🍃آرام آرام
دلم را آرام کن، آرام آرام.
دلم تنگ شده برای روزهایی دریای دلم موّاج نبود.
از طوفانهای پیاپی خستهام.
تنم و روحم هر دو التماس میکنند
کمی فرصت نفس کشیدن پیدا کنند.
کی بناست این فرصت را به آنها بدهی؟
این که به پا کردن طوفان کار توست یا تقصیر من، نمیدانم
ولی این که آرام کردن طوفان کار توست، یقین دارم.
پس دلم را آرام کن، آرام آرام.
آرام آرام دارم آرامش را فراموش میکنم.
راستی آرامش چگونه است؟
کسی که آرام است، چه حالی دارد؟
اصلاً آرامش را میشود چشید
یا فقط باید قصهاش را شنید؟
تو که نمیخواهی آرامش برایم، افسانه شود
پس دلم را آرام کن، آرام آرام.
راستی غیر از خودت روی زمین آدم آرامی میشناسی؟
نکند آرامش، تنها سهم توست
و دیگران نصیبشان از آرامش
شنیدن قصۀ آن است و خوردن حسرتش!
تا کی باید آرامش را التماس کنم
تا از التماس خسته نشدهام
دلم را آرام کن، آرام آرام.
شبت بخیر آرام آرام!
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید
و عملا زبان گربه ها را آموخت...
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد !
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم...!!
#شب_بخیر
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم