده اصلی مهندس بود و من هم به طفیل او از شنیدن این همه تلاش و اخلاص لذت میبردم.
💠توضیحات حاجآقا کامرانی و بقیه دوستان که تمام شد، چند جمله ای هم آقامهدی صحبت کرد. مهمترین بخش سخنان کوتاهش این بود که شما باید کاری کنید که این عنوان "مجموعههای حاشیه" از روی مجموعهتان برداشته شود. همینطور که او داشت در این باره حرف میزد، داشتم به این فکر میکردم که این بچهها حتی اگر حاشیهنشین هم باشند، فعالیتها و اخلاصشان از خیلی از آنهایی که در متن هستند بیشتر است.
💠بعد از حرفهای آقامهدی، من هم کمی درباره ضرورت تجربه نگاری در مجموعه های تربیت محور انقلابی گفتم. همچنین توضیح دادم که فعالیتهای ما پیوست رسانه ای میخواهد و یکی از مصادیق آن، فعالیت در فضای مجازی و ارائه روایتهای کوتاه، ساده و صمیمی از خودمان است، تا هم دیگر بچه های جبهه انقلاب از حال همسنگرانشان باخبر شوند و هم امید و انرژی به جامعه تزریق شود.
💠حدود ساعت ۲ و ربع گفتوگوهای رسمیمان تمام شد و موقع ناهار، مشغول گپ و گفتهای صمیمیتر شدیم؛ هرچند در همان صحبتهای اولیه هم شوخی و خنده داشتیم: از تعریف خاطره حاج حسین یکتا درباره واژه "قرارگاه" تا توضیح یکی از متربیان کانون میثم تمار قم درباره واژه "یادگاه شهدا".
💠ساعت ۳ با ماشین آقا مجید نیکنام به سمت محل اسکان حرکت کردیم. درباره مسئلهای در مجموعهشان میخواست از آقامهدی مشورت بگیرد. قرار شد بیاید و تا اذان مغرب، در همان محل اسکان با آقامهدی صحبت کنند.
💠از پلهها به زور خودم را بالا کشیدم. به طبقه سوم که رسیدم، سرگیجه ام بیشتر شده بود. رفتم کمی دراز بکشم تا برای نماز مغرب و آخرین زیارت این سفر آماده شوم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده چهاردهم
🆔️ @rajaaei
📌دلم اسیر صحن آزادی شماست...
💠با صدای اذان گوشی موبایل بیدار شدم. آرام از جا بلند شدم؛ سرگیجهام بیشتر شده بود. برای تجدید وضو رفتم و آماده نماز شدم. در دلم دعا میکردم حالم بد نشود؛ دوست نداشتم مایه زحمت همسفرانم شوم.
💠آقامهدی و مهندس حمید هم وضو گرفتند و نماز را به جماعت خواندیم. تعقیبات نماز عشا که تمام شد، آقامهدی و مهندس حمید مشغول جمع و جور کردن وسایلشان و مرتب کردن اتاق و هال شدند.
💠آقامهدی که متوجه کسالت من شده بود، میوههای باقیمانده را آورد تا دور هم بخوریم، بلکه حالم بهتر شود. ۲۰ دقیقهای که گذشت، کم کم بهتر شدم. آماده شدیم و برای زیارت آخر رفتیم. جلوی باب الجواد، کیفها را به امانتداری سپردیم و وارد شدیم.
💠مثل هر بار قرار شد هر کس در تنهایی، خودش را در آغوش پر مهر امام بیندازد. این بار هم قرار برگشت را گذاشتیم و راه افتادیم: یک ربع به هشت، جلوی امانتداری.
💠اذن دخول را که خواندم، آرام راه افتادم به سمت صحن آزادی؛ صحن محبوب و پرخاطرهی من. سالهاست کبوتر جَلدِ این صحن هستم؛ از همان دوران مجردی و سالهای اول طلبگی تا حالا که با اهل و عیال، خودمان را به این صحن زیبا میرسانیم. و چقدر خوشحالم که زیباترین و شیرینترین خاطرههای ما در طول این سالها، خاطرههای معنوی زیارتهایمان است؛ زیارت امام رئوف، زیارت اربعین و زیارت امامزادههایی که با هم کشف میکنیم و میرویم. الحمدلله که ما در کنار شما اهلبیت خوش میگذرانیم، نه هیچ کجای دیگر.
💠رزق امشبم چند دقیقه ای استغفار بود، یک زیارت امین الله، یک جامعه کبیره و یک دعای عالیة المضامین بعد از زیارت. چند دقیقه هم فرصت شد تا گوشهای از صحن بنشینم و با امام مهربانم حرف بزنم: سلامهایی که باید میرساندم، التماس دعاهایی که باید اجابت میکردم، التماس دعاهایی که نگفته بودند و من آنها را محتاج دعا میدانستم و خلاصه همه کسانی که دوست داشتم بر آستان این بارگاه به یادشان باشم.
💠دست آخر، یک زیارت امین الله هم به نیابت از همه کسانی که در فضای مجازی با آنها مرتبط هستم خواندم؛ کسانی که آنها را ندیده و نمیشناسم، ولی میدانم خیلیهایشان دوست داشتند در حرم باشند. از مشکلات بعضیهایشان خبر داشتم و برایشان دعا کردم؛ مخصوصاً برای جوانهای خوب و پاکی که مانعی بر سر راه ازدواجشان دارند.
💠داشتم از حرم بیرون میآمدم، ولی دیدم باز هم مثل همیشه دلم اسیر صحن آزادی حرم است. اللهم ارزقنا توفیق زیارة اولیائک فی الدنیا و شفاعتهم فی الآخرة.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده پانزدهم
🆔️ @rajaaei