💓🌿💓🌿💓
🌿💓🌿💓
💓🌿💓
🌿💓
💓
جهت رسیدن به #حاجات مهم :
(کسی که پریشان حال باشد🌷
یا از وطن و کسانش دور افتد🌷
یا #غایبی داشته باشد🌷
یا دختری را #بخت بسته باشد🌷
و وسائل عروسی نداشته باشد
یا بیماری که لاعلاج🌷
و یا مقصودی که وصول به آن دشوار باشد🌷
غسل یا وضو
گرفته و دو رکعت نماز با توجه تام بخواند بعد از فراغ نماز بالای سجاده خود با قلب خاشع به درگاه حق متوجه
شده صد مرتبه یا لطیف به هر نیتی که می خواهد بگوید البته حوائج او روا می گردد به نوعی که هرگز به
خاطرش نمی رسیده .)
فوق العــــــاده مجـــرب👆👆
منبع : بحر الغرائب ص ۶۲
🌿
#نورهدایت 💫•°
#حوائج
#حاجاتتونبراوردهبخیر
🌿💓🌿
💓🌿💓🌿💓
🌿💓🌿💓🌿
🌈 @range_khodaa
⁉️از حضرت علی علیه السلام سوال شد:چطور #نَفْس خودمان را #محاسبه کنیم ؟
حضرت فرمودند:
🔅 هر صبح و شب یک مدتی با خود #خلوت کنید سپس به خود بگوئید :
ای نَفْس من،
این روز هم #گذشت و هرگز باز نمیگردد، و خداوند از تو درباره اعمالی که در آن انجام دادی سوال میکند، پس در آن چه کردی؟
⁉️ آیا #شکر نعمتهای خدا را که امروز به تو رسید انجام دادی😔؟
⁉️آیا ستایش خدا و#عبادات واجبات و مستحبات خویش را انجام دادی؟
آیا به #داد مومنین رسیدی⁉️
آیا #حوائج آنان را رسیدگی کردی⁉️
آیا #غم مومنی را برطرف کردی⁉️
👈 آیا در #غیبت شیعه مومن از خانواده و اموال و آبروی او نگهداری کردی⁉️
👈آیا وقتی که مردم #غیبت او را میکردند از او طرفداری کردی⁉️
👈آیا وقتی از #دنیا رفت شخصیت او را در میان مردم حفظ کردی⁉️
آیا شیعه مومنی را #کمک کردی⁉️
آیا بدیها را از او #دفع کردی⁉️
🌐پس در #خلوت خود به آنچه در این روز و یا این شب انجام داده ای فکر بنما و اعمال خود را مشاهده کن هر گاه دیدی کار خوب و عمل صالحی انجام داده ای خدا را به سبب آن عمل خیرت شکر کن چون توفیق به تو داده است که این کار خیر را انجام دهی
✅ هر گاه دیدی که کار بد و گناه و تقصیری از تو سر زده است اظهار ندامت کن و #استغفار کن، و تصمیم در ترک آن عمل بد بگیر.
🔆سپس فرمودند :
✅ با #صلوات بر محمد و آل محمد(علیهم السلام) اثر وضعی ناشایست این اعمال زشت خود را در نامه عمل و جان خودت از بین ببر.
📚 محاسبة النفس ص ١٣
🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام ۲ ✔️ راوی : مهدی فریدوند 🔸آقا که هنوز توي حياط
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و سوم : رسيدگي به مردم
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸«بندگان #خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع #حوائج آنها بيشتر #کوشش کنند. »
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
🔸با #ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار #آراسته توسط پسرك خيس شده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پسرك خنديد و گفت: خوشم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواست به سمت آنهابرود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
🔸پسر راه خانه شان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو #اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشه؟ #پسرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.
٭٭٭
🔸در #بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: #موتور آوردي؟
گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داد ه بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد.
🔸پيرزني که #حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. يك صليب گردن #پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشت گفتم:
داش ابرام اين خانم #ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه #فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!
🔸همينطور كه پشت سر من نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه.
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو ندارند.با ين کار، هم مشکلاتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و #انقلاب گرم ميشه.
٭٭٭
🔸26 سال از #شهادت ابراهيم گذشت. مطالب #كتاب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران #مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم:
شما شهيد #هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
🔸براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به #سوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواستيم سوار شويم باتعجب ديدم كه سوئيچ را داخل #ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم: #كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت: نه،كيفم داخل ماشينه!
🔸خيلي #ناراحت شدم. هر كاري كردم در باز نشد. هوا خيلي سرد بود. با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.
يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشكل مردم رو حل ميكردي. شهيد هم كه هميشه زنده است. بعد گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.
🔸تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان، قفل باز شد.
با #خوشحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
🔸با تعجب گفتم: راست ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلاً وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🔻@range_khodaa🔻