eitaa logo
رنگ خدا
78.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاقبت کسی که برای امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه) دعا بکند!! 🎤 🔻@range_khodaa🔻
🌺 🌱 🌺 🌱 🌺 🌱 🌺🌱 🔆احترام به پیر و تعلیم وضو 🥀روزی در مدینه حسنین علیهما السّلام که کودک بودند، در کوچه‌ای می‌رفتند، دیدند پیرمردی نشسته و وضو می‌گیرد، امّا وضویش اشکال دارد. 🥀پس نزد پیرمرد رفتند و گفتند: «من و برادرم نزدت وضو می‌گیریم، ببین کدام‌یک از ما وضویش بهتر و درست است؟» پس وضو گرفتند و گفتند: «تو حکم کن کدام وضو درست است؟» 🥀پیرمرد گفت: جانم به قربان شما، وضوی هر دوی شما درست است، امّا وضوی من اشکال دارد؛ به‌این‌ترتیب پیرمرد را به نادرستی وضویش تفهیم کردند. 📚جامع النورین، ص 60 🔻@range_khodaa🔻
🌺نذر تاجر ⚡️در زمان حضرت داوود علیه‌السلام زنی با سه قرص نان و سه کیلو جو، در کوچه به فقیری رسید. پس سه قرص نان را به فقیر داد و پیش خود گفت: جو را آرد می‌کنم و از آن نان تهیه می‌کنم. ⚡️جو را به سر گرفت؛ در کوچه بادی وزید و تمام جو او به زمین افتاد و باد آن را برد. زن تعجّب کرد، یعنی چه؟! آیا نتیجه صدقه این است؟! خدمت داوود پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و مطلب را به عرض رسانید. فرمود: «نزد فرزندم سلیمان برو تا حکمت آن را بگوید.» حضرت سلیمان علیه‌السلام هزار درهم به آن زن داد زن نزد داوود علیه‌السلام آمد و پاداش او را به عرض رسانید. ⚡️فرمود: «برو پولش را رد کن و بگو علّت این‌که جو را باد برد، چیست؟» نزد حضرت سلیمان علیه‌السلام آمد و طالب علّت شد. حضرت سلیمان علیه‌السلام فرشته‌ی موکّل باد را طلبید و از او پرسید. ⚡️فرشته عرض کرد: «تاجری که ثروت بسیار داشت، در بیابان وامانده و خوراکش تمام شد، با خدا نذر کرد که اگر غذایی از کسی به او برسد، یک‌سوم ثروت خود را به او بدهد، ما جو این زن را به او رساندیم، او نان درست کرد و خورد، بر او واجب شد به وطن خود برسد و به نذرش عمل کند.» ⚡️سلیمان علیه‌السلام آن تاجر را احضار کرد و تاجر اقرار کرد و زن هم حاضر شد و تاجر ثلث (یک‌سوّم) مالش را که معادل سه هزار و شصت دینار بود، به زن داد. 👈بعد حضرت داوود علیه‌السلام به فرزندش سلیمان علیه‌السلام فرمود: «ای فرزندم! کسی که تجارت پرسود می‌خواهد، با خدای کریم معامله کند.» (داستان‌ها و پندها، ج 8، ص 131 -وقایع الایام (صیام)، ص 234) 🔻@range_khodaa🔻
🌱 عمر ⚠️ از حالا به فکر باشید ... 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل وهفتم : گمنامی ✔️ راوی : مصطفی هرندی 🔸قبل از اذان صبح برگشت. پيكر ش
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و هشتم : فقط برای خدا ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد. پاي او شديداً آسيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشحال شد و خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نميفهميدم! دوستم گفت: سيد جون، خيلي زحمت كشيدي، اگه تو مرا عقب نمي آوردي حتماً اسير ميشدم! گفتم: معلوم هست چي ميگي!؟ من زودتر از بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. 🔸دوستم با تعجب گفت: نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي! اما من هر چه ميگفتم: اين كار را نكرده ام بيفايده بود.مدتي گذشت. دوباره به حرفهاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد. 🔸با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقا ابراهيم است نه من! چون من اصلاً آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومتر آن هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد! 🔸يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشد و قدرت بدني بالائي داشته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است! اما ابراهيم چيزي نميگفت. گفتم: آقا ابرام به جَدم اگه حرف نزني از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود.گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب. ايشان در گوش هاي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. 🔸من تقريباً آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من م يگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر. بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزيب ا من حرفن ميزد! علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد. ٭٭٭ 🔸به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم. چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟ ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم. بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي ميکنم.دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟! پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم. 🔸ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني براي شماست. پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم. بعضي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي! ابراهيم گفت: اولاً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثاني مطمئن باشيد اين پيرمرد ديگر با ما دشمني نميکند. شما شك نكنيد، كار براي رضاي خدا هميشه جواب ميدهد. در آن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 🔻@range_khodaa🔻
🌸سلام اے صبح لبریز از ترانه 🌸سلام اے مهرزاد جاودانه 🌸بخوان تصنیف بیدارے برآیم 🌸تویے رمز نشاط هر ڪرانه 🌸ســــلام 🌸صبحتون پر شور و نشاط 🌸امروزتون پر از خبرهاے خوب 🔻@range_khodaa🔻
💎امام علی علیه السلام: بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ كثرت سكوت، سبب ابهت و بزرگى است 📗حکمت 224 🔻@range_khodaa🔻
📩 | مفهومی در تربیت دینی 🔺️ 🔻@range_khodaa🔻
پسرکی دو سیب در دست داشت🍎🍃 مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی؟ پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ! لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان! این یکی ، شیرین تره! مادر ، خشکش زد چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود. هر قدر هم که با تجربه باشید قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد . 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سالروز پیوند‌آسمانی حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) را تبریک می‌گوییم. 🔻@range_khodaa🔻
آیت الله حق شناس (ره) : یڪ آقای فرش فروش ڪه اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یڪ ڪسی برای خریدن فرش وارد مغازه ی بنده شد. گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و می خواهم بروم. هر چه اصرار ڪردم، دیدم نمی شود و گول شیطان را خوردم و یڪ قدری ڪه از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری ڪه خیلی شیفته ی این معامله بود، گفت من باید قدری تامل بڪنم! و از خرید منصرف شد!! شیطان هم دنیا را گرفت و هم نماز اول وقت را. امیر مومنان (ع) فرمودند: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می دارد. 🔻@range_khodaa🔻
🌷🌷 پانزده خصلت نماز 🌷🌷 "ص" فرمود: كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورد خداى عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد: 🌷 1⃣ سه خصلت در دنيا:✨ عمر او را زياد كند، مال و اموال او را زياد كند، اولاد صالح او را زياد كند. 🌷 2⃣ سه خصلت در موقع مرگ:✨ از ترس او را ايمن دارد، از هول مرگ ايمن دارد، او را داخل بهشت گرداند. 🌷 3⃣ سه خصلت در قبر:✨ سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند، قبر او را وسيع گرداند، درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود. 🌷 4⃣ سه خصلت در محشر:✨ صورت او مثل ماه ، نور مى دهد، نامه عملش را به دست راستش دهند، حساب را بر او آسان مى گرداند. 🌷 5⃣ سه خصلت در موقع عبور از صراط:✨ خداوند از او راضى مى شود، به او سلام مى دهد، نظر رحمت به او مى فرمايد. 📚 كنز العمّال، ج 7، حديث 19036 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق الناس _ تحقیر 🔶موضوع: آثار کوچک کردن دیگران آیت الله ناصری 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🏳️ 🚩 🔸 روز شمار عید بزرگ غدیر 📆 ۱۷ روز تا عید غدیر ذاکر اهل بیت علیهم السلام آقا هادی خادم الحسینی بشنوید از خاطره ایشون با شهید رحیم حسنلو در حرم امیرالمومنین ⛅ هر روز یک کلیپ 🔻@range_khodaa🔻
📩 | موعظه ای از حضرت خضر ( علیه‌السلام ) 🔺️ 🔻@range_khodaa🔻
✅اندازه نگه‌ دار که اندازه نکوست ✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسه‌ای نخود خواست. مادرم به او از منزل نخود داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود. 10 روز گذشت، باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد و مادرم کاسه‌ای نخود به او داد. گفتم: مادر! این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه می‌خوریم ولی آن‌ها 1٠ روزه اسراف و تمام می‌کنند. مادرم گفت: پسرم! اشتباه فکر نکن، ما هر روز برنج می‌خوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش می‌خورند. ما از روی میلمان غذای باب‌میل خود می‌پزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند، غذا درست می‌کنند؛ پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند. درنتیجه ما اسراف می‌کنیم، نه آنان! 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و هشتم : فقط برای خدا ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸رفته بودم ديدن
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و نهم : محضر بزرگان ✔️ راوی : امیر منجر 🔸سال اول جنگ بود. به مرخصي آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود. از خياباني رد شديم. ابراهيم يکدفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چي شده؟! گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا! من هم گفتم: باشه،کار خاصي ندارم. 🔸با ابراهيم داخل يك خانه شديم. چند بار ياالله گفت و وارد يك اتاق شديم.چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشکي بالاي مجلس بود. به همراه ابراهيم سام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوانها تمام شد. 🔸ايشان رو کرد به ما و با چهر هاي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي، چه عجب اينطر فها! ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نميکنيم خدمت برسيم. همينطور که صحبت ميکردند فهميدم كه ايشان، ابراهيم را خوب ميشناسد.حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد. 🔸وقتي اتاق خالي شد رو کرد به ابراهيم و با لحني متواضعانه گفت: آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن! ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش ميکنم اينطوري حرف نزنيد. بعد گفت: ما آمده بوديم شما را زيارت کنيم. انشاءالله در جلسه هفتگي خدمت ميرسيم. بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم. 🔸در بين راه گفتم: ابرام جون، تو هم به اين بابا يه كم نصحيت ميکردي، ديگه سرخ و زرد شدن نداره! باعصبانيت پريد توي حرفم و گفت: چي ميگي امير جون، تو اصلاً اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي کي بود !؟ جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداست. اما خيليها نميدانند. ايشون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودند.سالها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند. تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده. ٭٭٭ 🔸يكي از عملياتهاي مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند. با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نميشه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتي!؟ مكثي كرد وگفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نميخواهيم، ما رهبر را ميخواهيم براي اطاعت كردن. 🔸بعد ادامه داد: من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضي باشد. ابراهيم در مورد ولايت فقيه خيلي حساس بود . نظرات عجيبي هم در مورد امام داشت. ميگفت: در بين بزرگان و علماي قديم و جديد هيچ کس دل و جرأت امام را نداشته. هر وقت پيامي از امام راحل پخش ميشد، با دقت گوش ميکرد و ميگفت: اگر دنيا و آخرت ميخواهيم بايد حرفهاي امام را عمل کنيم. ابراهيم از همان جواني با بيشتر روحانيان محل نيز در ارتباط بود. 🔸زماني که علامه جعفري در محله ما زندگي مي کردند، از وجود ايشان بهره هاي فراواني برد. شهيدان آيت الله بهشتي و مطهري را هم الگويي كامل براي نسل جوان ميدانست. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 🔻@range_khodaa🔻
💛ســــــلام 🍃صبحتون 💛به خیـــر و نیـــکی 🍃ان شاءالله 💛روز خوب و پربرکتی داشته باشید 🍃 عمر و عاقبتتون بخیر 🔻@range_khodaa🔻
💎رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: كَفى بِالْمَرءِ عَيْـبا اَنْ يَنْظُرَ مِنَ النّاسِ اِلى ما يَعْمى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، اَوْ يُعَيِّرَ النّاسَ بِـما لا يَسْتَطيعُ تَرْكَهُ. در عيب يك انسان همين بس، كه در مردم به عيبى بنگرد كه در خودش نيز هست و از ديدن آن نابيناست، يا مردم را بر چيزى سرزنش كند كه خودش نمى تواند آن را ترك كند. 📗 [امالى مفيد، ص 67] 🔻@range_khodaa🔻
☀️ شهدا چراغ راه💡🍃 شهید حسن باقری‌ یه‌ جمله‌ دارن‌‌ میگن‌: اگر‌ از‌ دست‌ کسی‌ ناراحت‌ هستید دو رکعت‌ نماز‌ بخوانید‌ و بگویید خدایا این‌ بنده‌ی‌ِ تو حواسش‌ نبود من‌ از او‌ گذشتم‌ تو هم‌ بگذر... 🔻@range_khodaa🔻
✍پادشاهی را وزیر عاقلی بود از وزارت دست برداشت پادشاه از دیگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته می بودی و من به حضور تو ایستاده می ماندم اکنون بندگی خدایی می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن می کند دوم: آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمی خورد و مرا می خوراند سوم: آنکه تو خواب می کردی و من پاسبانی می کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند چهارم: آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید پنجم: آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد می کنم و او می بخشاید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔻@range_khodaa🔻