eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥بسیاری از جوانان و نسل جدید ما امروز نمی دانند؛ خاتمی به دولت آمریکا نامه نوشت و به رسمیت شناختن اسرائیل و خلع سلاح حزب الله لبنان را خودش به آمریکا پیشنهاد داد... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارت دعوت عروسی این مدلی تا حالا دیده بودین 😍😍👌🏼👌🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درسته که کار گروهی مردم والنسیا اسپانیا در لایروبی شهرشون واقعاً خیلی خوب و قابل تقدیره؛ ولی خداییش اگه این کار تو ایران اتفاق می‌افتاد غرب‌گراها چقدررررر مسخرمون میکردند که: چرا با دستگاهای فوق پیشرفته غربی خیابان‌ها رو لایروبی نمی‌کنید؟!
💫 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. اول از *نگهبان* شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید. پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم. و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است* قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت . و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند... @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن ــ این که دوساعته خودت رو اینجا مشغول کردی بعدشم خوابیدی یعنی چی؟ " چقدر خوبه زود میگیره" خودم را به بی‌خبری زدم و گفتم: ــ یعنی چی؟ ــ یعنی ازم دلخوری. ــ بلند شدم ونشستم. –خسته بودم خوابیدم دیگه، مگه چیکار کردی که ازت دلخور باشم؟ سکوت کرد. جلوی آینه ایستادم وموهایم را در دستم گرفتم و گفتم: – برس نیاوردم ببین موهام چقدرگره افتاده از صبح زیر روسریه، میشه منو ببری خونه؟ ــ بعد از شام می برمت، با برس من شونه کن. اصلا میرم یدونه برات میخرم بمونه تو کمدم هر وقت... " می خواستم کمی اذیتش کنم." نگذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم: ــ آخه باید دوشم بگیرم. حوله... ــ حوله هم می خرم. ــ آخه بلوز مامانمم هنوز بهش ندادم از ظهرتو کیفم چروک میشه. بلند شد یک چوب لباسی از کمد مادرش آورد و گرفت جلوی صورتم و گفت: ــ آویزونش کن تا چروک نشه. بعد نگاهم کرد و آرام گفت: –بهونه بعدی. چوب لباسی را از دستش گرفتم و گذاشتم روی میز جلوی آینه. چشمم خورد به ملافه ایی که روی تخت مچاله شده بود. به طرفش رفتم تا مرتبش کنم. آرش هم نشست روی صندلی جلوی آینه. تخت را مرتب کردم و دوباره رفتم جلوی آینه. نگاه گذرایی به موهایم انداخت و با صدای گرفته ایی گفت: – بیار برات ببافم. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: –نه، می بندم بالا. "این چرا صداش اینجوری شد" ــ پس حاضر شو بریم وسایلی که لازمه بخریم. ــ نیازی نیست، چند ساعت دیگه میرم خونه. به چشم‌هایم زل زد. نگاهش شرمندگی را فریاد میزد. لبخند زورکی زدم و لب زدم: –خوبی؟ پایین را نگاه کرد و سرش را به علامت مثبت تکان داد. دیگر اذیت کردنش کافی بود. اصلا مگر دلم می‌آمد. با آن نگاههایش. خندیدم و گفتم: – زبونت رو موش میل کرده آقا که سرت رو تکون میدی؟ دوباره نگاهم کرد. با نگاهم بلعیدمش، "خدایاخواستنی تر از او هم در دنیا وجودداشت؟" در چشم هایش حالتی از غرور و عشق هویدا شد. لبخند پررنگی زد و زل زد به موهایم. نشستم روی تخت و سرم را تکان دادم و گفتم: –می بافی آقامون؟ کنارم نشست و بی حرف شروع به بافتن کرد. هر یک بافتی که میزد خم میشد و موهایم را می بوسید و با این کارش غرق احساسم می‌کرد. کارش که تمام شد از پشت بغلم کردو سرش را گذاشت روی موهایم و گفت: – راحیلم، همیشه بخند. خندیدم. –این چه حرفیه، مگه بالاخونه رو دادم اجاره که همیشه بخندم، مردم چی میگن. نمیگن زن فلانی یه تختش کمه؟ آنقدر بلند خندید که برگشتم دستم را گذاشتم جلوی دهانش و گفتم: ــ هیسس. زشته. بعد زود بلند شدم و کنار در ایستادم که بیرون برویم. سر شام آرش موضوع مسافرت را مطرح کرد. مژگان از خوشحالی دستهایش را بهم کوبید و گفت: – کدوم شهر میریم؟ ویلای کی؟ ــ ویلای شما. ــ نه آرش ویلای ما هم کوچیکه هم به دریا خیلی نزدیکه، شرجیه، بریم ویلای مامانم اینا. ــ آرش لقمه اش را قورت داد و گفت: حالا کیارش که امد تصمیم می گیریم. موبایل آرش زنگ زد. صفحه ی گوشی‌اش را نگاه کرد. – کیارشه. ــ جانم داداش. ــ چه ساعتی؟ ــ باشه میام دنبالت. بعد از این که گوشی را قطع کرد از مژگان پرسید: ــ از اون روز بهت زنگ نزده؟ مژگان که انگار دوست نداشت در این موردجلوی من حرفی زده بشه، به نشانه ی منفی ابروهایش را بالا انداخت و خودش را با غذایش مشغول کرد. مادر آرش همانطور که نمک روی غذایش می‌پاشید پرسید: ــ چی می گفت؟ ــ فردا پرواز داره، گفت برم فرودگاه دنبالش. همین که شام را خوردیم. آرش زیر گوشم گفت: برو آماده شو بریم. باتعجب گفتم: –میزرو جمع کنیم بعد... ــ تو برو آماده شوکاریت نباشه. سریع آماده شدم وبرگشتم، آرش یک ست ورزشی تنش بود با همان لباسها سویچش را برداشت وگفت بریم. از مادر آرش و مژگان خداحافظی کردم و هردویشان را با قیافه های متجب ترک کردم. آرش ساکت، رانندگی می کرد. من هم با خودم فکر می کردم که در مورد رفتار آرش و مژگان چیزی بگویم که نه سیخ بسوزد نه کباب. آرش نگاهم کرد. –چرا ساکتی؟ ــ آرش. ــ جون دلم. "اگه می دونستی چی می خوام بگم اینجوری جواب نمی دادی." ــ یه سوال بپرسم؟ ــ شما هزارتا بپرس. قیافه ی جدی به خودم گرفتم. ــ اگه اسرا شوهر داشت، بعد من با شوهر اون دوتایی می رفتیم بیرون گردش و تفریح تو چیکار می کردی؟ مکثی کردم و دنباله ی حرفم را گرفتم. مثلا اسرارفته باشه مسافرت. وقتی نگاهش کردم با اخم خیره شده بود به خیابان و حرفی نمیزد. من هم سکوت کردم. تا این که جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و گفت: ــ پیاده شو، اینجا بستنیاش خوبه. داخل رفتیم سفارش دادو امد روبه رویم نشست. بلافاصله بستنی‌ها را آوردند. قاشق را برداشت. مدام بستنی را زیرو رو می کرد ولی نمی خورد.. @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن از حرفهایی که شنیده بودم حیران بودم. باورم نمیشد مژگان اینقدر آسیب پذیر باشد. سیگار کشیدنش آن هم وقتی حامله است، برایم شوک بود. آرش که انگار متوجه ی حال من شده بود گفت: –باید کمکش کنیم راحیل، اون اصلا تحمل سختی رو نداره. دست به کارهای عجیب و غریب میزنه، حالا که حاملس بیشتر باید بهش محبت کنیم. من با مامان هم صحبت کردم اونم مشکلات مژگان رو تا حدودی می دونست. مامان واسه همین با مژگان اینقدر مدارا می کنه. بعد مِن و مِنی کردو گفت: – اوایل ازدواجشون هم نمی دونم سر چی با کیارش دعواشون شده بود که دست به خودکشی زده بود. هینی کشیدم و گفتم: ــ واقعا؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت: ــ بفهمه اینارو بهت گفتم ناراحت میشه، من فقط خواستم تودلیل رفتارهام رو بدونی. یا دلیل محبتهای مامان یا سفارشهای زیاده کیارش. از حرفهایی که توی ماشین به آرش زده بودم خجالت کشیدم و دیگه روم نمیشد توی چشم هاش نگاه کنم. " خدایا من رو ببخش" چشم دوخته بودم به ظرف بستنی‌ام. شروع کرد به خوردن بستنی‌اش وگفت: ــ بخور دیگه، آب میشه. زمزمه کردم: ــ میل ندارم. وقتی قاشقم را پر از بستنی کردو گرفت جلوی دهانم نگاهش کردم. بالبخند گفت: ــ تو حق داشتی، من باید زودتر باهات حرف میزدم. قاشق را از دستش گرفتم. ــ خودم می خورم. چند قاشق بستنی خوردم و ظرفش را عقب کشیدم. ــ واقعادیگه نمی تونم. ظرف بستنی‌‌ام را برداشت وبا قاشق من شروع به خوردن کرد. ــ دهنی بود آرش. –پس برای همین خوشمزه تره. لبخند ی زدم و خوردنش را تماشا کردم. ازحرف زدن انرژی‌ گرفته بود. دوباره سوار ماشین شدیم. هنوز شرمنده بودم از حرفی که زده بودم. "آخه دختر تو این همه صبر کرده بودی نمیشد چند دقیقه دیگه دندون رو جیگر می ذاشتی" ــ راحیل. ــ بله. –یه سوال. نگاهش کردم و او هم با لبخند مرموزی که روی لبش بود پرسید: –اونوقت که جنابعالی با شوهر اسرا رفتی بیرون من کدوم قبرستونیم؟ ــ سعی کردم نخندم و شرمنده فقط سرم را پایین انداختم. خندیدوگفت: ــ مگه جواب نمی خوای؟ ــ فراموشش کن آرش. ــ ولی من می خوام جواب بدم. کنجکاو نگاهش کردم. ــ هیچ وقت این کارو نکن راحیل، چون ممکنه خواهر محترمتون بیوه بشن. بعد بلند بلند خندید. –شوخی کردم، راحیلم من بهت اعتماد دارم، فقط حسابی حسودیم میشه. لبخندی زدم و از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کردم. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: –امروزم به خاطرتو سرکار نرفته برگشتم. ــ چرا؟ ــ خب از اتاق بیرون نیومدی که ازت خداحافظی کنم، یه بارم خونه زنگ زدم مامان گفت، هنوز تو اتاقی، گوشیتم که جواب نمی دادی، نگران شدم دیگه. ــ گوشیم؟ زود گوشی‌ام را از کیفم درآوردم و نگاه کردم. ــ عه سایلنته. از سایلنت خارجش کردم چهار بار زنگ زده بود. ــ حالا من فکر کردم از قصد جواب نمیدی. شاید غرور، شاید هم حسادت، یا منطقی که برای خودم داشتم اجازه نمی داد عذر خواهی کنم. با همه‌ی حرفهایی که در مورد مشکلات مژگان زده بود بازهم به او حق ندادم. باز هم همان سوال قبلی خودش را از مغزم سُر می داد روی زبانم، آنقدر این کار را کرد که بالاخره بیرون پرید. ــ اگه مثلا شوهر اسرا هم یک بار خودکشی کرده باشه و مشکل روحی داشته باشه تو ناراحت نمیشدی که باهاش مدام جلوی توپچ پچ می کردیم و... حرفم را ادامه ندادم. نگاهش هم نکردم. ولی تحمل نگاه سنگینش برایم سخت بود. ــ آرش جان من بهت اعتماد دارم، اگه نداشتم که سر سودابه اینقدر راحت کنار نمیومدم. سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم ناراحت شده بود. ترمز کرد. به اطراف نگاه کردم. " کی رسیدیم خونه که من متوجه نشدم." نگاه دلخورش را از من گرفت و سکوت کرد. دستهایش را در هم گره کرد و متفکر بهشان زل زد. وقتی دیدم جواب نمی‌دهد تصمیم گرفتم پیاده شوم. دستم رفت سمت دستگیره که با صدایش متوقف شدم. ــ اون در مورد رفتارهای کیارش حرف میزد و نمی خواست کسی بدونه، من بهت حق میدم ناراحت شی، حرفتم قبول دارم. ولی فکر می کنم یه کم سخت می گیری... همانطور که سرم پایین بود آرام گفتم: ــ به نظرم توی حرفهات انصاف نیست. سکوت کرد. این بار در را باز کردم. ــ شب بخیر. پیاده شدم. سمت در خانه رفتم. صدای قدم هایش را می شنیدم ولی اهمیتی ندادم. کلید را از کیفم درآوردم و همین که خواستم در را باز کنم. شانه ام کشیده شد. با صدای عصبی گفت: ــ نگاه کن من رو. کافی بود نگاهش کنم تا همه چیز تمام شود، ولی این کار را نکردم. او باید بفهمد که کارش غلط است. چانه ام را گرفت و بالا کشید و دوباره گفت: ــ نگام کن. دستش را پس زدم و کلید را به در انداختم و گفتم: ــ بعدا حرف میزنیم الان همسایه‌ها... نگذاشت ادامه بدهم فوری گفت: –با این که تقصیر من نیست ولی بازم معذرت می خوام. طاقت ناراحتیت رو ندارم فقط با من قهر نکن. ــ من قهر نیستم، 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهى... 🍁دراین شب پاییـزی ✨سلامتی را 🍂نصیب خانواده هایمان ✨دلخوشی را 🍁نصیب خانه هایمان ✨وآرامش را 🍂نصیب دلهایمان گردان @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
❤️✋ 🔹‌هرصبح بہ رسم‌نوڪرے ازما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام 🔹‌ما هرچہ خوب‌و بد، بہ‌درِخانہ‌ے توییـم از نوڪـران مُنتـظــــر آقـا تـو را ســلام السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽ ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ❣ 🌹 اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج صلوات @ranggarang
ذا خِفْتَ صُعوبَةَ أمْرٍ فاصْعُبْ لَهُ يَذِلَّ لكَ هرگاه از سختى كارى ترسيدى در برابر آن سرسختى نشان ده، رامت مى شود 📚 غرر الحكم حدیث 4108 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار لعن ها و سلام ها در زیارت عاشورا چه آثاری دارد ؟ حجت الاسلام رنجبر @ranggarang
🔴اسامی ۷ آسمان و رنگهای آن از زبان امیرالمومنین علیه السلام... امیرالمومنین عليه السّلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى از اهل شام در برابرش به پاخواست و پرسش هائى از آن حضرت نمود و از آن جمله اين بود كه عرض كرد: ‌‌ 💥‌يا اميرالمؤمنين! مرا از رنگ هاى آسمان ها و نام هايشان خبر بده! ‌✨حضرت به او فرمود: ‌ ‌1⃣ آسمان دنيا نامش رفيع است و از آب و دود آفريده شده است. ‌ ‌2⃣ آسمان دوم نامش قيدوم است كه به رنگ مس است. ‌ ‌3⃣آسمان سوم نامش ماروم است كه به رنگ برنج است. ‌ ‌4⃣آسمان چهارم نامش ارقلون و برنگ نقره است. ‌ ‌5⃣آسمان پنجم نامش هيضمون (هيفون) و به رنگ طلا است. ‌ ‌6⃣آسمان ششم نامش عروس است و آن ياقوت سبزى است. ‌ ‌7⃣آسمان هفتم نامش عجما است و دُرّى است سفيد... ‌✍ بنابر بعضی روایات، در هریک از آسمان‌های هفت‌گانه موجوداتی همچون و برخی از زندگی می‌کنند. ‌ ‌ ✍برای مثال طبق حدیثی که در تفسیر قمی درباره آمده است، 🍃حضرت آدم و برخی از فرشتگان از جمله ملک الموت در آسمان اول، 🍃‌حضرت یحیی و حضرت عیسی در آسمان دوم، 🍃‌حضرت یوسف در آسمان سوم، 🍃‌حضرت ادریس در آسمان چهارم، 🍃‌هارون بن عمران در آسمان پنجم و موسی بن عمران در آسمان ششم زندگی می‌کنند(اسامی پیامبرانی اومده که ما میشناسیم وگرنه شاید خیلی بیشتر باشه) ‌ ‌🔴اما کتاب‌های حدیثی شیعه و سنی، به صورت متواتر نقل کردن که پیامبر در واقعه‌ای به نام معراج به آسمان‌ها صعود کرده و تا آسمان هفتم بالا رفته... ‌ ‌ نیز در دو سوره اسراء و نجم، به آن اشاره کرده است، در معراج میان پیامبر و خداوند گفتگویی درگرفته است.. ‌‌ 💠حالا یه چیزی هم بهتون بگم که بیشتر شگفت زده بشید از عظمت این عالم.. تمام کهکشانها و سیاره های ناشناخته و کواکب و...اینا همشون مال آسمان اول هستن! ‌ ‌و بقیه آسمان ها از ماها فعلا پوشیده هست و ازشون هیچ انسانی خبری نداره جز اهل بیت و ما هم استناد به همین روایات اهل بیتمون میکنیم... ‌📗منابع:الخصال،ترجمه فهرى، ج‏۲، ص: ۳۸۵ . قمی، تفسیر قمی، ۱۳۶۷ش، ج۲، ص۳-۱۲. سوره اسراء، آیه ۱؛ نجم، آیه ۸- @ranggarang
🛑فرق حسودی کردن با غبطه خوردن چیست؟ ✅غبطه این است که انسان وقتی می‌بیند دیگری چیزی دارد، می‌گوید: «خدایا! او دارد؛ به من هم بده.» 🔥امّا حسد آن است که می‌گوید: «خدایا از او بگیر!» حسود نمی‌تواند ببیند که او دارد؛ این خطرناک است... 🔰غبطه بر خلاف حسادت چیز خوبی است. 🌈 یکی خانه ندارد و دیگری دارد. پس می‌گوید: «خدایا! به من هم بده.» یکی زن ندارد و او دارد. می‌گوید: «خدایا! به من هم بده.» این اشکالی ندارد. 📘از بیانات عالم ربانی،آیت الله خوشوقت ره @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️هر چهار کتاب معتبر شیعه در قرن چهارم را ها نگاشته اند: ◀️اصول کافی نوشته شیخ کلینی (ری) ◀️من لایحضره الفقیه شیخ صدوق (قم) ◀️تهذیب و استبصار شیخ طوسی (طوس) @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ساخت‌مسجد با صداي شهيد حاج شيخ احمد ضيافتے كافے☝️ 🌹امام علی علیه السلام در وصيّت به فرزندش امام حسن عليه السلام: 🏷 دل جوان، مانند زمين كشت نشده است. آنچه در آن افكنده شود، مى پذيرد. از اين رو، پيش از آن كه دلت سخت گردد و خِرَدَت سرگرم شود، به تربيت تو همت گماشتم. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ ترور آلارم با انتشار فیلمی از حرکت موشک در آسمان شاهرود ادعا کرد است که ایران نخستین ی خود را تست کرده کرد است. 🔹پ.ن: ترس وجود دشمن رو فرا گرفته، چون‌ نمیدونن این‌ پرتابه چی بوده @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳باور بفرمایید یعنی اگر این گاو رئیس سازمان ملل بود، این همه جنگ و مشکلات در جهان نداشتیم! 👌دیدنی @ranggarang
اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است! ایران در ۱۲ آبان نوتامی هفت روزه تا ۱۸ آبان در محدوده ۶۰۰۰ کیلومتر مربعی در اطراف تأسیسات فضایی در استان سمنان اعلام کرد. اکنون ویدیویی منتشر شده است که نشان می‌دهد پرتابه ای از این پایگاه پرتاب شده است. هنوز ماهیت این پرتاب مشخص نیست که آیا این یک پرتاب ماهواره بر جدید است یا تست موشکی جدید و یا ...!! اما موضوعی که این پرتاب را جالب میکند، دو رشته توسط اکانت منتسب به فرماندهی فضایی سمنان است که در این بازه منتشر شده است. توئیت اول صبح پنج شنبه ۱۷ آبان منتشر شد: "چشمانتان را که در این شب های ناآرام بی وقفه در حال رصد هوا و فضا هستند ،کور خواهیم نمود تا از رویت آنچه به سوی شما می آید فارغ شوید. شریان خون رسان به مولفه های قدرتتان را قطع و مولفه های قدرتتان را ناتوان خواهیم نمود. و جهان شاهد این شگفتی خواهد بود..." و دوم دقایقی پیش با این مضمون منتشر شده است: "پیام ما از به تل آویو ارسال شد. ما اثبات نموده ایم شما از رسیدن به اهدافتان در پایگاه شاهرود ناکام مانده اید. حالا شما باید منتظر پاسخ قاطع ما از هوا و فضا به با ارزش ترین داشته هایتان باشید." با توجه به اینکه ویدیو مذکور در فاصله زمانی بین این دو توئیت منتشر شده است، برخی کارشناسان گمانه زنی میکنند احتمالا عملیاتی علیه ماهواره های جاسوسی نظامی رژیم اسرائیل صورت گرفته باشد! یا عملیات دیگری که قدرت و برتری موشکی و فضایی ایران را به رخ اسرائیل و آمریکا می‌کشاند... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از صدها شهر موشکی ایران در ۱۵۰ طبقه زیر زمین.mp4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 الله اکبر ؛ کشور ایران قوی با افتخار و برای نخستین بار خود را که قابلیت حمل کلاهک هسته ای را نیز دارد امشب تست کرد ...! نام این موشک عجیب میباشد. با این شلیک که از پایگاه صورت گرفت ، پیام عجیبی توسط ایران به آمریکا و اسرائیل مخابره شد ...! اول ؛ اینکه دشمن اصرار داشت که بگوید ما پایگاه موشکی شاهرود را در عملیات خودمان مورد ضربه قرار دادیم که با این عملیات دقیقا مشخص شد آن پایگاه ضمن اینکه هیچ آسیبی ندیده ، بلکه کاملا هم آماده هر نوع عملیات موشکی فوری و سنگین می‌باشد...🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 دوم ؛ اینکه موشک قاره پیما یعنی بالای پنج هزارکیلومتر هم دسترسی برا زدن اهداف رو داریم و کلاهک هسته ای هم که چاشنی یه حال درست و حسابی دادن به دشمن هست ومزه عجیبی داره ، لذا از این پس هدف نابودی صهیون و درصورت حمایت و پشتیبانی از اسقاطیل ، هدف بعدی قلب آمریکا از این پس چه خبره مثل امشب و شب‌های دگر تا صبح واقعا و چی میگذره به منطقه و صاحب مو زردش؟ @ranggarang