حضرت موسی ع با آن همه عظمت
تحمل دیدن
مقام حضرت محمد وآل محمد علیهم السلام را ندارد.
چه رسد به افراد عادی
موسى عليه السلام گفت:اى پروردگار من!درجات محمّد و امّت او را به من بنمايان. خداوند فرمود : «اى موسى! تو #تاب ديدن آنها را ندارى ؛ امّا [فقط ]يك #منزلت از منزلت هاى بزرگ و با شكوه او را به تو مى نمايانم كه به واسطه همان ، او را بر تو و بر تمام آفريدگانم برترى دادم» .
پس ، خداوند از ملكوت آسمان براى او پرده برداشت و موسى عليه السلام ، منزلتى را ديد كه از [شدّت] پرتوهاى آن و قُربش به خداوند ، نزديك بود #قالب تهى كند . گفت : پروردگارا! به واسطه چه چيز ، او را به اين كرامت رساندى؟
فرمود : «به واسطه خصلتى كه از ميان ايشان ، آن را به او اختصاص دادم ، و آن خصلت ، #ايثار است . اى موسى! هيچ يك از ايشان نيست كه دمى از عمر خويش به اين خصلت عمل كرده باشد ، مگر آن كه از حسابرسى او شرم كنم و در بهشت خود ، هر جا كه او بخواهد ، جايش دهم»
میزان الحکمه. باب الایثار
#آینده_سازان
#همراز
@rangarang110
#آداب #برادرى
#پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هرگاه يكى از شما با كسى طرح برادرى افكند از او نام، نام پدر، طايفه و محل سكونتش را بپرسد، كه اين كار از حقوق لازم و مايه صفا و خلوص برادرى است؛ در غير اين صورت ، اين دوستى، دوستى اى نابخردانه است.
#پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : سه چيز نشانه جفا است [ نخست]: آن كه آدمى با كسى همراه شود و از نام و كنيه او نپرسد.
# پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : با برادرت با گشاده رويى برخورد كن.
#پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگاه يكى از برادران خود را سه روز نمى ديد جوياى حالش مى شد. اگر در شهر نبود برايش دعا مى كرد و اگر حضور داشت به ديدنش مى رفت و اگر بيمار بود عيادتش مى كرد.
#امام صادق عليه السلام : از برادران خود بدگويى نمى كند مگر حرام زاده
نکته
این آداب برادران دینی است
نه برادران نسبی....
میزان الحکمه. باب الاخوان
@rangarang110
هنگامی كه حضرت موسی خواست با بنی اسرائیل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جویای محل قبر یوسف شد اظهار بیاطلاعی مینمود به آن جناب اطلاع دادند كه پیرزنی است ادعا دارد من قبر یوسف را میدانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: یا موسی «علم قیمت دارد»، من سالها است این مطلب را در سینه خود پنهان كردهام، در صورتی برای شما اظهار میكنم كه سه حاجت از برای من برآوری. حضرت فرمود: حاجتهای خود را بگو. گفت:
اوّل آنكه جوان شوم؛
دوّم: به ازدواج شما درآیم؛
سوّم: در آخرت هم افتخار همسری شما را داشته باشم.
حضرت موسی از بلند همتی این زن كه با خواستهخود جمع بین سعادت دنیا و آخرت میكرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد.
منبع: كتاب داستانها و پندها ، آیت الله محمد محمدی اشتهاردی ، جلد چهارم ص 57
همت بلند دار
که مردان روزگار
از همت بلند
بجای رسیده اند
#آینده_سازان #همراز
@rangarang110
چگونه انسان با گفتن یک جمله «لا اله الاّ اللّه» رستگار میشود؟
گرچه در روایت آمده است: «قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا»( بحار، ج 18، ص202.) امّا مراد از آن تنها حرکت زبان نیست، بلکه عقیده به توحید است.
کلمه «تفلحوا» از واژه «فلاحت» به معنای رستن است و به کشاورز فلاّح گویند زیرا وسیله رستن دانه را فراهم میکند.
برای رستن دانه از زیر خاک، سه مرحله لازم است:
1- ریشه خود را در عمق خاک فرو کند.
2- مواد غذایی لازم را جذب کند.
3- مانع بالای سر خود را کنار بزند تا به فضای باز برسد.
انسان نیز اگر بخواهد به فضای باز توحید برسد باید عقاید خود را به استدلال و منطق عمیق بند کند، از تمام امکانات موجود برای رشد خود بهره گرفته و جذب کند، موانع رشد را نیز از خود دفع کند. پس رستگاری در گرو عمق بخشیدن و تلاش و حرکت در مسیر الهی است.
#آینده_سازان
#همراز
@rangarang110
🤔حكايت قرعه كشى خودرو
✅ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!"
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."
كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"
ملا ﮔﻔﺖ:
"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2 درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.!!
من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
این همون حکایت ثبت نام ابن روزای ایران خودرو و سایپا ست که از دیشب شروع شده😁
❌اين حكايت اين روزا برامون خيلى خیلی آشناست😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@rangarang110
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅*
*"ایستگاه داستان"*
✍تاجر ثروتمندی ۴ زن داشت. ،،زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها می خرید و بسيار مراقبش بود.زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار ميكرد. اما واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست میداشت. او زنی بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب مرد بود.اما زن اول مرد، زنی بسيار وفادار و توانا كه در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود و اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهايش با او بود حس میكرد
روزی مرد مريض شد و فهميد كه به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون چهار زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد.لذا تصميم گرفت با زنانش حرف بزند.
اول سراغ زن چهارم رفت و گفت: من تو را از همه بيشتر دوست دارم و انواع راحتی را برايت فراهم کردم، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همين يك كلمه و مرد را رها كرد
ناچار با قلبی شكسته نزد زن سوم رفت و گفت: من در زندگي تو را بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته كه نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میكنم قلب مرد يخ كرد.
تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو هميشه به من كمك كرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟ زن گفت: اين فرق دارد من نهايتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم گويي صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همين حين، صدايی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا كه بروی تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و زيبايی و نشاطی برايش نمانده بود. تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايی كه میتوانستم به تو توجه ميكردم و مراقبت بودم.
این داستان می خواهد به ما بگوید در حقيقت همه ما چهار زن داريم
زن چهارم بدن ماست. مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میكند.
زن سوم دارايی هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتی بميريم به دست ديگران خواهد افتاد.
زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند، وقت مردن نهايتا تا سر مزار كنارمان خواهند ماند.
زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می كنيم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است
*فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ» پس عبرت بگیرید ای صاحبان خرد و اندیشه*
@rangarang110
بعد از سختیها آسانی است❗️
راننده ترمز گرفت ...!
دستانداز را که رَد کرد
رو به مسافر بغل دستش گفت :
این دستاندازها اگر نبود
سَرِ تقاطعها خیلی خطرناک میشد ...!
خدا خیرشان دهد ...!
گاهی هم زندگی میافتد توی دستانداز !
لابد خدا میخواهد ؛
از خطر روزگار پُر تقاطع ، کم کند ...!
سختیها را دستانداز میکند تا زندگیمان کم خطرتر شود ...!
⚜️« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً »⚜️
♡ به درستی که ؛
بعد از هر سختی آسانی است ♡
@rangarang110
سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمیدانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد : آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد: شما نظر قبلی تان را تأييد میکنيد؟ و پاسخ شنید: صد در صد رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر ... رييس پرسید: از کجا میدانيد؟ و پاسخ شنید: چون سرخ پوستها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند! بعضی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم. حالا بنظر شما خودرو، دلار، سکه، گوشت، مرغ و برنج، مواد بهداشتی... باز هم گران میشود!؟ کمتر هیزم جمع کنیم!
@rangarang110
fotros:
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد
چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری.
@rangarang110
حاکم نیشابور، برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودی؟ دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
@rangarang110
✅نکات اخلاقی به زبان طنز :
1..اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر..🍃🌸
2..قله ای که چند بار فتح شود؛ بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش..💕🍃
3..گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند..🍃🌸
4..“پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه🍃💕
5..وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند🍃🌸
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است..🍃💕
6..یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت.. 🍃🌸
اگه خودتو بگیری میندازنت !
7..مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم 🍃💕
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ..🍃🌸
8..مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم🍃💕
،لعنت به این حماقت!
9..آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار🍃🌸
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
10.“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ...🍃💕
#آموزنده
@rangarang110
خوب حرف زدن
نشانه ی عقلانیت نیست
حرف خوب زدن نشانه ی عقلانیت است
رسول خدا صلى الله عليه و آله ـ آن گاه كه در حضور او درباره مردى مسيحى كه از قدرت سخنورى و وقار و هيبتى برخوردار بود، گفته شد: چه خردمند است اين مرد مسيحى! ـ فرمود : خاموش! همانا خردمند كسى است كه خدا را يگانه بداند و طاعت او را به جاى آورد
میزان الحکمه. باب العقل
@rangarang110