eitaa logo
رنگ خدا
78.4هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
حس تنهای درونم می‌گوید: تو خدا را داری و خدا اول و آخر با توست و خداوند #عشق است. #سهراب_سپهری ارتفاعات #ماسال #گیلان 🌈 @range_khodaa
🌷🌷🌷 💕اگر حق با ، به شدن نیازی نیست و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای بودن ندارید! صبوری با خانواده است، صبوری با دیگران است، صبوری با خود به نفس است و صبوری در راه خدا، است. اندیشیدن به اندوه، و اندیشیدن به آینده می آورد به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد. در جستجوی زیبا باش نه زیبا؛ زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی‌ماند اما آنچه خوب است، همیشه زیباست. 🌷🌷🌷 🌈 @range_khodaa
خداوند به بندگان گنهکار متعال در حدیثی قدسی به کسانی که از او روی گردان شده اند می فرماید: 🌸🍃اگر آنانکه پشت به من نموده اند بدانند که من چقدر منتظر آنان هستم و به توبه و بازگشت آنها مشتاقم😍 از شوقِ دیدار من قالب تهی میکردند و از شدّت محبت من بند بند وجود آنها از هم می گسست. ای کاااااش می توانستیم ارزش این را 👌 🌈 @range_khodaa
👈 مزار این شهید همیشه شلوغ است! 🌱مزار سجاد خیلی شلوغ می‌شود، اوائل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود، می‌رفتیم و می‌دیدیم یکی از شیراز به #عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان✨🍃 اولش نمی دانستیم حکمتش چیست بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به وصیت نامه سجاد که خطاب به مردم گفته🌹: « اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر مزار من . به لطف خداوند من همیشه حاضر هستم. »☺️ شاید باورتان نشود اما ما هر وقت سر مزار سجاد می‌رویم می‌بینیم مزار پر از دسته گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم. »💐 شهید #سجاد_زبرجدی 🌸 راوی خواهر شهید شهادت ۱۳۹۵ حلب سوریه مزار مطهر👈 قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران #شهید_دهه_هفتادی_مدافع‌حرم 🌈 @range_khodaa
این بند از ابوحمزه منو از خجالت آب میکنه #ممنونم‌که‌دوستم‌‌داری‌خدا الحمدالله الذی تحبب الی... دیگه بالاتر ازین درجه هم هست برای من روسیاه؟ هرموقع ابوحمزه خوندم روی این عبارت موندم ازتعجب ... خدا منو دوست داره !! بخندم یا گریه کنم؟ هرکی ندونه من خودم میدونم که اصلا ارزش دوست داشتن ندارم حتی ملائکه هم‌تعجب کردن  انقد غر زدن به جونِ خدا که اخه این آدم چیه که انقد دوستش داری؟ دیدی بعضی عشقا یه جوری عجیبین که صدای همه رو در میارن ؟ همه میگن بابا این کجا #معشوقه اش کجا ؟ #عشق خدا به ما هم از اون عشقاییه که صداش همه ی عالمو برداشته #وهوغنی‌عنی  اخه چرا ؟ من هیچ فایده ی قابل ذکری هم برای خدا ندارم این #نماز و #روزه ی من به چه درد میخوره؟ اینارو خدا اگر درهم برنداره به درد خودمم نمیخوره چه برسه به خدا خدا چپ میره راست میاد هی اظهار #محبت میکنه من که لکنت زبان میگیرم تو خوندن وشرح این مناجات و دعاها إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ با بنده ی گناهکاری که برای بار دوهزارم مردد رفته دم خونه اش به خودش قسم خدا یه جوری برخورد میکنه که آدم بیشتر شرمنده میشه خجالت میکشه اگرمثل من خجالتی باشه میگه کاش اصلا نمیومدم به این بنده چی میگه؟ چقدزیبا شدی حالا که برگشتی اصلا چقد جات خالی بود همه ی این ملائکه ی من شاهدن من گفتم این برمیگرده بذار بگم  چیزی که من فهمیدم از متن روایات انگار خدا دست بنده شو میگیره میبره تو عرش میچرخونه میگه دیدید گفتم میاد ؟ دیدید الکی دوستش نداشتم ؟ 🌈 @range_khodaa
⭕️ مبارزه در وجود انسان ✍️سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند ، مبارزه ی دو گرگ! 🔺که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، ، ، ، ، وخود خواهی 🔅و دیگری سمبل مهربانی، ، امید، وحقیقت است. کودک پرسید : پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ 💢پدر لبخندی زد و گفت ، گرگی که تو به آن غذا می دهی .... ╔═.🍃.══════╗ 🌈 @range_khodaa
. 🌹بهترین فصل بود نمی‌دانستم همه جا بود نمی‌دانستم . 🌹یا كریم دل من سی شب و سی روز تمام در قفس بود و رها بود نمی‌دانستم . 🌹«ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم» لطف، بی‌چون و چرا بود نمی‌دانستم . 🌹عابر كوچه و حیرت بودیم خانه‌ی دوست كجا بود؟ نمی‌دانستم . 🌹و خدا را به علی! باز قسم خواهم داد صحبت از خدا بود نمی‌دانستم ✒️یوسف رحیمی 🌈 @range_khodaa
بيـمآرےِ لاعـلاج فقـط بـہ حُـسیـن🙃✨ خـوشآ عآشِقآنـ‌ِـ‌ حُـسیـن رآ... 🌈 @range_khodaa
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت شانزدهم : پيوند الهي ✔️راوی : رضا هادي 🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔻@range_khodaa🔻
🌱‌موقع ، الله اکبر را که می‌گفتند، صیاد هم نمازش را می‌گفت! این چیزی بود که من هیچ وقت ندیدم که ترکش کند! اصلاً جزو متعلقاتش بود! دیده‌اید بعضی چیزها همیشه همراه آدم هست؛ نماز اوّل وقت هم همیشه همراه او بود! چنان الله اکبر میگفت که انگار آخرش را می‌خواند! ‌چنان با نماز میخواند که گویی به وصل شده است! می گفت : هرچه دارم، از نماز دارم. تأکید داشت نماز را اول وقت بخوانیم. وقت هایی که خانه بود، نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندیم. به امامت خودش. 🔻@range_khodaa🔻
❇️ تهذیب نفس و عشق 🌸 مسیر بندگی و تهذیب نفس همیشه مشکلاتی دارد که حلّال این مشکلات، عشق است؛ عشق به خدا، عشق به اولیای خدا و دوستان خدا 🌸 بهجت عارفان: عشق به هر کدام از این ذوات مقدسه ایجاد شد کار تمام است. 🌸 عارف عاشق خبیر بصیر شیخ جعفر آقای مجتهدی: با امام زمان باشید (عشق امام)، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شما را به آسمانها می‌برد . 🌸 محال است کسی جز از مسیر محبت به جایی برسد. 🌸 هر چه همت انسان، چه در امور دنیا و چه در امور آخرت از پراکندگی درآید و به وحدت میل پیدا کند، موفقیتش بیش‌تر است. 🌸 حتی در امور معنوی هم نباید انسان پراکندگی داشته باشد؛ مثلا پراکندگی در مطالعه که امروز یک کتاب و فردا کتابی دیگر را مطالعه کند، شخص را گرفتار می‌کند. 👈 و علاج این پراکندگی عشق است.❤️ 🏷 🏴@range_khodaa🏴
💎 راز قبولی خدمت به اهل بیت علیهم السلام 💡 اهل بیت (ع) دغدغه شیعیان و مؤمنین را دارند و زود از آنها دستگیری می‌کنند؛ با این وجود روی بعضی مسائل حساس هستند و سخت خدمتها را می‌پذیرند؛ اکثرا بجای پذیرش خدمت، آن خدمت را با برگرداندنِ بهتر از آن به شخص خدمت کننده جبران می‌کنند. 🕯 هرگز هیچ خدمتی را بی پاسخ نمی‌گذارند؛ حتی شاید خدمتمان را با دعا برای شهادتمان جبران کنند. اما اگر بخواهیم که بجای ثواب و پاداش دادن در ازای خدمتمان، خود خدمت را از ما بپذیرند و ما را خادم خود محسوب کنند، سالها گریه و توبه از گناهان لازم است. ❤️ اهل بیت علیهم السلام تنها خدمتی را به عنوان یک خادم از ما می‌پذیرند که عاشقانه و همراه عشق به آن بزرگواران انجام دهیم. 🌸 هر خدمتی که برایشان انجام دهیم، حتما مزدش را می‌دهند؛ اما تا عاشقانه نباشد، حتی اگر خالصانه باشد، خود عمل را از ما نمی‌پذیرند بلکه آنرا با بهتر از خودش جبران می‌کنند؛ 💕 اما از عاشق حقیقی، خود عمل را می‌پذیرند؛ این اوج محبت است. 🏷 علیهم السلام 🏴@range_khodaa🏴